خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

کدوم شخصیت براتون جذاب تره؟


  • مجموع رای دهندگان
    20

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرسام: چی شد؟
- نمیدونم به چه کوفتی گیر کردم بعدم به ملاقات نیوتن رفتم یه سرم به آزمایشگاه تسلا زدم و برگشتم.
خندش گرفته بود.
آرسام: بیا پاشو.
و دستم رو گرفت و بلندم کرد، منم دیدم داره از خنده جون میده گفتم:
- راحت لاش، خندت گرفته بخند.
یه لحظه ترکید اما زود خودش رو جمع کرد و گفت:
- بیا بریم بیرون اب هم خودت رو شستی هم منو الان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: *ELNAZ*، ~XFateMeHX~، fatemeh133 و 21 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- سنگ دیگه!
درست مثل اون قهوه! اما به رنگ آبی خیلی خوش رنگ.
خیره نگاهش می‌کردم که آرسام گفت:
- چی دستته؟
اول نمی‌خواستم بهش بگم اما نمی‌دونم چی تو صداش بود که باعث شد بهش اعتماد کنم.
سنگ رو جلوش گرفتم:
- اینه.
آرسام: این که... این که سنگ آبه! برای تاج افسانه‌ای... اما همه می‌گفتن این افسانس.
- چی؟!
به طرح محو و فوق کوچیک روش اشاره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، ~XFateMeHX~، fatemeh133 و 23 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
قلبم لرزید! اون، اون موفق شد!
- اون... اون کجاس؟
صدام می‌لرزید.
لیام: اون اون توی سرزمینی خارج از ایرانه اما به زودی قراره برگرده ولی به طور موقت برای همین باید زود چند نفری رو به اونجا بفرستیم تا اون رو بیارن اما برای مردم ما عادی بودن خیلی سخته که مثل انسان‌‌های عادی زندگی کنم.
من میتونستم از پس پیدا کردن بهارنه بربیام، سالها تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، ~XFateMeHX~، fatemeh133 و 23 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صدای تقه‌هایی که محکم به د اتاقم می‌خورد از خواب پریدم.
هه ای وای جلسه! نه خواب موندم.
قیافم ناله شده بود که خزان پرید تو!
خزان با جیغ: بهار زود حاضر شو ده دقیقه دیگه جلسس.
- خواب موندم.
جلدی پریدم تو دسشویی بعد از انجام عملیات‌های مربوطه پریدم بیرون موهام رو برس زدم یه پیراهن فیروزه‌ای پوشیدم و بعد از بستن موهام با خزان به اتاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: *ELNAZ*، ~XFateMeHX~، fatemeh133 و 21 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه کوله کوه نوردی برداشتم که تا میتونم توش وسیله بچپونم.
نقشه.ی بزرگ ایران و تهران رو با هم دیگه لوله کردم و تو جیب کولم چپوندم چهار دست مانتو و شال رو تو کوچیک ترین سایز ممکن تا زدم و ته کولم گذاشتم از وسایلم که دست دخترا بود و اینجا آورده بودم چند دست تیشرت و شلوار طرح لی برداشتم و تو کوله انداختم یه خنجر بزرگ تو غلاف و یه خنجر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، ~XFateMeHX~، fatemeh133 و 22 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
آبنوس: عالیه! جالا تو کاملا آماده‌ای.
- پس من میرم استراحت کنم.
آبنوش: صبر کن.
چیزی ا زیر لباسش خارج کرد و به سمت من گرفت!
- این چیه آبنوس؟
آبنوس: اینا رو خودم برات درست کردم، تو یکیشون رو دور مچت و دیگری رو دور گردنت می‌بندی مثل گردنبند و دستبند زیبا جلوه می‌کنن اما میتونن مثل شلاق و کمند عمل کنن از طرفیم میتونن تیرهای خیلی ریزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، ~XFateMeHX~، fatemeh133 و 23 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
با این حرف یه دفعه از خواب پرید.
خزان: هان؟ چی؟ وقت رفتنه؟
همه‌مون به این حالتش خندیدیم جوری بود که خودش و آرسانم لبختد محوی زدن... بعد از چند دقیقه همه آماده بوریم و هرکس مشغول خداحافظی با خانوادش و بقیه بود زندایی که حسابی خزانو پرس کرده بود اونم دنبال راه در رو بود، لیانا مشغول آبغوره گرفتن بود ملیسا هم به روز جلو خودش رو گرفته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، ~XFateMeHX~، fatemeh133 و 21 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرسام: خب؟ نتیجه؟
بی‌تفاوت گفتم:
- هیچی میان دنبالمون.
رهام نگران: خب تا اون موقع چی؟
شونه‌هامو انداختم بالا.
- باید صبر کنیم، خب چاره‌ای نداریم.
رهام: پس بهتر نیست مخفی بشیم؟
- اینم یه راهه ولی به نظر من باید از هم جدا بشیم منو خزان و تو و آرسام و بین آدما بریم البته اینجا خیلیم تو این تایم خیلی شلوغ نیست.
رهام: خب این خوبه یا بد؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، ~XFateMeHX~، fatemeh133 و 16 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای بهار تو سرم پیچید.
بهار: زودتر با اون کوه غرور بیا اینجا مامانم اومده باید بریم.
- باشه بهار اومدیم.
رو به آرسام گفتم:
- بدو بریم پسر اومدن.
آرسام: باشه بریم.
پیششون رفتیم و چشمم به زن زیبایی که حدودا هم سن و سال مادرای خودمون به نظر می رسید نگاه کردم.
بهناز: سلام، بهناز هستم خوش اومدید.
نگاهش تا عمق وجودت نفوذ داشت، انگار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *ELNAZ*، ~XFateMeHX~، fatemeh133 و 15 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهرام: جان داداش؟
حلقه بستن اشک رو تو چشمام احساس می‌کردم، نفهمیدم با چه سرعتی خودمو تو بـ*ـغلش انداختم. بوی خونه رو میداد.
اونم منو محکم بـ*ـغل کرد.
بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم، رو به بچه‌ها برگشتم تا بهرام رو معرفی کنم که دیدم متعجب به ما خیره شدن.
تشر زدم بهشون؛
- چیه؟ آدم ندیدید؟
خزان زودتر از بقیه به خودش اومد؛
خزان: بهار چه خبره؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان بازگشت بهار | bita sadeghi کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Artemis-ZH97، *ELNAZ*، ~XFateMeHX~ و 12 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا