خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در ستایش سلطان سنجر

خاک را از باد بوی مهربانی آمدست

در ده آن آتش که آب زندگانی آمدست


نرگس مخمور بوی خوش ز طبعی خواستست

بنده و آزاد سرمست جوانی آمدست


باغ مهمان دوست برگ میزبانی ساختست

مرغ اندک زاد در بسیار دانی آمدست


باد غمازست و عطاری کند هر صبحدم

آن تواناییش بین کز ناتوانی آمدست


آتش لاله چرا افروخت آب چشم ابر

کبرا از خاصیت آتش‌نشانی آمدست


آری آری هم برین طبعست تیغ شهریار

زانک او آبست و از آتش، نشانی آمدست


دست خسرو گر نبوسیدست ابر بادپای

پس چرا چوندست او در درفشانی آمدست


تا عروس ملک شاه از چشم بد ایمن بود

چشم خوب نرگس اندر دیده‌بانی آمدست


سبزه کو پذرفت نقش تیغ تیزش لاجرم

همچو تیغش نیز در عالم ستانی آمدست


پیش تـ*ـخت شاه چون من طوطی شکرفشان

بلبل اندر پیش گل در مدح خوانی آمدست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


راست خواهی هر کجا گل نافه‌ای از لـ*ـب گشاد

همچو لاله غنچه را بسته دهانی آمدست


لاف هستی زد شکوفه پیش رای روشنش

لاجرم عمرش چنان کوته که دانی آمدست


سرو یازان بین که گویی زین جهان لعبتی

پیش سلطان در قبای آن جهانی آمدست


گل گرفته جام یاقوتین به دست زمردین

پیش شاهنشه به سوی دوستکانی آمدست


آفتاب داد و دین سنجر که او را هر زمان

اول القاب نوشروان ثانی آمدست


کلک عقل از تیر او عالم گشایی یافتست

تیر چرخ از کلک او عالم ستانی آمدست


آسمان پیش جلال او زمین گردد از آنک

از جلال او زمین در ترجمانی آمدست


خه‌خه ای شاهی که از بس بخشش و بخشایشت

خرس در داهی و گرگ اندر شبانی آمدست


چون به سلطانی نشینی تهنیت گویم ترا

ای که اسلاف ترا سلطان نشانی آمدست


ترک این صحرای اول با جلاجلهای نور

گرد ملکت با طریق پاسبانی آمدست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

صدر دیوان در دبیری هست تا یابد معین

با خجسته کلک تو در همزبانی آمدست


مطرب صحن سیم بر بام تو سوری بدید

زو همین بودست کاندر شادمانی آمدست


شاه اقلیم چهارم تا فرستد هم خراج

در فراهم کردن زرهای کانی آمدست


شحنهٔ میدان پنجم تا سلحدار تو شد

زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمدست


قاضی صدر ششم را طالع مسعود تو

مقتدای فتوی صاحبقرانی آمدست


آنکه پیر صفهٔ هفتم سبکدل شد ز رشک

از وقار تو بر او چندان گرانی آمدست


کارداران سرای هشتمین را بر فلک

رای عالیقدر تو در میزبانی آمدست


از ضمیرت دیده‌ام آن کنگر طاقی که هم

آفرینش را مکان بی‌مکانی آمدست


از در دولت سبک بر بام هفتم رو که چرخ

با چنین نه پایه بهر نردبانی آمدست


خسروا طبعم به اقبال جمالت زنده گشت

آبرا آری حیات اندر روانی آمدست




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

تا به حرف مدح تو خوانم ثنای دیگران

موجب این بیتهای امتحانی آمدست


اینک از اقبال تو پردخته شد آن خدمتی

کاندکش الفاظ و بسیارش معانی آمدست


در او در آب قدرت آشناور آنچنانک

راست گویی گوهر تیغ یمانی آمدست


بر سر خوان عمادی من گشادم این فقع

گر چه شیرین نیست باری ناردانی آمدست


شاخ بادا از نهال عمر تو زیرا که خود

بیخش از بستان سرای جاودانی آمدست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - در مدح قاضی عبدالودود غزنوی

آن طبع را که علم و سخاوت شعار نیست

از عالمیش فخر و ز زفتیش عار نیست


جز چشم زخم امت و تعویذ بخل نیست

جز رد چرخ و آب کش روزگار نیست


آن دست و آن زبان که درو نیست نفع خلق

جز چون زبان سوسن و دست چنار نیست


باشد چو ابر بی‌مطر و بحر بی‌گهر

آن را که با جمال نکو خوی یار نیست


در پیش جوهری چو سفالست آن صدف

کاندر میان او گهری شاهوار نیست


منت خدای را که مر این هر دو وصف را

جر در مزاج پیشرو دین قرار نیست


قاضی‌القضاة غزنین عبدالودود آنک

مر علم وجود را جز ازو پیشکار نیست


چرخست علم او که مر او را فساد نیست

بحرست جود او که مر او را کنار نیست


در بر و بحر نیست یکی صنعت از سخا

کاندر بنان و طبعش از آن صدهزار نیست


با سیرتش در آتش و آب و هوا و خاک

قدر بلند و صفوت و لطف و وقار نیست​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

ی قدر تو رسیده بدان پرده کز علو

زان پرده ز استر اثر صنع بار نیست


آن چیست کز یقین تو آنرا مزاج نیست

و آن کیست کز یمین تو آنرا یسار نیست


دین از تو و زبانت چرا می‌شود قوی

گر تو علی نه‌ای و زبان ذوالفقار نیست


در هفت بخش عالم یک مبتدع نماند

کز ذوالفقار حجت تو دلفگار نیست


جز در چمن ولی تو چون گل پیاده کیست

جز بر اجل حسود تو چون جان سوار نیست


نزدیک علم و رای تو مه نورمند نیست

در پیش حلم و سنگ تو که بردبار نیست


آن کیست کو ندارد با تو چو تیر دل

کو از سنان سنت تو سوگوار نیست


یک تن نماند در چمن جود تو که او

چون فاخته ز منت تو طوقدار نیست


ای شمس طبع کز تو جهان را گزیر نیست

ای ابر دست کز تو زمین را غبار نیست


امیدوار باز سوی صدرت آمدم

از ابر و شمس کیست که امیدوار نیست




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


جز شاعران کوته‌بین را درین دیار

بر بارگاه جود کریمیت بار نیست


آری ز نوش آتش و از لطف آب پاک

رفعت به جز نصیب دخان و بخار نیست


لیکن زمانه ای تو و بر من ز بخت بد

هر چه از زمانه آید حقا که عار نیست


والله که از لباس جز از روی عاریت

بر فرق من عمامه و بر پا آزار نیست


کارم بساز از کرم امروز ای کریم

هر چند کارساز به جز کردگار نیست


گر چه دهی وگر ندهی صله در دو حال

جز گوهر ثنای من اینجا نثار نیست


باشد کریمی ار بدهی ورنه رای تست

مر بنده را به هیچ صفت اختیار نیست


دانی که از زمانه جز احسان و نام نیک

حقا که هر چه هست به جز مستعار نیست


نام نکو بمان چو کریمان ز دستگاه

چون شد یقین که عمر دول پایدار نیست


تا دوزخ و بهشت کم از هفت و هشت نیست

تا حس و طبع بیش ز پنج و چهار نیست


چندانت قدر باد که آن را کرانه نیست

چندانت عمر باد که آن را شمار نیست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - در مدح بهرامشاه

عقل را تدبیر باید عشق را تدبیر نیست

عاشقان را عقل تر دامن گریبان‌گیر نیست


عشق بر تدبیر خندد زان که در صحرای عقل

هر چه تدبیرست جز بازیچهٔ تقدیر نیست


عشق عیارست و بر تزویر تقدیرش چکار

عقل با حفظ‌ست کو را کار جز تدبیر نیست


علم خورد و خواب در بازار عقلست و حواس

در جهان عاشقی هم خواب و هم تعبیر نیست


تیر چرخ از عقل دزدان دان جان را لاجرم

هیچ زندانی کمان چرخ را چون تیر نیست


کار عقلست ای سنایی شیر دادن طفل را

خون خورد چون شیر عشق اینجا حدیث شیر نیست


میوه خوردن عید طفلانست و اندر عید عشق

بند و زنجیرست اینجا رسم گوز انجیر نیست


هر زمان بر دیده تیری چشم دار ار عاشقی

زان که غمزهٔ یار یک دم بی‌گشاد تیر نیست


مرد عشق ار صد هزاران دل دهد یک دم به دوست

حال اندر دستش از تقصیر جز تشویر نیست


مانده اندر پرده‌های تر و ناخوش چون پیاز

هر که او گرم مجرد در رهش چون سیر نیست​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

در گذر چون گرم تازان از رخ و زلفین دوست

گر چه بی این هر دو جانها را شب و شبگیر نیست


تا نمانی بستهٔ زنجیر زلف یار از آنک

اندرین ره شرط این شوریدگان زنجیر نیست


عاشقی با خواجگی خصمست زان در کوی عشق

هر کجا چشم افگنی تیرست یکسر میر نیست


عین و شین و قاف را آنجا که درس عاشقیست

جز که عین و شین و قاف آنجا دگر تفسیر نیست


پیر داند قبض و بسط عاشقان لیکن چه سود

تربت ما موضع بیلست جای پیر نیست


عشق چون خصم جهان تیرگی و خیرگیست

اینهمه عشق سنایی عشق را بر خیر نیست


عشق را این حل و عقد از چیست ما ناذات او

جز ز صنع شاه عالم‌دار عالم‌گیر نیست


شاه ما بهرامشاه آن شاه کز بهر شرف

چرخ را در بندگی درگاه او تقصیر نیست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - هر چه حق باشد بی حجت و برهان نیست

کفر و ایمان دو طریقیست که آن پنهان نیست

فرق این هر دو بنزدیک خرد آسان نیست


کفر نزدیک خرد نیست چو ایمان که بوصف

اهرمن را صفت برتری یزدان نیست


گهر ایمان جسته‌ست ز ارکان سپهر

در دوکونش به مثل جز دل پاکان کان نیست


که صفت کردن ایمان به گهر سخت خطاست

زان که ز ارکان صفا قوت او یکسان نیست


تو اگر ز ارکان دانی صفت نور و ضیا

نزد من این دو صفت جز اثر ایمان نیست


نور اصلی چو فروغی دهد از دست فروع

فرع را اصل چو پیدا شد هیچ امکان نیست


کار نه بطن حدث دارد و دارد حق محض

رسم و اطلال و دمن چون طلل ایوان نیست


رایگان این خبر ای دوست به هر کس ندهند

مشک گر چند کسادست چنین ارزان نیست


ای پسر پای درین بهر مزن زان که ترا

معبر و پایگه قلزم بی‌پایان نیست


کاین طریقست که در وی چو شوی توشه ترا

جز فنا بودن اگر بوذری و سلمان نیست​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا