رمان خواهر شوهر | محدثه فارسی کاربر انجمن رمان ٩٨

Mohadeseh.f · 27/7/18

لقمه برام گرفت و داد دستم که با لبخند ازش گرفتم. لقمه رو گذاشتم توی دهنم و مشغول جویدن شدم و قورتش که دادم گفتم:
- راستی کی می‌ری سرِ کار؟
پنیر گذاشت لای نون و گفت:
- والا امروز که شنبه‌ ست. دیروز بهم زنگ زدن گفتن هر وقت خواستی شروع کن؛ فقط توی همین هفته.
سرم و تکون دادم و گفتم:
- کیان، جونِ من یه جوری...

Mohadeseh.f · 27/7/18

به سمت آیینه رفتم و به خودم نگاه کردم. چه قدر تغییر کرده بود قیافم‌ها، یعنی این‌قدر پشم داشتم؟ برس جدید و از روی میز برداشتم و شروع کردم به شونه کردن موهام. دم اسبی بستمشون و نگاه به لباس جیگرم افتاد. به وضع لباسام نگاه کردم؛ خیلی باز بود. اسکل بودم دیگه تازه به پسر مردم می‌گم بهم فرصتم بده. خب این‌جوری که...

Mohadeseh.f · 27/7/18

موقع ناهار با به به و چه چه اومد سرمیز و شروع کرد به خوردن و منم بهش خیره شدم .چه قدر خوشگل بود توله بز. چرا تا حالا دقت نکرده بودم؟
منم می خوردم ولی از خوردن کیان بیشتر ذوق می‌کردم بعد از اینکه ناهار تموم شد کمکم جمع کرد و حتی ظرفا رو هم شست! بهم قول داد بعد از ظهر می‌برتم دریا و شبم شام بیرون. خوشحال به...

Mohadeseh.f · 27/7/18

صبح با دل درد شدیدی بیدار شدم و دیدم که کیان نیست. اشکم داشت درمیومد. به سختی لباس کیان و که آستین کوتاه بود و تنم کردم و با دستی که زیر دلم بود از اتاق رفتم بیرون. به سختی از پله ها رفتم پایین و همزمان با پایین اومدنم کیان و دیدم که از بیرون اومد و نون و یه پلاستیک دستشه. لبخندی بهم زد و گفت:
- صبح بخیر...

Mohadeseh.f · 27/7/18

وی که تو دلم چه خبر بود هی قیلی ویلی می رفت بی صاحاب مونده. از سرِ هیجان گفتم:
- راست می‌گی؟
خندید و گفت:
- آره به خدا.
دستم و با هیجان گذاشتم روی دهنم و گفتم:
- وای باورم نمی‌شه.
خنده‌ی آرومی کرد و ادامه داد:
- دیشب بهترین شب توی زندگیم بود. دوستت دارم!
یکی میومد من و از اون وسط جمع می کرد. آب از دهنم راه...

Mohadeseh.f · 28/7/18

وارد خونه شدیم و مانتوم رو از تنم در آورد و شالمم گرفت. با شلوار راحتی رفته بودم برای همین نیاز به عوض کردن نبود. آروم آروم به سمت آشپزخونه رفتم و نگاهی به نون ها که هنوز روی اپن بود کردم. اینم نونه؟ خاک تو سرشون هر روز داره آب می‌ره، تا پَریروز نون می‌خریدیم اندازه یه شیش متری بود الان اندازه پادری هم...

Mohadeseh.f · 28/7/18

رنگم مثل گچ شد و با اون وضعیتم سریع سیخ نشستم. با تعجب گفتم:
- کدوم پسره؟
حرصی گوشیم رو که داشت زنگ می‌خورد توی دستش تکون داد و گفت:
- همین بچه مثبته، چرا الان داره بهت زنگ می‌زنه...

Mohadeseh.f · 28/7/18

دستم و گذاشتم روی معدم و هرچی خورده بودم و نخورده بودم بالا آوردم. دو هفته از زندگی مشترک من و کیان می گذره. بی صاحاب بمونه این معده که دوباره به هم ریخته. دهنم رو شستم و از دستشویی اومدم بیرون. بوی غذای رو گاز حالم رو بدتر می‌کرد و من، مجبوری جلوی دماغم و گرفتم و روی مبل دراز کشیدم. نیم نگاهی به ساعت...

Mohadeseh.f · 28/7/18

رفتم داخل و آش و گذاشتم روی اپن و لباسام و در آوردم. رفتم توی آشپزخونه و با حالی خراب ظرف و ظروف ناهار رو چیدم روی میز. بوی لوبیا پلو بد با روانم داشت بازی می کرد. دیوانه بار لوبیا پلو دوست داشتم ولی الان حالم داره به هم می خوره!
زنِ گفت خبراییه، چه خبری؟ (چه قدر خنگ شده)
در باز شد و کیان با لبخندی گشاد...

Mohadeseh.f · 28/7/18

دستام رو با شلوارم خشک کردم و رفتم توی اتاقمون. هنوز داشت نماز می خوند روی رخت‌خواب دراز کشیدم و گوشیم رو برداشتم و دیدم مهسا پیام داده و سوال‌های بی تربیتی می پرسه. منم قشنگ بهش توضیح می‌دم.
کیان جانمازش و جمع کرد و خسته ولو شد روی رخت‌خواب و من گوشیم و گذاشتم کنار ، پیرهنش و در آورد و گفت :
- خدا به...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

مدیر تالار تایپوتریلر+طراحی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین