خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدوم شخصیت براتون جذاب تره؟


  • مجموع رای دهندگان
    20

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوزخندی زدم؛
- همه که خوبن! آدم بده کیه؟
خزان: بهار!
به حرفش توجه نکردم که دوباره گفت:
- بهار تو چت شد؟
بازم توجه نکردم وتو خودم غرق شدم؛
پدر و مادر بزرگ پدریم خوب بودن اما سعی داشتن جوونیم رو از من بدزدن و با کسی نامزدم کنن که ازش بدم میومد، آرمان خوب بود ولی ده تا ده تا می‌خواست، مجیکاور خوب بود ولی جاسوس از آب دراومد، عمه‎هام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 22 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
برای این که بحث رو عوض کنم گفتم:
- میدونستی چشات آوم رو تو خودش حل می‌کنی؟
خزان با خنده: بیشتر از چشای تو؟
گیج نگاهش کردم که قهقه‌ای زد؛
خزان: چشمای تو خیلی عمیقه، خیلیم مرموز یه مهربونی خاصی‌هم توشه که تو سعی در مخفی کردنش داری و یه غم عجیب پشت اون چشماته...
خنده‌ای هیستریک و عصبی کردم اما خدا رو شکر خزان متوجه علتش نشد برای همین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • تعجب
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 20 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- جنگه خزان... جنگ!
خزان: چی میگی تو؟ عین آدم حرف بزم.
- بابا جان بهمون حمله شده، بگیر مطلبو دیگه.
جیغ چی که خزان زد باعث شد گوشام رو دو دستی بچسبم.
تکون محکم دیگه‌ایم خوردیم.
- اوی خزان چه خبرته کر شدم.
خزان بی توجه به من از پنجره‌ی سمت خودش بیرون رو نگاه کرد و داد زد؛
- چیکار کنیم.
صدایی اومد که میگفت:
- باید پیاده بشیم.
همون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • عجیب
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 22 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
با عصبانیتی که از کنترلم خارج شده بود با صدایی آروم اما عصبی گفتم:
- چته تو؟ چرا با من پدرکشتگی دادی؟ چیکارت کردم مگه؟ انگار من باعث این چیزام.
و بدون توجه به دهن بازش بلند شدم که برم وسایلم رو بردارم.
مازیار مچ دستم رو کشید؛
مازیار: کجا داری میری؟
خشک گفتم: میرم وسایلم رو بردارم. مگه قرار نیست بریم تاگوراس؟
مازیار: چرا ولی الان؟
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 21 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
آخه زمین خیلی ناهموار بود.
زمزمه وار برای خودم غر زدم؛
- باعث و بانی این کار رو انقد میزنم که نتونه از جاش بلند بشه.
آرسام: ببخشید دیگه نتونستیم برتون تـ*ـخت روان بیاریم که خسته نشید.
اَه انگار شنیده بود... گوش نیست که راداره! کپی خودم‌.
- کوفت، کی حرف از خستگی زد بابا بزرگ تازه اگه تو هم مجبور بودی با این کفشای پاشنه بلند تو جنگل قدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 21 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
به به دوراهی رسیدیم بی تدجه به ووک دوتا مجسمه‌ی ابوالهول کولم رو روی زمین گذاشتم.
مازیار:داری چیکار می‌کنی؟
- میخوام نقشم رو ببینم نقشه ر ببینم، به دوراهی رسیدیم.
آرسام: نیاز نیست من راه رو بلدم.
- چرا برای اطمینان لازمه.
البتا این بار واقعا برای راحتی خیالم میخواستم چک کنم نه حرص دادن این دوتا درختچه.
آرسام: با من لج نکن.
- لج...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 21 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
خب راستش درسته بری شوخی گفته بودم اما این حقیقت داشت چون عاشق پف فیل بودم همیشه جای شکر می‌گفتم پف فیل.
مازیار: خیلی بامزه بود دختر!
- رو آب بخندی، مگه جوک گفتم؟
سرخ شده بود از خنده منم حوصله نداشتم یعنی صداش در میومد یکی میزدم تو سرش.
آرسام: بد نگذره؟
مازیار با صدایی که هنوز ته مایه‌ی خنده داشت گفت:
- نترس بد نمی‌گذره.
- اوف ساکت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 20 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
* چند ساعت بعد*
درستی نفهمیدم چند ساعت بود که توی راه بودیم ولی خیلی خسته بودم و چشمام به زور باز مونده اما بدون حرف یا غری هم گام با اونا پیش می‌رفتم تو این چند ساعت فقط منو مازیار مکالمات کوتاهی داشتیم البته دیگه کل‌کل نبود بیشتر شوخی و گفت و گو داشتیم به همراه سوال جوابای همیشگی من تو این بین آرسامم نامردی نکرد و تک و توک نیشش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • خنده
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 25 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
مازیار:خب خدا رو شکر.
- موافقم...
اما حمام با عطسه‌ی بی موقع ناتمام موند.
مازیا: خوبی؟ مریض نشی؟
چپ چپ نگاهش کردم.
- آدم با یه عطسه مریض میشه؟
نشی خندی زد:
-نه.
پوکر نگاهش کردم و پاهام رو از تو آب درآوردم.
- ایرادی نداره من یکم بخوابم؟
مازیار: نه عزیزم چه ایرادی.
آرسام: نه بخوابم تا چند ساعت دیگه به بچه‌ها می رسیم.
نه به اون مازیار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 23 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای خنده‌هایی که در فضا طنین انداز شده بود حس خیلی خوبی به من می‌داد.
تپش‌های قلبم تند تر از حد معمول بود و هیجان درونم رو به نمایش می‌کشید. قلب نا آروم من منو به جلو رو روند و پاهام منو به سمت اون بچه‌ها می‌کشید.
چرا من این طور شدم؟
پاسخی برای سوالات بی‌جوابم نداشتم و از طرفی تلاتم قلبم بیشتر اذیتم می‌کرد این هیجان خیلی برای من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 20 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا