رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

-FãTéMęH- · 26/4/24

با فریادی بلند از جا بلند می‌شود. نفس‌نفس زنان به درخت مقابلش خیره می‌شود. چشمانش گشاد شده و موهای مقابل دهانش، با هر بازدم نفسش، تکان می‌خورد. کم‌کم به خود می‌آید و به جای خالی هامان نگاه می‌کند و با وحشت از جا بلند می‌شود و دور و اطرافش را نگاه می‌کند. کابوسش در ذهنش پُررنگ می‌شود و بیشتر...

-FãTéMęH- · 2/5/24

اخم‌های لاریسا از نگرانی درهم می‌شود و زمزمه می‌کند:
- اگه ذوب یا دودش کنم، می‌افتیم پایین.
هامان دست لاریسا را می‌گیرد:
- چیزی نمیشه، سخت‌تر از اینا رو پشت سر گذاشتیم.
لاریسا نگاهش می‌کند و لـ*ـبش را می‌جود و در دل می‌گوید:
- تو نمی‌دونی که بیشتر نگران تو هستم تا خودم.
هامان لبخندی به رویش می‌زند و در دلش...

-FãTéMęH- · 5/5/24

صدای آوازی در غار می‌پیچد.
ابروهای لاریسا بالا می‌رود و متعجب به آلگونوست نگاه می‌کند. همانند مادری که برای خواباندن کودکش، لالایی می‌خواند، در حال آواز خواندن بود.
لاریسا گیج و سردرگم نگاهش بین پوزخند آلگونوست بزرگ و آلگونوست آوازخوان می‌چرخید که صدای افتادن بدنی از پشت سرش، چشمانش را درشت می‌کند و سریع...

-FãTéMęH- · 6/5/24

آلبوس نفس‌نفس زنان، خنده‌اش می‌گیرد و با خنده می‌گوید:
- مَردی شدی!
چندین بار بر شانه‌ی خیس از عرق آدریان می‌کوبد و از کنارش رد می‌شود و به خدمت‌گزارش می‌گوید:
- میرم دریاچه. به جاستین خبر بده آب رو گرم کنه.
خدمت‌گزار دستانش را مقابل خود درهم قفل می‌کند و کمی خم شده و سریع برمی‌گردد و به سمت در زرشکی رنگ...

-FãTéMęH- · 7/5/24

آب دهانش را قورت می‌دهد و از سوزش ناشی از خشکی گلویش اخم می‌کند و عرق از پیشانی کنار می‌زند. نفس‌نفس می‌زند و نگاهش بین آن همه کوه نوک‌تیز به دنبال چشمه یا رودخانه‌ای می‌گردد، اما به جز کوه و تکه‌های شیشه تیز و براق، چیزی وجود نداشت.
با ناامیدی دست بر زانو گذاشته و کمی خم می‌شود. چشمانش را می‌بندد و به...

-FãTéMęH- · 9/5/24

لاریسا تندتند سر تکان می‌دهد و پارچه را کناری گذاشته و از جا بلند می‌شود.
هامان را به سختی بلند کرده و روی کمر سفید پگاسوس می‌گذارد و خود نیز پشت سرش می‌نشیند.
پگاسوس آماده‌ی پرواز می‌شود و بال‌هایش را تکان تکان می‌دهد...

-FãTéMęH- · 10/5/24

بالاخره درد تمام می‌شود و خون سیاه کاملا از تنش بیرون کشیده می‌شود و هامان بی‌حال چشمانش را روی یک‌دیگر می‌گذارد.
اسب پزشک عقب می‌رود و می‌گوید:
- به پری می‌گم براش دارو بیاره. خون زیادی از دست داده باید جبران بشه.
پگاسوس تشکر می‌کند و پزشک بیرون می‌رود. پگاسوس کنار لاریسا می‌ایستد و به اشک‌های او که تمامی...

-FãTéMęH- · 11/5/24

آدریان به تَل خاکسترها نگاهی می‌اندازد و بی‌اهمیت جواب منفی می‌دهد که آلگونوست ادامه می‌دهد:
- نزدیک به بیست نفر از افرادم که فقط خاکستر ازشون باقی مونده.
ابروی آدریان بالا می‌رود و...

-FãTéMęH- · 15/5/24

سرش را عقب می‌کشد و با چشمان بسته‌ی لاریسا مواجه می‌شود. لبخند می‌زند و موهای روی صورتش را کنار می‌زند و برای تغییر حال او، می‌گوید:
- حموم لازمی.
چشمان لاریسا باز می‌شود و لبخند کوچکی می‌زند و می‌گوید:
- تو هم همین‌طور.
هامان چشمک می‌زند:
- حموم دو نفره؟
لاریسا خنده‌اش می‌گیرد و از جا بلند شده و می‌گوید...

-FãTéMęH- · 16/5/24

کنارش می‌ایستد و با نگرانی دست بر بازوی او گذاشته و به سمت صورتش خم می‌شود:
- چیزی شد؟ ببخشید، حواس...
حرفش با پاشیده شدن یک مشت آب به روی صورتش نصفه می‌ماند. هینی می‌کشد و دستانش خودکار بالا...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نظرتون در مورد رمان؟

عالی

خوب

متوسط

بد

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

مدیر ارشد رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین