خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
مشکلات اون‌ها به من ربطی نداره.
صدایی از اعماق وجودم گفت ولی به محض عضو شدنت تو کادر شرکت، مخصوصاً تو بخش الف بهت مربوط می‌شه. این صدا واقعاً سردرگمم کرد و تو ادامه‌ی جلسه هم مدام فکرم درگیرش بود و با بی‌حواسی تمام کارها رو ارائه دادم. اصلاً نمی‌دونستم چیزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 16 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
با هم راه افتادیم.
- همون‌طور که آقافرید گفتن، شما الان با شرکت آشنا می‌شید و در آخر هم اتاقتون رو بهتون نشون می‌دم.
همون‌طور که قسمت‌های شرکت رو نشون می‌داد، شروع کرد به توضیح‌دادن:
- خب ببینید هدیه‌خانم، تو این شرکت همه از آقافرید، مهتاب‌خانم، آقامهام و آقارهام پیروی می‌کنن. البته آقامهام یه برادر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
همین که پام رو از شرکت بیرون گذاشتم، تلفنم شروع کرد به زنگ‌خوردن. گوشی رو از جیبم درآوردم و به شماره نگاه کردم؛ مهتاب بود که داشت به خط اصلیم زنگ می‌زد. تماس رو وصل کردم:
- الو؟
- سلام خوبی؟ چی شد؟ به نتیجه رسیدی؟ فرید چی گفت؟
- اوف! یه نفس بگیر مهتاب، یه‌ریز داری سوال می‌پرسی!
- خیله خب بابا! بگو دیگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
و بلافاصله جیغ مهتاب رو شنیدم که اسمم رو فریاد می‌زد. سریع بالای سرم اومد، درحالی‌که پسرش هم کنارش بود و گریه می‌کرد.
مهتاب سریع گوشیش رو درآورد و درحالی‌که خودش هم گریه می‌کرد گفت:
- فرید زود با مهام بیاید پایین، زود!
همین و بعد تماس قطع شد.
- هدیه خوبی؟ تو رو خدا چشمات رو باز کن! هدیه!
فکر کنم مهتاب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
اون‌قدر دردم بد بود که اصلاً نفهمیدم دکتر چطور کارها رو انجام داد، کِی مسکن رو بهم زد؛ فقط وقتی به خودم اومدم که مهتاب و فرید برای کارهای ترخیص بیرون رفتن و من و مهیار تنها موندیم.
مهیار گفت:
- هدیه تو همون دوست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 15 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
خدای من! این بچه با این سن‌وسال این چیزها اصلاً براش خوب نیست. باید به مهتاب بگم، این وضعیت خوب نیست.
- هدیه تو چرا ما رو نجات دادی؟ نترسیدی خودت بمیری؟
با صادقانه‌ترین لحن ممکن گفتم‌:
- نه. واقعاً از مردن خودم نترسیدم؛ ولی ترسیدم شما رو از دست بدم یا شما همدیگه رو از دست بدید.
- تو خیلی خوب و مهربونی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌دونم چرا از اولین روزی که دیدمش نسبت بهش یه حس خاص داشتم؛ انگار من رو به‌سمت خودش جذب می‌کرد.
اولین بار که دیدمش مجذوب اون چشم‌های سبز رنگ و موهای طلایی-عسلی روشنش شدم. بعد از اون حد نگهداشتن و حفظ فاصله کردنش و ادب و تربیتش؛ بعد عالی و بی‌نقص بودن کارهاش و رفتار خانمانه و سرسنگینش.
همیشه نسبت به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 17 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- خواهر شما کسیه که همیشه به من کمک کرده و بیشتر از تمام دنیا برام ارزش داره.
از خماری چشم‌هاش معلوم بود هنوز تو خواب و بیداریه و الان نمی‌فهمه داره چی می‌گه.
- فرید تو توی ماشین پیش مهیار بشین، من هدیه رو می‌برم بالا.
- کمک نمی‌خوای؟
- نه داداش، دستت درد نکنه!
سرم رو تکون دادم و هدیه رو به دست مهتاب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 16 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهیار گفت:
- مامان، هدیه چطوره؟
- هدیه خوبه. تا الان هم فکر کنم خوابیده. اگه استراحت کنه و به دستش فشار نیاره زود خوب می‌‌شه.
- جدی زود خوب می‌شه؟ آخه من دوست ندارم حالش بد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 16 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- مگه نمی‌دونست هدیه جاودانه‌ست؟
- نه، سر به دنیا اومدن دخترا دو ماه نبود و وقتی هم برگشت، تنها چیزی که پرسید اسمشون بود. یه دعوا هم راه انداخت که چرا بدون من اسم انتخاب کردید.
وا! مگه می‌شه بچه یکی-دو ماه بدون اسم بمونه؟
- خب، بعد از دادخواست چی شد؟
- با مشخص کردن شرایط و... بلافاصله حکم صادر شد و بعد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان فرشته نجات | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، زینب باقری، ASaLi_Nh8ay و 15 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا