خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
می‌کشم خود را و بازم دل بسویش می‌کشد
مو کشان زلفش مرا در خاک کویش می‌کشد

می‌برد حسنش به روی دلستان هر جا دلی است
ورنه می‌آید دل مسکین به مویش می‌کشد

ما چو بید از باد می‌لرزیم از آن غیرت که باد
می‌کشد در روی او برقع ز رویش می‌کشد

باغ حسنش باد سبز و باردار و دم به دم
دیده‌ام از تاب دل آبی به جویش می‌کشد؟

گل چه می‌داند که بلبل را فغان از عشق او
هر چه می‌گوید صدا گفت و گویش می‌کشد؟

می‌کشیدم کوزه دردی ز دست ساقیی
کین زمان هر صوفی صافی سبویش می‌کشد

شمه‌ای از حال من شاید که آن دل بشنود
این تن مسکین به بیماری ببویش می‌کشد

خوی او هست از دهانش تنگ‌تر، وین ناتوان
بار بر دل تنگ تنگ از دست خویش می‌کشد

آرزویی نیست سلمان را به غیر از روی دوست
چون کند چون دوست خط بر آرزویش می‌کشد؟


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
باد سحر از بوی تو دم زد، همه جان شد
آب خضر از لعل تو جان یافت، روان شد

بی بوی خوشت بر دل من باد بهاری
حقا که بسی سردتر از باد خزان شد

خاک از نفس باد صبا بوی خوشت یافت
بر بوی خوشت روی هوا رقص کنان شد

تا بر در میخانه جان، لعل تو زد مهر
در مصطبه‌ها رطل می لعل گران شد

سر چشمه حیوان به دهان تو تشبه
کرد از نظر مردم از آن روی نهان شد

ماه از نظر مهر رخت یافت نشانی
زان روی جهانی به جمالش نگران شد

گفتم به دل: ای دل مرو اندر پی زلفش
نشنید سخن، عاقبت اندر سر آن شد

جان بر سر بازار غمش دادم و رستم
نقدی سره باید که بدان رسته توان شد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
آن جان عزیز نیست که در کار ما نشد
و آن تن درست نیست که بیمار ما نشد

دل گوشمال یافت ز سودای زلف او
تا این سزا نیافت سزاوار ما نشد

در آفتاب گردش از آن ذره برنخاست
کو دید روی ما و هوادار ما نشد

سودی ندید آن دل بی‌مایه کو بجان
سودای ما نکرد خریدار ما نشد

سودی که رفت بر سر بازار شوق ما
خود کیست آن که در سر بازار ما نشد؟

ما گنج گوهریم به کنج خراب دل
چیزی نیافت هر که طلب کار ما نشد

ز ارباب حال نیست چو بلبل کسی که دید
ما را و عاشق گل و رخسار ما نشد

در کار ما نرفت که در کار ما نرفت
فی‌الجمله که بود که در کار ما نشد

آن دیده را که صوفی صافی به هفت آب
هر دم نشست، لایق دیدار ما نشد

سلمان مگر شنید حدیثی ازین دهن
بیچاره خود به هیچ گرفتار ما نشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نظری کن که دل از جور فراقت خون شد
نیست دل را به جز از دیده ره بیرون شد

ناتوان بود دل خسته ندانم چون رفت؟
حال آن خسته بدانید که آخر چون شد؟

تا شدم دور ز خورشید جمالت، چو هلال
اثر مهر توام روز به روز افزون شد

در هوای گل رخسار تو ای گلبن حسن
ای بسا رخ که درین باغ به خون گلگون شد

غنچه را پیش دهان تو صبا خندان یافت
آنچنان بر دهنش زد که دهن پر خون شد

صورت حسن تو زد عکس تجلی بر دل
نقش خود در آیینه بر او مفتون شد

کار برعکس فتاد آیینه و لیلی را
آیینه لیلی و لیلی همگی مجنون شد

پیش ازین صورت گل با تو تعلق سلمان
بیش ازین داشت، تصور نکنی اکنون شد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نگارینا به صحرا رو، که بستان حله می‌پوشد
به شادی ارغوان با گل نوشیدنی لعل می‌نوشد

به گل بلبل همی گوید که نرگس می‌کند شوخی
مگر نرگس نمی‌داند که خون لاله می‌جوشد؟

زبانم می‌دهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
مگر سوسن نمی‌داند که عاشق پند ننیوشد؟

نثار باغ را گردون، به دامن در همی بخشد
گل اندر کله زمرد ز خجلت رخ همی پوشد

مرو زنهار در بستان که گر خاری به نادانی
سر انگشت تو بخراشد دلم در سـ*ـینه بخروشد

نگارا، گر چنین زیبا میان باغ بخرامی
کلاهت لاله برگیرد، قبایت سرو در پوشد

وگر سلمان میان باغ، بوی زلف تو یابد
به دل مهرت خرد، حالی به صد جان باز نفروشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
ز صبا سنبل او دوش به هم بر می‌شد
وز نسیمش همه آفاق معطر می‌شد

ز سواد شکن زلف به هم بر شده‌اش
دیدم احوال جهانی که به هم بر می‌شد

ز دل و دیده نمی‌رفت خیالت که مرا
با دل و دیده خیال تو برابر می‌شد

دهن از یاد تو چون غنچه معطر می‌گشت
سـ*ـینه از مهر تو چون صبح منور می‌شد

آهم از سـ*ـینه، چو عیسی، به فلک بر می‌رفت
اشکم از دیده، چو قارون به زمین برمی‌شد

بنشستم که فراقت به قلم شرح دهم
شرح می دادم و طومار به خون تر می‌شد

به گلم پای فرو رفته، چندانکه زغم
می‌زدم دست به سر پای فروتر می‌شد

روز اول که سر زلف تو را سلمان دید
دید ‌کش جان و دل و دیده در آن سر می‌شد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
نمی‌دانم که نی چون من چرا بسیار می‌نالد؟
دمادم می‌زند یارش، ز دست یار می‌نالد

نشسته بر ره با دست و بادش می‌زند هر دم
از آن رو زرد و بیمارست و چون بیمار می‌نالد

دمیدندش دمی در تن از آنرو روح می‌بخشد
بریدندش زیار خود، از آنرو زار می‌نالد

ز بیماری چنانش تن نحیف و زار می‌بینم
که بر هر جا که انگشتش نهی صد بار می‌نالد

دمی بسیار دادندش، شکایت می‌کند زان دم
جگر سوراخ کردندش، از آن آزار می‌نالد

مگر در گوش او رمزی، ز راز عشق می‌آید
دلش طاقت نمی‌آرد، ازین گفتار می‌نالد

نفس با عود زن کز یار می‌سوزد نمی‌گرید
مزن بادی که از هر باد نی چون یار می‌نالد

منال از یار خود سلمان که تشنیع است بر بلبل
اگر در راه عشق گل ز زخم خار می‌نالد

دمی بر نی بزن نی زن، که دردی هست همراهش
اگر دردی ندارد نی چرا بسیار می‌نالد؟


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد
هم دل به غم فرو شد، هم جان به هم برآمد

بر روی اهل عالم، بودیم بسته محکم
درهای دل ندانم، عشق از کجا درآمد؟

از زلف او کشیده راهیست در دل من
وز دل دریست تا جان، عشقش از آن درآمد

یار آشناست اما نشناخت هر کس او را
زیرا که هر زمانی، بر شکل دیگر آمد

مردانه رو به کویش ای دل که رفت دیده
در خون خود چو پیشش، با دامن تر آمد

درویش بر درش رو، کانکس که بر در او
درویش رفت ازین جا، آنجا توانگر آمد

دل با سر دو زلفش، زین پیش داشت کاری
بگذشته بود از آن سر، امروز با سر آمد

از ماجرای اشکم، مطرب ترانه سازد
بس قطره‌های خونین، کز چشم ساغر آمد

هر کس که مرد، روزی دربند زلف و عشقت
از خاک او نسیمی کامد، معنبر آمد

بیمار توست سلمان، وانگه خوش آن مریضی
کز آستانت او را، بالین و بسـ*ـتر آمد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
جان چو بشنید که آن جان جهان باز آمد
از سر راه عدم رقص کنان باز آمد

ای دل رفته ز پیش من و آزرده به جان
لطف کن با من و باز آی که جان باز آمد

صبح اقبال من از کوه امل سر بر زد
بخت بیدار من از خواب گران باز آمد

رفت و می‌گفت که ‌آیم ز درت روزی باد
هر چه او گفت ازین باب بدان باز آمد

بس که چشمم چو صراحی ز غمش خون بگریست
تا به کامم چو قدح خنده زنان باز آمد

عمر ماضی چو خبر یافت به استقبالش
حالی از راه بپیچید عنان باز آمد

در پی او دل سرگشته نایافته کام
رفت و گردید همه انـ*ـدام بدن و مکان باز آمد

چه طپی ای تن خشکیده چو ماهی در خشک!
جان بپرور که به جوی آب روان باز آمد

جان بر افشان به هوایش چو نسیم ای سلمان!
که بهار تو علیرغم خزان باز آمد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
خوش آمد باد نوروزی، خوش آمد
بنفشه در چمن شاد و کش آمد

به آب و سبزه و گل می‌کشد دل
که آب و سبزه و گل دلکش آمد

خوش آمد پیش گل، می‌گفت بلبل
خوش آمدهای او گل را خوش آمد

گل خوشبوی نیکو رو ندانم
چرا فرجام کارش آتش آمد؟

تن چون پرنیان گل چه بینی؟
تو طالع بین که خارش مفرش آمد

از آن نرگس برآمد خوش چو پروین

کزین طاس نگون، نقشش شش آمد


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا