خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
لطف جانبخش تو جانم ز عدم باز آورد
دل آزرده ما را به کرم باز آورد

خاک آن پیک مبارک دم صاحب قدمم
که دلم هم به دم و هم به قدم باز آورد

هر سیاهی که شبان خط و خالت با من
کرد انصاف که لطفت بقلم باز آورد

می‌کنم خون جگر نوش به شادی لـ*ـبت
که به یک جرعه مرا از همه غم، باز آورد

مدتی گردش این دایره ما را از هم
همچو پرگار جدا کرد و به هم باز آورد

خواستم رفت به حسرت ز جهان، باز مرا
کشش موی تو از کوی عدم باز آورد

خط به خون خواست نوشتن، به تو سلمان ننوشت
تا نگویی که فلان عشوده و دم باز آورد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
ناتوان چشم توام گرچه به زنهار آورد
ناتوان دردسری بر سر بیمار آورد

چشم مخمور تو را یک نظر از گوشه خویش
سرخوش و سودا زده‌ام بر در خمار آورد

عقل را بوی سر زلف تو از کار ببرد
عشق را شور می لعل تو در کار آورد

صفت صورت روی تو به چین می‌کردند
صورت چین ز حسد روی به دیوار آورد

منکر باده پرستان لـ*ـب لعلت چو بدید
هم به کفر خود و ایمان من اقرار آورد

خار سودای تو در دل به هوای گل وصل
بنشاندیم و همه خون جگر بار آورد

با رخ و زلف تو گفتم که به روز آرم شب
عاقبت هجر تو روزم به شب تار آورد

گوییا دود کدامین دل آشفته مرا
به کمند سر زلف تو گرفتار آورد؟

رخ ز دیدار تو یک ذره نتابد سلمان
که مرا مهر تو چون ذره پدیدار آورد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
عذارت خط به بخت ما درآورد
سیه بختی است ما را ما درآورد

عذرات بود بر حسن تو شاهد
جمالت رفت و خطی دیگر آورد

چو زلفت پای در دامن کشیدست
چرا خط سیاهت سر بر آورد

خیال لعل نوشینت، به شب دوش
مرا صد پی شبیخون بر سر آورد

مرا از گلبن حسن تو ناگاه
گلی بشکفت و خاری نو برآورد

گلت بر نسترن رسمی زد از مشک
گل رویت عجب رسمی برآورد!

چه صنعت کرد خط عنبرینت؟
که خورشیدش سر اندر چنبر آورد

خنک باد صبا کامد ز زلفت
نسیمی صد ره از جان خوشتر آورد

دماغ جان سلمان را سحرگاه
به راه آورد و مشک و عنبر آورد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد
چگونه رای و تمنای دیگری باشد؟

نه در حدیقه خوبی بود چنین سروی
نه در سپهر نکویی چو تو خوری باشد

نه ممکن است نبات خطت بر آن دال است
که خوشتر از لـ*ـب لعل تو شکری باشد

خیال چشم و رخت تا بود برابر چشم
گمان مبر که مرا خواب یا خوری باشد

به خاک پات که در خاک پایت در اندازم
چو گیسوی تو به هر مویم ار سری باشد

ز عشق آن لـ*ـب همچون میم، مدام از اشک
زجاج دیده پر از باده ساغری باشد

به حسن تو که وفا پیشه کن، جفا بگذار
وفا مقارن حسن ار چه کمتری باشد

ببین که پاکتر از اشک من بود سیمی
مو یا به سکه رخسار من زری باشد

بیا ببخش بر احوال زاری سلمان
بترس از آن که به حشر داوری باشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
شبهای فراقت را، آخر سحری باشد
وین ناله شبها را، روزی اثری باشد

از دیده اگر آبی خواهیم به صد گریه
آبی ندهد ما را، کان بیجگری باشد

ما بی‌خبریم از دل، ای باد گذاری کن
بر خاک درش باشد کانجا خبری باشد

دانی که کرا زیبد، چون زلف تو سودایت
آن را که به هر مویی، چون دوش سری باشد

تنها نه منم عاشق، کز خاک سر کویت
هر گرد که بر خیزد، صاحب نظری باشد

من خاکت از آن گشتم امروز که بعد از من
هر ذره‌ای از خاکم، کحل بصری باشد

مشتاق حرم را گو: شو محرم میخانه
باشد که ازین خانه، در کعبه دری باشد

چون زلف به بالایت، سلمان سر و جان ریزد
گر یک سر مو جان را، پیشت خطری باشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
دلم را جز سر زلفت، دگر جایی نمی‌باشد
خود این مشکل که زلفت را سر و پایی نمی‌باشد

دلی ارم سیه بر رخ نهاده داغ لالایی
قبولش کن که سلطان را ز لالایی نمی‌باشد

بخواهم مرد چون پروانه، پیش شمع رخسارت
که پیش از مردنم پیش تو پروایی نمی‌باشد

دلا گر غمزه مستش جفایی می‌کند شاید
که مستان معربد را ز غوغایی نمی‌باشد

بهار عالم جان است، رخسارش تماشا کن
که در عالم از آن خوشتر تماشایی نمی‌باشد

مرا دردی است اندر دل مداوایش نمی‌دانم
ولی دانم که دردش را مداوایی نمی‌باشد

تمنایی است سلمان را که جان در پایش اندازد
بجان او کزین بیشش تمنایی نمی‌باشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
مرا هوای تو از سر بدر نخواهد شد
شمایل تو ز پیش نظر نخواهد شد

اگر سرم برود گو برو مراد از سر
هوای توست مرا آن ز سر نخواهد شد

دلم به کوی تو رفت و مقیم شد آنجا
وزان مقام به جایی دگر نخواهد شد

سرم برفت به سودای وصل، می‌دانم
که این معامله با او به سر نخواهد شد

چنان ز چشم تو در خواب مستیم که مرا
ز خواب خوش به قیامت خبر نخواهد شد

به نوک غمزه چون نیشتر بخواهی ریخت
هزار خون که سر نیش‌تر نخواهد شد

خدنگ غمزه‌ات از جان اگر چه می‌گذرد
ولیکن از دل سلمان بدر نخواهد شد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟
یا مرا یکبارگی وصلش قلم در سر کشد

اشک را کش من به خون پروردم اندازم ز چشم
ناله کز دل برون کردم به رغمم بر کشد

کمترنیش بنده‌ام بر دل کشیده داغ هجر
گر چه او را دل به خون چون منی کمتر کشد

بر امید آنکه باز آید ز در دامن کشان
مردم چشمم بدامن هر شبی گوهر کشد

در کشیدن می به یاد لعل او کار من است
پخته‌ای باید که خامی را به کار اندر کشد

بی لـ*ـبش می ساقیا در جانم آتش می‌شود
بی لـ*ـب او چون به کام خود کسی ساغر کشد؟

گر چه دل را نیست از سرو قدش حاصل بری
آرزو دارد که بار دیگرش در بر کشد

در ره او شد صبا بیمار و می‌خواهم که او
گر چه بیمار است، این ره زحمتی دیگر کشد

نکته‌ای دارم چو در، پرورده دریای دل
از لـ*ـب سلمان برد بر گوش آن دلبر کشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد
در پی او می‌روم، تا به کجا می‌کشد

نام همه عاشقان، در ورق لطف اوست
گر قلمی‌ می‌کشد، بر سر ما می‌کشد

هر چه ز نیک و بدست، چون همه در دست اوست
بر من مسکین چرا، خط خطا می‌کشد؟

بار تو من می‌کشم، جور تو من می‌برم
پرده ز رویت چرا، باد صبا می‌کشد؟

خادمه حسن توست، شمسه گردون که اوست
می‌رود و بر زمین، عطف قبا می‌کشد

حسن تو بین کز برم، دل به چه رو می‌برد
وین دل مسکین نگر کز تو چه‌ها می‌کشد

بار غمت غیر من، کس نتواند کشید
بر دل سلمان بنه، آن همه تا می‌کشد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,855
امتیاز واکنش
34,133
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
242 روز 19 ساعت 56 دقیقه
یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد
در پی او می‌روم، تا به کجا می‌کشد

نام همه عاشقان، در ورق لطف اوست
گر قلمی‌ می‌کشد، بر سر ما می‌کشد

هر چه ز نیک و بدست، چون همه در دست اوست
بر من مسکین چرا، خط خطا می‌کشد؟

بار تو من می‌کشم، جور تو من می‌برم
پرده ز رویت چرا، باد صبا می‌کشد؟

خادمه حسن توست، شمسه گردون که اوست
می‌رود و بر زمین، عطف قبا می‌کشد

حسن تو بین کز برم، دل به چه رو می‌برد
وین دل مسکین نگر کز تو چه‌ها می‌کشد

بار غمت غیر من، کس نتواند کشید
بر دل سلمان بنه، آن همه تا می‌کشد


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا