خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدوم شخصیت براتون جذاب تره؟


  • مجموع رای دهندگان
    20

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه خیلی زود غیب شدن و منو خاله تابان تنها شدیم.
خاله: دوست دارم خودم تو رو تا اتاقت ببرم مشکلی که نداری؟
- نه اصلا.
خاله: دستت رو بده به من.
- باشه.
و دستش رو نرم گرفتم.
اونم محکم دست منو گرفت و بعد دوباره...
تو راه‌رویی ظاهر شدیم.
خاله: اینجا آخرین طبقه در بالا ترین برج قصره و یکی از اتاق اینجا مال توعه اتاق من، خزان، بهانه و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: *ELNAZ*، ~XFateMeHX~، Saghár✿ و 21 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
به سختی آب دهنم رو قورت دادم و ازجام بلند شدم...
این یکی دیگه مثل فرشته خودش رو نپوشونده بود چشمای مشکی رنگش برق میزد و در لا به لای موهای مشکیش رگه‌های بنفش و سرمه‌ای داشت پوستی روشن و شفاف!
- تو کی هستی؟ تو اتاق من چیار می‌کنی؟
چشماش بارونی شد!
- بیشتر از اون چیزی که فکر می‌کردم زیبایی! اما اصلا شباهتی به آران نداری.
- آران دیگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 19 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- کاملا درسته... تو از کجا فهمیدی؟
- یه چیزایی به یادم اومد... توی اون شب شوم وقتی درحال فرار بودم اونا این جمله رو به زبون آوردن.
- خوبه پس یه چیزایی رو داری به یاد میاری.
- به کسی حرفی نزن.
- باشه.
- خب بقیه‌ی سرزمینا...
- سرزمین الف‌ها و کوتوله‌ها و سرزمین جنیان.
- افراد سرزمینای ما فقط انسانن؟
- نه الهه‌ها فرشته‌ها شیطان‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 21 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
شایدم جز من کسی نمی‌تونست اونا رو ببینه اما این رو خوب می‌دونم که اگر کمک و آموزش‌های بانوی مروز و فرشته نبود احتمالش خیلی کم بود که قبول بشم.
بعد از خزان خاله با خوشحالی من رو میون دست‌هاش گرفت اما ته چشماش یه چیزی بود... مثل دلواپسی.
بهش حق می‌دادم توی این یه هفته فهمیده بودم چقدر مهربون ولی شیطنه که حتی ملکه بودنم نتونسته جلوش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 20 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- خب دخترا منم اومدم.
لیانا: خوش اومدی.
خزان: چی شده رفتی تو فکر!؟
- چیزی نیست، فقط مجیکاور با دوتا از پادشاها اومدن.
لیانا: اما پدر که قرار نبود بیاد!
- اما الان که اینجاس.
خزان: از کدوم سرزمینا؟!
- پاراتیس و آژوراس.
خزان: پدر آرسام و مازیار؟!
- بله، فکر کنم.
خزان: با خاله تابا حرف می‌زدن؟
- بله
خزان: بله و بلا بله و کوفت.
لیانا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 20 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
خنده‌ای کردم و گفتم:
- خوب دگش کردیا!
خزان زهر خنده‌ای کرد و گفت:
-اونقدرام که فکر می‌کنی تو این کار خوب نیستم، علت این که جواب داد اینه که هنوز از من میترسن!
- میترسن! پلیز جوک نگو خزان، مگه لولویی ازت بترسه.
خزان: نه ولی هنوز بدخلاقیام رو یادشونه.
- تو و بدخلاقی! عمرا.
لیانا: ولی اینو باورکن بهار، خزان قبل از اومدن تو خیلی عصبی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 18 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
ولش کن بعدا حالش رو جا میارم...
- زندایی چرا خاله از شما چیزی نگفت؟
زندایی: احتمالا فکر می‌کرد خزان بهت گفته.
و چپ چپ خزان رو نگاه کرد.
زندایی: اومده بودم هم تو رو ببینم هم بهتون بگم فردا کار ای مهمی داریم پس زیاد نخوابید خداحافظ.
و با عجله رفت!
چرا اینجوری کرد؟
- خزان! زندایی چرا اینطوری کرد؟
خزان نا مطمعن گفت:
- یه چیزی نگرانش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 19 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
*بهار*
- چیه؟ چرا خوابتون برد؟ پاشید بریم جلوی این سایه‌ها رو بگیریم.
اما دیدم این دوتا منگل هنچنان دارن همو نگاه می‌کنن پس باید چیکار کنم؟ خودم باید دست به کار بشم، ولی آخه منم راه نابود کردن اون سایه‌ها رو نمی‌دونم.
فکر کن بهار... فکر...
اونا از جنس سایه و تاریکین... مثل شبح پس با ضربه آسیب نمی‌بینن یام ازشون رد میشه، پس چطوری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 20 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
فکر بدی نبود ریسگ چندانیم نداشت، البته فکر کنم...
- ریسگ زیادی نداره مگه نه؟
آرسام: نه چندان فقط...
- فقط چی؟
آرسام دستی به پشت گردنش کشید...
آرسام: تو پرواز بلدنیستی مگه نه؟
- نه چطور؟
آرسام: پس ما باید ببرمت بالا.
هیچ ایده‌ای نداشتم که چطور میخواد مین کارو انجام بده.
- چطور؟
آرسام کلافه: دستم رو بگیر...
لحظه‌ای تردید کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 21 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
فردا جلسه بود و خاله هم قول داده بود که منو هم وارد ماموریت کنه بانوی مرموزم که من هر بار یادم میرفت اسمش رو بپرسم چون قرار بود دنبال مجیکاور باشه اونجا بود و جزء به جزء همه چیز رو به من می‌گفت.
گم گم عالم رویا منو در خودش حل کرد به انتظار فردا...
با اولین پرتوی طلایی خورشد که روی صورتم تابید چشمام رو باز کردم.
یکی دیگه از خوبیای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ~XFateMeHX~، Saghár✿، MaSuMeH_M و 20 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا