رمان میسوفونیا (جلد سوم رمان منحوس) | Essence کاربر انجمن رمان ۹۸

Essence · 3/6/23

بحثشون رو که در رابـ*ـطه با وضعیت تأهل جمشیدی بالا گرفته بود قطع کردم:
- پس بهتره اون شعبه‌ی اصفهان رو کلاً بی‌خیال شین.
جمشیدی نگاهم کرد، با نفس عمیقی خنده‌ش رو فرو برد و پرسید:
- خب چی‌کارش کنم؟
لـ*ـب‌هام رو کمی بالا بردم و جواب دادم:
- بفروشینش، یا اجاره بدین، که واسه این‌جا بیشتر مایه بذارین.
جمشیدی سرش رو...

Essence · 3/6/23

- حالا که آروین نیست، تنهایی چی‌کار می‌کنی تو؟
به بابا خیره شدم که به تلویزیون چشم دوخته بود و نمی‌دونستم چرا سعی داره هرطوری که شده، نگرانیش درباره‌ی روند منفرد زندگیم رو توی حرفاش پنهان کنه، اما راجع بهش ازم بپرسه. دهنم رو باز کردم، به‌جای بیرون اومدن حرفی نفسی داخل رفت و اوایل ریه رو لمس کرد.
بابا رو...

Essence · 3/6/23

رگ پیشونیش خودنمایی می‌کرد، پوست صورش به سرخی می‌رفت و حنجره‌هاش حرفاش رو با خش به گوشم می‌رسوندن:
- تو خودت دلت می‌خواست بفهمی!
- من بخاطر تو دلم خواست سر در بیارم!
بی‌پروا و وقفه با فریاد حرفایی برای نگفتن رو توی نطفه خفه کرد:
- تو از هر چیزی که دم دستت بود واسه این‌که از شر گذشته‌ی افتضاحت راحت شی، برای...

Essence · 3/6/23

خسته شدم از این‌که همیشه مریضم، فکر کنم خیلی‌وقت بود حنجره‌ای رو پاره کرده بودم که همیشه به همراهش با خودم حرف می‌زدم. دلم می‌خواست همه چیز زودتر تموم شه، از همون اول قرار بوده که بمیرم؛ هر روز که از خواب بیدار می‌شدم، فرد تنهای توی آینه رو سخت‌تر می‌شناختم. هر چقدر ادامه داده بودم فقط برای تهش مُردن بوده،...

Essence · 3/6/23

نکته‌ی مثبت اون روز؛ منشی دیگه نبود. بابا جلوتر از من رفت، به در نیمه باز اتاق شکیبا تقه‌ای زد. صدای استقبال شکیبا و مردی اومد، مسئله‌ی مهم؟ با وجود یه مرد، مسئله‌ی مهمی وجود داشت که من باید طبق معمول اختیار حرکتم رو می‌دادم دست بقیه.
پشت بابا رفتم و بی‌میل سلامی دادم، خطاب به هر دوی اون‌ها. شکیبا پشت میز...

Essence · 3/6/23

بابا هم می‌شه گفت اصلاً به من ابراز اطمینان نکرد که همچین کاری کرده باشم؛ نه این‌که بیانش کنه، از چهره‌ش به قدری مشخص بود که برادر شکیبا تصمیم به امتحان کردنم گرفت. برای من چندان مهم نبود، ولی یه برگه از یه دفتر روی میز شکیبا کند و بعد از چند دقیقه، یه سوال از توی گوشیش با خودکار آبی پیاده کرد.
یه خودکار...

Essence · 4/6/23

نحوه نوشتن اسم خودم رو به‌ عنوان پسورد چندبار متفاوت امتحان کردم؛ دفعه‌ی اول فارسی و بعد لاتین، شش بار اشتباه کردم و دو بار نزدیک یک دقیقه به صبوری وادار شدم؛ این اواخرش زیر لـ*ـب فحش دادن به آروین داشت بالا می‌گرفت که بالاخره قفل صفحه باز شد. باید همه‌ش رو با حروف بزرگ می‌نوشتم، اون هم که چی؟ به‌خاطر چندتا...

Essence · 4/6/23

سرم رو برگردوندم سمتش و ناباورانه به نیم‌رخش خیره شدم، هیچ‌وقت با همچین لحنی باهام حرف نزده بود. لحنش رو بی‌خیال شدم وقتی مکثی کرد و عصبی گفت:
- این‌قدر تعجب نکن، بیست سالت شده، دیگه باید یه چیزایی رو خودت بفهمی.
صد و هشتاد درجه برای محاسبه مقدار تغییرش قاصر بود، لعنت به کیان، رو کرد بهم و جدی گفت:
- یکم...

Essence · 4/6/23

گرم از حرفم استقبال کرد:
- اونی که باید جواب پس بده من نیستم، تویی.
- یادمه یه کتاب‌فروشی داشتی... ازش چه‌خبر؟
به یخچال نزدیک شد، دستش رو گذاشت روی بدنه‌ش و جواب داد:
- خیلی وقته فروختمش.
متمسخر خندیدم و گفتم:
- بهت نمیاد این کارو کرده باشی.
بی‌تفاوت گفت:
- آدم باید یه جاهایی از خیلی چیزا بگذره.
بدون حرف...

Essence · 4/6/23

در رو با کف دست هول دادم و داخل رو نگاه کردم، تنها تغییر توی اتاقم سه تا جعبه‌ی رها شده وسطش بود. از سر عادت در رو پشت سرم روی خونه‌ی خالی از آدم بستم و حرکت کردم، از جعبه‌ها رد شدم و جلوشون به سمت در ایستادم. هر سه شبیه بودن؛ عرض و ارتفاع نیم متری، جنس ضخیم کاغذی و رنگ قهوه‌ای. با فاصله‌ی چند سانتی کنار...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین