خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
هر دمم، چهره به خون مژه، تر می‌گردد
حالم از عشق تو، هر روز، بتر می‌گردد

بر مگرد از من و گر زانکه تو بر می‌گردی
دین و دنیا و سعادت، همه، بر می‌گردد

روی، پنهان مکن از من، که پری رویان را
کار حسن، از نظر اهل نظر، می‌گردد

فکر، در راه هوای تو، ز پا می‌افتد
عقل، در کوی خیال تو، به سر می‌گردد

رحم کن بر دلم ای ماه، که از آه دلم
خانه ماه فلک، زیر و زبر می‌گردد

آب و سنگم همه بردی و کنون دیده من
آسیایی است که بر خون جگر می‌گردد

تا کجا باد صبا، بوی تو در یوزه کند
روز و شب بی سروپا بر همه در می‌گردد

تیغ از دست تو عمر ابدی، می‌بخشد
زهر بر یاد تو، جلاب و شکر می‌گردد

رفت بر بوک و مگر عمر تو سلمان چه کنم
کار دنیا همه، بر بوک و مگر می‌گردد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد
بنشان کرده دلی، از پی آن می‌گردد

هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد
به سر کوی تو، چون گوی، بجان می‌گردد

آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید
در پی وصل تو، بی نام و نشان می‌گردد

ما کجا در تو توانیم رسیدن که فلک
در پیت بی سر و پا، گرد جهان، می‌گردد

باز شست سر زلف تو، بدوش از بن گوش
می‌کشم دایم و پشتم، چو کمان می‌گردد

نیست محتاج بیان، قصه که چون سر درون
همه بر صفحه احوال، عیان می‌گردد

ساقیا رطل گران خیز و سبک، می‌گردان
هین که کار طرب از رطل گران می‌گردد

زایر کعبه او گرد حرم، می‌گردید
این زمان، گرد خرابات مغان می‌گردد

شعر پاک سره خالص سلمان، نقدی است
که به نام تو در آفاق، روان می‌گردد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
روی تو آب چشمه خورشید می‌برد
لعلت به خنده پرده یاقوت می‌درد

گر بنگرد عروس جمالت در آینه
خودبین شود هر آینه، آن به که ننگرد

گر لاله با عذار تو شوخی کند و را
معذور دار! کز سبکی باد می‌برد

چون مجمر از درون نفس گرم می‌زنم
بر بوی آنکه لطف تو دامن بگسترد

بگریست زار مردم چشم من از غمش
لیکن چه سود؟ که غم مردم نمی‌خورد

دین می‌کنم فدای سر زلف کافرت
گر زلف کافر تو بدین سر در آورد

گفتم: به خون دل به کف آرم وصال تو
بسیار ازین بگفتم و او دم نمی‌خورد

سلمان تواند از سر دنیا و آخرت
بگذشت، لیکن از سر کوی تو نگذرد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
به حضرت تو، که یارد، که قصه‌ای ز من آرد؟
به غیر باد و برآنم که باد، نیز نیارد

اگر نسیم نماید، کسالتی به رسالت
سلام من که رساند، پیام من که گزارد؟

نسیمی از سر زلف تو می‌خرم به دو عالم
وگر چه خود همه عالم، نسیم زلف تو دارد

خیال روی تو در چشم ما و ما، متحیر
در آن قلم که چنین صورتی بر آب، نگارد

لـ*ـبم چو یاد کند، ذوق خاکبوس درت را
ز شوق مردم چشم من، آب در دهن آرد

گرم وصال تو بگذاشت پیش از این دو سه روزی
مرا فراق تو دائم که پیش ازین، نگذارد

بروز وصل خودم وعده داده بودی، سلمان
درین هـ*ـوس، همه شبهای تیره روز شمارد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
مسپار دل، به هر کس، که رخ چو ماه دارد
به کسی سپار دل را، که دلت نگاه دارد

بر چشم یار شد دل، که ز دیده، داد، خواهد
عجب ار سیه دلان را، غم داد خواه دارد

تو مرا مگوی واعظ، که مریز، آب دیده
بگذار تا بریزم، که بسی گنـ*ـاه، دارد

خبر خرابی من، ز کسی، توان شنیدن
که دلی خراب و حالی، ز غمش تباه دارد

من بی‌نوا بر گل، ره دم زدن، ندارم
حسدست بر هزارم، که هزار راه ندارد

تو به حسن پادشاهی، دل عاشقت رعیت
خنکا رعیتی کو، چو تو پادشاه دارد

به عذار و شاهد و خط، بستد رخت دل از من
چه دهم جواب آن کس، که خط و گواه دارد

نتوان دل جهانی، همه وقف خویش کردن
به همین قدر که لعل تو خطی سیاه دارد

به طریق لطف می‌کن، نظری به حال سلمان
که همین قدر توقع، به تو گاه گاه دارد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
گراز تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد
که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد

مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت
به محنت داد جان لیکن، محبت‌ها چنان دارد

دل از من بستد ابرویت، که چون چشم خودش دارد
ازین معنیش پیوسته، سیاه و ناتوان دارد

مرا گویند در کویش، مرو کانجاست، هم جانان
کسی در منزل جانان چرا تشویش جان دارد

صبا تا پرده نگشاید، زروی غنچه، ننشیند
اگر گل می‌درد جامه و گر بلبل فغان دارد

ازین پس کرده‌ام نیت، که خاک درگهت باشم
همه همت برین دارم، گرم دولت، برآن دارد

قلم را سرزنش کردم، که ظاهر کرد راز دل
چه جای سرزنش بود این، نی آتش چون نهان دارد

اگر چون شمع قصد سر کنی، بی‌جرم سلمان را
نزاعی نیستش بر سر، سر و جان، در میان دارد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
هر ذره که عکسی، ز رخ یار، ندارد
با طلعت خورشید بقا، کار ندارد

کوه و کمر و دشت، پر از نور تجلی است
لیکن همه کس، طاقت دیدار ندارد

در دل تویی و راز تو غیر از تو و رازت
کس راه درین پرده اسرار ندارد

دامن مکش از من، که رفیق گل نازک
خارست و گل از صحبت او عار ندارد

بلبل همه شب در غم گل بر سر خار است
گو گل مطلب هر که سر خار ندارد

در آینه‌اش، جمله خلایق نگرانند
فی‌الجمله، یکی، زهره گفتار ندارد

هر آینه دارد طرف روی تو، زنگار
آن آینه کیست، که زنگار ندارد

دریاب که افتاد، زناگه، به دیارت
بیمار و غریب این دل و تیمار ندارد

در چشم تو زهاد نمایند، که چشمت
سرخوش است و غم مردم هشیار ندارد

دارم غم جان و دل بیمار و در این حال
آنکس کندم عیب، که بیمار ندارد

آورد به کفر شکن زلف تو، سلمان
اقرار و بدین کیش، کس انکار ندارد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد
دل، بستگی از سنبل خاموش تو دارد

ای دانه و دام دل ما، حلقه کویت
باز آی که دل، منتظر گوش تو دارد

دوشت، همه قصد طرف خاطر ما بود
امشب سر زلفت، طرف دوش تو دارد

رنگی که سمن یابد، از اقدام تو یابد
بویی که صبا دارد، از آ*غو*ش تو دارد

در شرح پراکندگی ماست، وگرنه
زلف این همه سر، بهر چه در دوش تو دارد؟

از نیش، نیندیشد و از زهر، نترسد
هر کس که هوای لـ*ـب چون نوش تو دارد

این جوشش خون جگر و غلغل سلمان
زان است که دیگ هوسش، جوش تو دارد


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
این یار که من دارم، ازین یار که دارد؟
وین کار که من دارم، از این کار که دارد؟

خلقی است همه، بر در امید، نشسته
تا یار، کرا خواهد و تا یار، که دارد؟

با این همه غم، گر غم من با تو، بگویند
کاری بود آیا غم این کار، که دارد؟

من بر سر بازار مغان، می‌روم امشب
این زهد فروشان سر بازار، که دارد؟

برخاسته‌ام از سر سجاده، به کلی
یاران هـ*ـوس خانه خمار، که دارد؟

خورشید رخش کرد، بر آفاق، تجلی
ای دیده وران، طاقت دیدار که دارد؟

در زیر فلک راست بگویید، که امروز
بالاتر ازین قامت و رفتار، که دارد؟

تا روی ببینند و ببینید، کزین روی
در دور قمر، عارض و رخسار که دارد؟

بر راه خیالت، همه شب، منتظرانند
با این همه تا دولت بیدار، که دارد؟

دل برد ز سلمان و کجا می‌برد این دل؟
با آن همه دلهای گرفتار، که دارد؟


اشعار سلمان ساوجی

 

MaRjAn

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
  
عضویت
19/2/21
ارسال ها
7,857
امتیاز واکنش
34,188
امتیاز
473
سن
17
زمان حضور
243 روز 22 ساعت 36 دقیقه
دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد
چشم سرخوش تو به هر گوشه، خرابی دارد

نرگس سرخوش خوشت، گر چه چو من بیمار است
ای خوشا نرگس سرخوش تو که خوابی دارد

رسن زلف تو در رشته جان من و شمع
هر یک از آتش رخسار تو، تابی دارد

خونم ازدیده از آن ریخت که تا ظن نبری
که برش مردم صاحب نظر آبی دارد

حال ضعف دل سودازده خود، به طبیب
گفت سلمان و تمنای جوابی دارد


اشعار سلمان ساوجی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا