رمان میسوفونیا (جلد سوم رمان منحوس) | Essence کاربر انجمن رمان ۹۸

Essence · 12/7/23

- تو بجز من با کس دیگه‌ای در ارتباطی؟
- با تو در ارتباطم؟
مکثی کرد و سوالش رو تغییر داد:
- یعنی بجز من با دختر دیگه‌ای هم هستی؟
- من اصلا با تو نیستم، کی همچین مزخرفی می‌گه؟
بعد از کشیدن نفسی عمیق، خندید و لیوان توی دستش رو گذاشت روی میز. به صندلی تکیه دادم و با اکراه بهش خیره شدم. به سمتم متمایل شد و...

Essence · 12/7/23

تک‌خندم به سکوت منتهی شد. چندلحظه بعد که سر از منظورم در نیاورده بود، برای قانع شدنش گفت:
- می‌گی بیکارم و با تو خواستم وقت پر کنم؟ اصلا این‌طوری نیست...
حرفش رو قطع کردم:
- همون اول جوابت رو دادم؛ اگه مثل طناز تحمل توام خیلی بالاس می‌تونم بهت فکر کنم.
چیزی نگفت که بهش نگاه کردم. نگاهم جوابش رو با خنده...

Essence · 12/7/23

بی‌صدا نفس عمیقی کشیدم و سرم رو به سمتش متمایل کردم. زیر چشمی بهش نگاه کردم و جواب دادم:
- بعضی مواقع این‌که به تغییر نیاز دارم.
سکوت کرد و به چشماش نگاه کردم. نگاه من و فکر خودش رو گشت و کنجکاویش توی نطفه خفه شد. صدای بوق ماشین عقبی سرم رو به سمت جلو برگردوند. چراغ سبز شده بود و از قبل یک دقیقه معکوس...

Essence · 12/7/23

باید می‌خندید. بی‌معطلی گفت:
- نه دیگه صدات رو که می‌شناسم...
- خب حرف بزن.
- تلفنی نه؛ فکر کن یه کار واجبه.
داشتم مطمئن می‌شدم با پسرخاله‌ش خط رو خط شدم. به سمت تـ*ـخت رفتم، لبه‌ش نشستم و پرسیدم:
- چه کاریه؟
بعد از کمی وقفه خودش از بی‌معنی بودن حرفاش خنده‌ش گرفت. قصدش رو بی‌مقدمه رسوند:
- رضا بهم گفت باید...

Essence · 12/7/23

به محض دیدن مغازه‌ای که مشخصاتش رو داده بود، کمی بالاتر بعد از پارک ممنوعی نزدیک به گردن پارک کردم. اون‌موقع شب تقریبا همه‌ی مغازه‌های دو دست خالی و خاموش بود، بجز تعدادی انگشت‌شمار. مثلا طلافروشی که داشت ویترین رو جمع می‌کرد و درست مقابل مغازه‌ی مد نظرم بود. یعنی کنار ورودی یه پاساژ؛ در ورودی اصلی چند...

Essence · 12/7/23

چشم از شیشه گرفتم. سرم رو به سمت چپ و صورت سایه‌زدش برگردوندم. نور چراغ روی میزش رو انداخته بود روی چیزی که من نمی‌تونستم ببینم و با چیزای ظریفی، شاید مثل پیچ‌گوشتی، با دقت مشغولش بود. با لحنی حاوی درصد کمی اعتراض پرسیدم:
- با این نور کم تو اذیت نمی‌شی؟
- نه؛ وقتی تمرکز نور درست روی جاییه که می‌خوام، چشمام...

Essence · 12/7/23

نگاهم رو پایین کشیدم. وقتی سکوت رو صدای ضعیف کاری که داشت انجام می‌داد تا حدودی خنثی می‌کرد، ازش پرسیدم:
- جایگاه تو کجاست؟
دست از کار کشید و به سوالم فکر کرد. نگاهش نکردم تا مجبور به دادن جوابی سریع و ناخواسته نشه. با اون سوال صامت و بی‌حرکت تفکر کرد تا جایی که تصمیم گرفت پاسخش بهم برسه:
- همین‌که بخاطر...

Essence · 12/7/23

اگه می‌شد هر وحشتی رو به فراموشی بسپارم، هیچ حالتی از فراموشی شامل شبی نمی‌شد که در کمال حس نکردن از کنار اون پسر گیج‌کننده به خونه برگشتم و درحالی که با اوج سرگشتگی از پنجره‌ی بالای تختم به بیرون خیره شدم، با هر پلک اجزای پخش شده از شبحی به جنس تاریکی محض کوچه رو به هم گراییده‌تر و به تدریج روی هوا به...

Essence · 12/7/23

خجالت‌زده بودم، ولی نباید می‌بودم وقتی درگیر شدنم با فردی بالاتر از فقط یک زائده‌ی ذهنی، تصمیم خودم نبود. بابا دست چپش رو گذاشت روی شونه‌ی راستم. با شنیدن صدای خفه و پر از ترحمش چشمام رو بستم:
- تو دوباره کابوس دیدی؟
این‌ بار دوم نبود. نمی‌دونستم بار چندم بود. نمی‌دونستم بار دوم بار چندم بود. ولی می‌دونستم...

Essence · 13/7/23

- تو مشکلی داری؟
- با چی مشکل دارم؟!
- با خودت.
در رو به سمت من هول داد و گفت:
- من با خودم مشکلی ندارم، حالا برو.
رفتارش رو طیف وسیعی از غرور آمیخته به آدم‌گریزی مفرط تحت شعاع قرار داده بود. در رو با قدرت نگه داشتم که بی‌حواس چیزی که تمام مدت بهش فکر کرده بود رو به زبون آورد:
- تو همیشه دهنت برای زر زدن...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

مدیر تالار طراحی و تایپوتریلر

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین