- عضویت
- 23/5/22
- ارسال ها
- 1
- امتیاز واکنش
- 2
- امتیاز
- 48
- سن
- 41
- زمان حضور
- 3 ساعت 55 دقیقه
نام داستان:عشق میان لبخندت
نام نویسنده:زهرا بابازاده
ژانر:عاشقانه
خلاصه:کنارم روی تاب نشسته بود و از من پرسید:
- آرامش یعنی چه؟
و من گفتم:
- آرامش یعنی تو
تو شب روشن رویاهام، توی آ*غو*ش جنگلی که رخت سبز پوشیده، زیر درخشش موهای بور مهتاب و مهمونی ستارهها روی تاب چوبی، دلبرکم کنارم و شونه به شونهام نشسته بود و با پاهاش تاب رو به حرکت در میاورد، به چهرهی آروم و دوست داشتنی و لبای خندونش زل زدم و ازش پرسیدم:
- جانانم، محبوب من تا حالا آرامش رو حس کردی؟
- آره خیلی!
- خب از نظر تو آرامش یعنی چی؟
- آرامش همون عشقیه که بتونی با قلبت لمسش کنی و ازش لـ*ـذت ببری درست مثل عشق تو!
فقط همین؟
- خب نه! آرامش یعنی با هم از ته دل خندیدن، به آ*غو*ش گرفتن همدیگه، تو خیابون تا صبح پرسه زدن و خوردن آبنباتهای خوشمزهی کودکیهامون...
دست توی دست هم با بارون قدم زدن، نگاه به تبسم آسمون و دلبریهای خورشید، با پای برهنه روی سنگ ریزههای کنار ساحل راه رفتن، بـ*ـغل کردن دریا و بـ*ـو*سیدن غروب، گوش سپردن به موسیقی باد و تماشای رقص برگ درختها، با هم نشستن کنار یه آتیش داغ وسط دل سرد زمستون، مهمون شاپرکها شدن و یه فنجون قهوه با طعم عشق نوش جون کردن، نشستن پای دیوونهبازی گل و بلبل، مهاجرت با پرستوها به جادهی آسمون، مثل بچگی قاصدک فوت کردن و طلب آرزوهای کوچولو، فکر کنی هیچ فردایی نمیتونه من و تو رو از هم دور کنه، یواشکی بـ*ـو*سه به چشمهای خستهی تو، یه عالمه دل مهربون و بدون غصه، تو بخندی و من ساکت شم، یه خاطرهی دوتای و آرامش یعنی همین لحظهای که سرت رو زانوهامه!
آرامش یعنی تو!
نام نویسنده:زهرا بابازاده
ژانر:عاشقانه
خلاصه:کنارم روی تاب نشسته بود و از من پرسید:
- آرامش یعنی چه؟
و من گفتم:
- آرامش یعنی تو
تو شب روشن رویاهام، توی آ*غو*ش جنگلی که رخت سبز پوشیده، زیر درخشش موهای بور مهتاب و مهمونی ستارهها روی تاب چوبی، دلبرکم کنارم و شونه به شونهام نشسته بود و با پاهاش تاب رو به حرکت در میاورد، به چهرهی آروم و دوست داشتنی و لبای خندونش زل زدم و ازش پرسیدم:
- جانانم، محبوب من تا حالا آرامش رو حس کردی؟
- آره خیلی!
- خب از نظر تو آرامش یعنی چی؟
- آرامش همون عشقیه که بتونی با قلبت لمسش کنی و ازش لـ*ـذت ببری درست مثل عشق تو!
فقط همین؟
- خب نه! آرامش یعنی با هم از ته دل خندیدن، به آ*غو*ش گرفتن همدیگه، تو خیابون تا صبح پرسه زدن و خوردن آبنباتهای خوشمزهی کودکیهامون...
دست توی دست هم با بارون قدم زدن، نگاه به تبسم آسمون و دلبریهای خورشید، با پای برهنه روی سنگ ریزههای کنار ساحل راه رفتن، بـ*ـغل کردن دریا و بـ*ـو*سیدن غروب، گوش سپردن به موسیقی باد و تماشای رقص برگ درختها، با هم نشستن کنار یه آتیش داغ وسط دل سرد زمستون، مهمون شاپرکها شدن و یه فنجون قهوه با طعم عشق نوش جون کردن، نشستن پای دیوونهبازی گل و بلبل، مهاجرت با پرستوها به جادهی آسمون، مثل بچگی قاصدک فوت کردن و طلب آرزوهای کوچولو، فکر کنی هیچ فردایی نمیتونه من و تو رو از هم دور کنه، یواشکی بـ*ـو*سه به چشمهای خستهی تو، یه عالمه دل مهربون و بدون غصه، تو بخندی و من ساکت شم، یه خاطرهی دوتای و آرامش یعنی همین لحظهای که سرت رو زانوهامه!
آرامش یعنی تو!
درخواست ⦁ ⚫ تعیین ناظر داستـــان کوتـــاه ⚫ ⦁
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com