خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
خوش دولتی است عشقت تا در سر که باشد
پیدا بود کزین می در ساغر که باشد

هر عاشقی ندارد بر چهره داغ دردت
آن سکه مبارک تا بر زر که باشد

هر چشم و سر نباشد در خورد خاک پایت
تا سرمه که گردد، تا افسر که باشد؟

هر دل که دید چشمت، آورد در کمندش
ترکی چنین دلاور،در لشکر که باشد؟

گفتی که گر بیفتی من یاور تو باشم
خوش وعده‌ای است لیکن این باور که باشد؟

ای آفتاب خوبی در سایه دو زلفت
آن سایه همایون تا بر سر که باشد؟

تا دلبر منی تو، دل نیست در بر من
در عهد چون تو دلبر، خود دل بر که باشد؟

حالی غریب دارم، شرح و حکایت آن
در نامه که گنجد؟ در دفتر که باشد؟

گفتی که بر در من، منشین ز جوع سلمان
چون با در تو گردند، او با در که باشد؟


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
چو زلف آن را که سودای تو باشد
سرش باید که در پای تو باشد

برون کردم ز دل جان را که جان را
نمی‌زیبد که بر جای تو باشد

خوشا آن دل که بیمار تو گردد
دلی را جو که جویای تو باشد

دل گم گشته‌ام را گر بجویی
در آن زلف سمن سای تو باشد

اگر چه حسن گل صد روی دارد
کجا چون روی زیبای تو باشد؟

نگنجد هیچ دیگر در دل آن را
که در خاطر تمنای تو باشد

اگر چه سرو دلجویی کند عرض
کجا چون قد رعنای تو باشد؟

سرو سرمایه‌ای دارد همه کس
مرا سرمایه سودای تو باشد

بسوزد سنگ بر من، گر نسوزد
دل چون سنگ خارای تو باشد

من بیدل کجا پنهان کنم دل؟
که آن ایمن زیغمای تو باشد

من مسکین کدامین گوشه گیریم؟
که آن خالی ز غوغای تو باشد

جهان هر لحظه سلمان را که در گوش
کند دری ز دریای تو باشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
مجموع درونی که پریشان تو باشد
آزاد اسیری که به زندان تو باشد

دانی سر و سامان ز که باید طلبیدن؟
زان شیفته کو بی سر و سامان تو باشد

من همدم بادم گه و بیگاه که با باد
گ
باشد که نسیمی ز گلستان تو باشد

ای کان ملاحت، همگی زان توام من
تو زان کسی باش که اوزان تو باشد

آن روز که چون نرگسم از خاک برآرند
چشمم نگران گل خندان تو باشد

خواهم سر خود گوی صفت باخت ولیکن
شرط است درین سرکه به چوگان تو باشد

هر کس که کمان خانه ابروی تو را دید
شاید به همه کیش که قربان تو باشد

دامن مکش از دست من امروز و بیندیش
زان روز که دست من و دامان تو باشد

خلقی همه حیران جمال تو و سلمان
حیران جمالی که نه حیران تو باشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
هر سـ*ـینه کجا محرم اسرار تو باشد؟
هر دیده کجا لایق دیدار تو باشد؟

مستان دل اغیار چه لازم که درین عهد
هر جای که قلبی است به بازار تو باشد

هر آینه آن دل که قبول تو نیفتد
کی قابل عکس می رخسار تو باشد

من خاک رهت گشتم و گردی که پس از من
برخیزد ازین خاک هوادار تو باشد

تو گرد کسی گرد که او گرد تو گردد
تو یار کسی باش که او یار تو باشد

غیر از تو نشاید که کسی در دلش آید
آنکس که دلش محرم اسرار تو باشد

سلمان اگر از یارغمی در دلت آید
باشد که غم یار تو غمخوار تو باشد

ای صوفی اگر جرعه این باده بنوشی
زان پس گرو میکده دستار تو باشد

ظاهر نشود تا همه از سر ننهی دور
فرقی که میان سر و دستار تو باشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
دل شکسته من تا به کی حزین باشد؟
دلا مشو ملول، عاشقی چنین باشد

هزار بار بگفتم که گوشه گیر ای دل
ز چشم او که کمین شیوه‌اش کمین باشد

حدیث من نشنیدی به هیچ حال و کسی
که نشنود سخن دوست حالش این باشد

مرا دلی است پریشان و چون بود مجموع؟
دلی که با سر زلف تو همنشین باشد

دلم ربودی و گر قصد دین کنی سهل است
کرا مضایقه با چون تویی به دین باشد

بر آستان تو دریا دلی تواند زیست
که در به جای سرکشش در آستین باشد

به آروزی رخت هر گیاه که بعد از من
ز خاک من بدمد ورد و یاسمین باشد

چو سر زخاک بر آرم هنوز چون صبحم
صفای مهر تو تابنده از جبین باشد

مرا که روی تو امروز دیده‌ام فردا
چه التفات به دیدار حور عین باشد

خیال لعل لـ*ـبت بر سواد دیده من
مصور است چو نقشی که بر نگین باشد

فدای یار کن این جان نازنین سلمان
چه جان عزیزتر از یار نازنین باشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
مستور در ایام تو معذور نباشد
هر چند که این ممکن و مقدور نباشد

ماقوت رفتار نداریم، اگر یار
نزدیک‌تر آید، قدمی دور نباشد

سرخوش می او گرد که مرد ره او را
اول صفت آنست که مستور نباشد

بی‌سر و قدت کار طرب راست نگردد
بی‌شمع رخت عیش مرا نور نباشد

با چشم تو خواهم غم دل گفت ولیکن
وقتی بتوان گفت که مخمور نباشد

ما جنت و فردوس ندانیم ولیکن
دانیم که در جنت ازین حور نباشد

از بوی سر زلف خودم صبر مفرمای
کین تاب و توان در من رنجور نباشد

هرکس که به کفر سر زلف تو بمیرد
در کیش من آنست که مغفور نباشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد

کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد

ما با خیال رویت، منزل در آب دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد

هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید
هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد

در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد

گر با تو بر سر و زر، دارد کسی نزاعی
من ترک سر بگویم، تا دردسر نباشد

دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه سود وقتی، کز ما اثر نباشد؟

در خلوتی که عاشق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد

چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق
ریزد چنانکه قطعاً کس را خبر نباشد

از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بی‌جگر نباشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
صنمی اگر جفایی کند آن جفا نباشد
ز صنم جفا چه جویی که درو وفا نباشد؟

ز حبیب خود شنیدم که به نزد ما جمادی
به از آن وجود باشد که درو هوا نباشد

چو به حسرت گلت گل، شوم از گلم گیاهی
ندمد که بوی مهر تو در آن گیا نباشد

ز خمار سر گرانم، قدحی بیار سـ*ـاقی
که از آن مصدعی را به ازین دوا نباشد

به نسیم می، چنان کن ملکان کاتبان را
که به هیچشان شعور از بد و نیک ما نباشد

به شکستگان شنیدم که همی کنی نگاهی
به من شکسته آخر نظرت چرا نباشد؟

ملکیم گفت: سلمان به دعای شب وصالش
بطلب که حاجت الا به دعا روا نباشد؟

دل خسته نیست با من که ز دل کنم دعایش
چه کنم دعا که بی‌دل اثر دعا نباشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد
زهی دیوانه عاقل، که در بندی چنان باشد

به دست باد گفتم جان فرستم باز می‌گویم:
که باد افتان و خیزان است و بار جان گران باشد

کسی بر درگه جانان ره آمد شدن دارد
که در گوش افکند حلقه، چو در بر آستان باشد

کسی کو بر سر کویت تواند باختن جان را
حرامش باد جان در تن، گرش پروای جان باشد

تو حوری چهره فردای قیامت گر بدین قامت
میان روضه برخیزی، قیامت آن زمان باشد

تو دستار افکنی صوفی و ما سر بر سر کویش
سر و دستار را باید که فرقی در میان باشد

ز چشمش گوشه‌گیر ای دل که باشد عین هوشیاری
گرفتن گوشه از سرخوشی که تیرش در کمان باشد

بهای یک سر مویش، دو عالم می‌دهد سلمان!
هنوزش گر بدست، افتد متاعی رایگان باشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,112
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد
سودای باده پختن، سودای خام باشد

از جام باده حاصل، یک ساعت است سرخوشی
وز شکر لـ*ـب او، سکری مدام باشد

با قد تو صنوبر، در چشم ما نیاید
او کیست تا قدت را، قایم مقام باشد؟

جان خواست لعلت از من، گر می‌برد حلالش
جان تا لـ*ـب تو خواهد، بر من حرام باشد

سـ*ـاقی به ناتمامان، می ده تمام و از ما
بگذر که پختگان را، بویی تمام باشد

با این همه غم دل، گر می‌کنی قبولم
اقبال هندوی من، شادی غلام باشد

ای صد هزار طالب، جویای درد عشقت!
مخصوص این سعادت، تا خود کدام باشد؟

در سلک بندگانت گر نیست نام ما را
در نامه گدایان، باشد که نام باشد

صبح ازل نشستم، بر آستان عشقت
زین در قیام سلمان، شام قیام باشد


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا