رمان میسوفونیا (جلد سوم رمان منحوس) | Essence کاربر انجمن رمان ۹۸

Essence · 16/7/23

بعد از حرفی که یک نفس زدم، دهنم رو بستم و منتظر به تصویرش خیره شدم. حق رو بهم داد و بدون حاشیه شروع کرد:
- پس از جایی شروع کنیم که با احساس جن‌گیر بودن پز می‌دادی.
بدون خواست خودم گلوله‌ای از خنده رو توی گلوم شکوند. بیشتر سمت لپ‌تاپ متمایل شدم و گفتم:
- تو جدی جدی کاری کرده بودی که الان احساس می‌کنم...

Essence · 17/7/23

- تا حالا کوتاه نبوده؟
- امروز خریدمش.
هر باری که ازم درباره‌ی کارام توضیح می‌خواست مطمئن‌تر می‌شدم آستانه‌ی تحمل زندگی کردنم با بیشتر از یک شخص زیر خط فقدان قرار گرفته. سر شارژر رو سر جاش فرو بردم و منتظر هر عکس‌العملی به مانیتور لپ‌تاپ نگاه کردم. به درحال شارژ بودن وانمود کرد و دستام رو با تردید از دو...

Essence · 17/7/23

و طالب انجام این‌کار بهم خیره موند که گفتم:
- اگه می‌دونستم همچین چیزی کجاست هم به تو نشون نمی‌دادم.
بی‌تفاوت سرش رو به سمت آلبوم برگردوند و بی‌هدف ورق زد. مکالمه‌ای با کیان رو شروع کرد. کیان میل مسخره‌ای نسبت به عکسای بچگیش نشون داد. این مرخرف کلا مسخره بود و توی کت نرو. انگشتش رو گذاشت روی عکس بی‌مزه‌ای...

Essence · 17/7/23

صدایی روی این‌همه صدا بین دیواره‌های محصور کننده ذهن دگرگون شده‌م، سرم رو به سمت عقب و آشپزخونه متمایل کرد. این صدا در تمایز با هر چیزی که می‌شنیدم، باعث شد حتی صدای بی‌پایان نسترن توی نطفه‌ی عطف هیجان از دیدن اون تصاویر شاید برای صدمین‌بار، خفه شه.
این صدای شکستن چیزی با برخورد عمدی روی زمین بود که ش...

Essence · 18/7/23

- اون احمق برش داشت و انداخت روی زمین؛ از هم پاشیده بود.
- غصه‌ش رو نخور؛ یه کاریش می‌کنیم.
- من غصه نمی‌خورم؛ توام تنها کاری که می‌تونی انجام بدی اینه.
درحالی که چهره‌ی دل‌انگیز خودم رو گوشه‌ی صفحه‌ی گوشیم می‌دیدم و می‌دونستم تا چه حد افتضاحه، فاز تأکید هم گرفتم:
- قبل این‌که خفه‌ش کنم بهش بگی به پر و پای...

Essence · 18/7/23

مکثی کردم و صدام رو پایین بردم:
- نمی‌دونم منظورت رو درست فهمیدم یا نه، ولی خب آره اگه جای تو بودم توی اون سن حداقل تحقیق می‌کردم چطور باید بچه نداشت.
سرخوش خندید و همون حین علت اون حرفم رو پرسید. بعد از کمی بستن دهنم، سرم رو به کندی تکون دادم و گفتم:
- تو برای داشتن من زیادی جوون موندی.
- من که از این...

Essence · 18/7/23

- فکر نمی‌کردم همچین جایی ببینمت.
- فکر کن داری به زور می‌بینی.
مجبور خندید و نگاهش روی صورتم بالاتر رفت. با چشمای تیره و بزرگی که توی نور ناکافی رنگارنگ برق می‌زد، به همون نقطه خیره شد. با لحنی عجیب گفت:
- موهای کوتاه، خیلی بهت میاد.
اولین تعریفی بود که طی اون چند روز از موهام شنیده بودم. سرم رو به سمت...

Essence · 18/7/23

بین دو سیاهی گردی که روی سفیدیای کدر نقش بسته بود، نگاهم رو تا لحظاتی تقسیم کردم. لیوان شیشه‌ای با درخشش غیرعادی، جالب هر توجهی بود. چیزی نگذشت که دستش رو رها کردم و از دست دیگه‌ش اون لیوان رو قاپیدم. بی‌اختیار هر چیزی که داخلش بود رو با هر طعم گندی که می‌داد، چشم‌ بسته سر کشیدم.
لیوان بعد از خالی شدن، روی...

Essence · 18/7/23

حال بهم زن بود؛ هیچ جزئی از خودم دست خودم نبود. همه‌ی جسمم رو چیزی مثل هـ*ـوس بی‌سابقه به چنگ گرفته بود. دست از کارم کشیدم و با ناتوانی بلند شدم. با سری سنگین، به سمت جلو و توده‌ی جمعیت حرکت کردم.
با عضلاتی که روی هم لیز می‌خورد به راهم ادامه دادم. هرکسی که بین اون ازدحام بهم برخورد می‌کرد، تکه‌ای از طاقتم رو...

Essence · 18/7/23

بعد از گذر دقایقی آوارگی بین انبوهی از تاری دید و شاخه‌های تیز، صبرم درمقابل حالت تهوعی که همه‌ی معده‌م رو می‌چرخوند به سر رسید. همه‌ی مدتی که درحال دو زانو افتادن روی زمین گذروندم، با سرفه و بالا آوردنی بنظر بی‌نهایت همراه بود. خودم رو ازش دور کردم و با تشنجی خفیف نشستم. پشتم رو به درختی فشار دادم و به...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین