خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

crying_lollipop

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
84
امتیاز واکنش
637
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
تمام فکر و ذکرم سیاوش شده بود و بس.
مادر در خلوت خود با مادر سیاوش صحبت کرده بود و بعد به من اطلاع داده بود که خانواده‌ی مذهبی هستند و انگار خیالش کمی راحت شده بود؛ اما وقتی فهمید که تمرکزم را در درس را از دست داده‌ام، سیاوش را مجبور می‌کرد تا نصیحتم کند درس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Essence، Tiralin، Della࿐ و 4 نفر دیگر

crying_lollipop

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
84
امتیاز واکنش
637
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
کتاب را بسته و کامل رو بهم نشست:
- چی‌شده ریما؟ چند روزیه حالت انگار خوب نیست!
با کشیدن نفس عمیقی صاف نشسته و به صندلی‌ام تکیه دادم‌. به دست‌های خیس از عرقم خیره شده و ماجرای سیاوش و موضوعی که قرار بود بهم بگوید را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: -FãTéMęH-، Essence، Tiralin و 4 نفر دیگر

crying_lollipop

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
84
امتیاز واکنش
637
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
همانند خودش آهسته لـ*ـب زدم:
- کجا؟
- می‌گم بهت...
و از سر راهم کنار رفته و به اتاق مشترک شان با پدر رفت. چشم‌هایم را تنگ نمودم. خیلی مشکوک می‌زد....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: -FãTéMęH-، Essence، Mitra_Mohammadi و 4 نفر دیگر

crying_lollipop

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
84
امتیاز واکنش
637
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
درب فلزیِ شیری رنگ آن نیمه باز بود. بنابراین داخل رفتیم. حس خوبی نداشتم. حیاط متوسط با کاشی‌های رنگ‌ و رو رفته جلو رویم قرار داشت. دقیقا وسط آن خانه‌ای ویلایی قدیمی به چشم می‌خورد. یک پنجره که کنارش دربی فلزی سفید رنگ قرار داشت به همراه ایوان کوچکی که از سمت چپ آن به سمت زمین پله می‌خورد. داخل حیاط...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Essence، daryam1، Mitra_Mohammadi و 4 نفر دیگر

crying_lollipop

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
84
امتیاز واکنش
637
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
با تعجب نگاهم بین مادر و خانم صابری گذر کرد:
- الان زنگ بزنم؟
خانم صابری سری تکان داد:
- آره، برو بیرون زنگ بزن. اسم و فامیل مادرش رو هم بپرس....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Essence، -FãTéMęH- و 3 نفر دیگر

crying_lollipop

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
84
امتیاز واکنش
637
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
با کشیدن نفس عمیقی، یک صفحه از کتاب را باز نمودم؛ اما چیزی از نوشته‌هایش سر در نیاوردم. تکه کاغذ را لای صفحه گذاشته و کتاب را بستم و بلند شدم.
با ورود دوباره‌ام به اتاق، تمام نگاه‌ها به سمتم میخکوب شد. چقدر از این‌که مرکز توجه باشم، متنفرم! کتاب را بر روی میز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Essence، بردیا مهرزاد و 4 نفر دیگر

crying_lollipop

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
84
امتیاز واکنش
637
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
به خیابان یخ‌سازی رفتیم و مادر ماشینی در‌بست گرفت. اصلا مشخص نبود که کجا دارد می‌برتم. اصلا درکش نمی‌کردم. چرا هنوز ندیده و نشناخته قضاوت می‌کرد؟ درسته من در کل یک بار او را دیده بودم؛ اما او واقعا خیلی‌خوب بود و یک جور‌هایی بودن با او جزئی از رویا‌هایم شده بود. من که کوتاه نمی‌آیم. حالا هر چه که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Essence، Della࿐ و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
84
امتیاز واکنش
637
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
انتهای آن یک میز بود و دو تا صندلی پلاستیکی سفید رنگ دو طرف آن قرار داشت. بر روی دیوار‌ها هم عکس‌هایی از امام‌ها، دعا و قرآن آویخته شده بود.
کمی بعد خانم فدایی آمده و اجازه داد که بنشینیم. من و مادر بر روی دو صندلی پلاستیکی رو‌به‌روی میز نشستیم و خانم فدایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Essence، daryam1 و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
84
امتیاز واکنش
637
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرام لـ*ـب زدم:
- این دست‌بند چوبی، اون روزی که دیدمش دستش بود. بعد دادش به من...
خانم فدایی به دست‌بند اشاره کرد:
- خب، درش بیار بده ببینمش....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tiralin، Mitra_Mohammadi، Essence و 5 نفر دیگر

crying_lollipop

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/1/24
ارسال ها
84
امتیاز واکنش
637
امتیاز
93
سن
23
زمان حضور
1 روز 14 ساعت 29 دقیقه
نویسنده این موضوع
بغضم هر لحظه به شکسته شدن نزدیک‌تر می‌شد:
- ببین، فکر کنم ما باید... باید از هم جدا بشیم.‌
و قطره اشکی از چشم چپ بر روی گونه‌ام سرازیر شد. سیاوش انگار یک‌دفعه قاطی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ سودای خیال | crying_lollipop کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • عالی
  • تشکر
Reactions: Tiralin، Mitra_Mohammadi، Essence و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا