خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد
حاش لله که مرا از تو شکایت باشد!

جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب
وقت باشد که خود از عین عنایت باشد

من نه آنم که شکایت کنم از دست کسی
خاصه از دست تو، حاشا چه شکایت باشد؟

پادشاهی چه عجب گر ز تو درویشان را
نظر مرحمت و چشم رعایت باشد!

چاره‌ای کن که مرا صبر به غایت برسید
صبر پیداست که خود تا به چه غایت باشد

روز مهر تو نهایت نپذیرد که مرا
مطلع هر غزلی صبح بدایت باشد

خاک پای تو بجان می‌خرم، ار دست دهد
اثر دولت و آثار کفایت باشد

در بیابان تمنا همه سر گردانند
تا که را سوی تو توفیق و هدایت باشد؟

نیست این بادیه را حد و درین ره سلمان
این چنین بادیه بی‌حد و نهایت باشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
دلی که شیفته یار دلربا باشد
همیشه زار و پریشان و مبتلا باشد

بلی عجب نبود گر بود پریشان حال
گدا که در طلب وصل پادشا باشد

بهانه تو رقیب است و نیست این مسموع
رقیب را چه محل گر تو را رضا باشد

جفای دشمن و جور رقیب و طعنه خلق
خوش است بر دل اگر دوست را وفا باشد

اگر تو را گذری بر من غریب افتد
و یا تو را نظری بر من گدا باشد

از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان
وزین طرف شرف روزگار ما باشد

فگار گشت به خون جگر دل سلمان
بترس از آنکه بد و نیک را جزا باشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
جانم رسید از غم به جان، گویی به جانان کی رسد؟
وز حد گذشت وین سر گذشت، آخر به پایان کی رسد؟

حالم صبا گر بشنود، حالی رسول من شود
لیکن چنین کو می‌رود افتان و خیزان کی رسد؟

من دور از آن جان و جهان، همچون تنی‌ام بی‌روان
وز غم رسید این تن به جان، گویی به جانان کی رسد؟

کردم غمش بر جان گزین، بادش فدا صدجان ازین
جان گرچه باشد نازنین، هرگز به جانان کی رسد؟

سرو از صبا گردد چمان تا چون قدش باشد روان
ور نیز بخرامد بران سرو خرامان کی رسد؟

مه رویم آن رشک قمر، وز گل به صد رو تازه‌تر
رفت و که داند تا دگر، گل با گلستان کی رسد؟

ای دل به داغت مفتخر، درد ترا درمان مضر
جانها بر آتش منتظر، تا نوبت آن کی رسد؟

سودای وصل او مرا، اندیشه‌ای باشد خطا
سلمان به دست هر گدا، ملک سلیمان کی رسد؟


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد
یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد

از خط سبز تو در آتشم ای آب حیات!
رشکم آید که خضر بر لـ*ـب جوی تو رسد

ز آفتابم شده در تاب که در روی تو تافت
تاب خورشید چه باشد که به روی تو رسد؟

چشم بد دور ز روی تو و خود چشم بدان
حیف باشد که بدان روی نکوی تو رسد

کار شد بر دل من تنگ و بلی تنگ بود
کار هرگه که به بخت من و خوی تو رسد

نرسد هر سر شوریده به پای چو تویی
گر به پای تو رسد هم سر موی تو رسد

من به بوی توام ای دوست هواخواه بهار
کز نسیمش به دماغم همه بوی تو رسد

سـ*ـاقی از درد سبو در تن من جانی کن!
جان چه باشد که به دردی سبوی تو رسد

منع می خوردن سلمان نکنی ای صوفی!
اگر این شربت صافی به گلوی تو رسد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
آخر این درد دل من به دوایی برسد
عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد

آخر این سـ*ـینه دلگیر غم آباد مرا
روزی از روزنه غیب صفایی برسد

بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس
تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد

بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟
که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد

پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست
گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد

عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم
که به گلزار تو آسیب هوایی برسد

سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا
به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟

رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم
که به روی من ازین دیده بلایی برسد

با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان!
کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد
هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد

آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد
وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد

هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد
هر می که دهد لعلت، با خون دل آمیزد

کو طاقت آن جان را، کز وصل تو بکشیبد؟
کو قوت آن دل را کز جور تو بگریزد؟

دل می‌طلبی جانا، آن زلف بر افشان تا
دل بر سر جان بارد، جان بر سر جان ریزد

تیغ غم عشقت را ازجان سپری کردم
هر کش سپری باشد، از تیغ بنگریزد

حاشا که بود گردی، بر دل ز تو سلمان را!
گر عشق تو خاکش را، صدبار فرو ریزد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد
دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد

هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال
به کمان مهره ابرو ز هواش اندازد

خوش کمندی است سر زلف شکن بر شکنش
وه چه خوش باشد اگر بخت بماش اندازد!

چشم فتان تو هر جا که بلا انگیزد
ای بسا سر که در آن عرصه بلاش اندازد

عاقل آن است که در پای تو اندازد سر
پیشتر زانک فراق تو زپاش اندازد

بوی گیسوی تو هر جا که جگر سوخته‌ایست
در پی قافله باد صباش اندازد

هر که‌را درد بینداخت، دوا چاره برد
که برد چاره سلمان که دواش اندازد؟


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
گرچه در عهد تو عاشق به جفا می‌میرد
لله الحمد که بر عهد وفا می‌میرد

هر که میرد به حقیقت بود آن کشته دوست
سخن است اینکه به شمشیر قضا می‌میرد

هر که در راه تو شد کشته نباشد مرده
زنده آنست که در کوی شما می‌میرد

مرغ در دام تو از روی هوا می‌افتد
شمع بر بوی تو در پای صبا می‌میرد

مرده بودم، ز می جام تو من زنده شدم
وانکه زین جام دمی خورد چرا می‌میرد؟

ای گل تازه برین بلبل نالنده خویش
رحم کن رحم، که بی‌برگ و نوا می‌میرد!

دل من طره طرار تو را می‌خواهد
جان من غمزه بیمار تو را می‌میرد

می‌شوم زنده من از درد تو ای دوست دوا
به کسی بخش که از بهر دوا می‌میرد!

می‌کند راه خرد در شب سودای تو گم
که چراغ خرد از باد هوا می‌میرد

به سر کوی غمت خاک دوایند مرا
نفس بیچاره چه داند که چرا می‌میرد؟

نفسی ماند ز سلمان، مکنیدش درمان!
همچنینش بگذارید که تا می‌میرد!


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
جز نقش صورتت دل، نقشی نمی‌پذیرد
تو جان نازنینی و ز جان نمی‌گزیرد

ما غرق آب و زاهد، دم می‌زند ز آتش
گو: دم مزن که این دم با ماش در نگیرد

پروانه‌وار خواهم، در پای شمع مردن
کو هر سحر به بویش، پیش صبا بمیرد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
باد سحر از کوی تو بویی به من آورد
جانهاش فدا باد! که جان را به تن آورد

دلهای ز خود رفته ما را که غمت داشت
آمد سحری بوی تو با خویشتن آورد

دلها شده‌ بودند به یک بارگی از جان
لطفت به سلامت همه‌شان با وطن آورد

شد دیده یعقوب منور به نسیمی
کز یوسف مصرش خبر پیرهن آورد

این رایحه مشک ز دشت ختن آمد؟
یا بوی اویس است که باد از یمن آورد؟

در باغ مگر بزم صبوح است، که گل را
عطار سحرگاه به دوش از چمن آورد؟

آن قطره عرق نیست که بر عارضت افتاد
آبی است که با روی گل یاسمن آورد


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا