خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
این عروسیست که از حسن رخش با تن تو

گر حسینی همه جز خنجر و جز پیکان نیست


درد این باد هوا در تن هرکس که شود

هست دردی که به جز سوختنش درمان نیست


جسم و جانرا به عرضگاه نهادم که مرا

مایهٔ عرض درین جز غرض جانان نیست


گر حجاب رهت از جسم و ز جان خواهد بود

رو که جانان ترا میل به جسم و جان نیست


جسم و جان بابت این لعبت سیمین تن نیست

تحفهٔ بی‌خطر اندر خور این سلطان نیست


فرد شو زین همه تا مرد عرضگاه شوی

کاندرین کوی به جز رهگذر مردان نیست


چند گوئی که مرا حجت و برهان باید

هر چه حق باشد بی حجت و بی برهان نیست


کشتهٔ حق شو تا زنده بمانی ور نه

با چنین بندگیت جای تو جز میدان نیست


از چه بایدت به دعوی زدن این چندین دست

که به دست تو ز صد معنی یک دستان نیست


نام خود را چه نهی بیهده موسی کلیم

که گلیم تو به جز بافتهٔ هامان نیست​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

تا در آتش چو روی همچو براهیم خلیل

چون ترا آیت یزدان رقم عنوان نیست


غلطی جان پدر این شکر از عسگر نیست

غلطی جان پدر این گهر از عمان نیست


ای بسا یوسف رویان که درین مصر بدند

که چو یعقوب پدرشان مگر از کنعان نیست


ای بسا یونس نامان که درین آب شدند

که جگرشان همه جز سوخته و عطشان نیست


مرد باید که چو بوالقاسم باشد به عمل

ورنه عالم تهی از کردهٔ بـ*ـو*سفیان نیست


گویی از اسم نکو مرد نکو فعل شود

نی چو بد باشد تن اسم ورا تاوان نیست


من وفانام بسی دانم کش جز به جفا

طبع تا زنده و جان مایل و دل شادان نیست


آهست آری سندان به همه جای ولیک

خویشتن گاه ترازو ببرد سوهان نیست


نام آتش نه ز گرمیست که آتش خوانند

آب از آن نیست به نام آب کجا سوزان نیست


هفت و چارند اگر رسم بود وقت شمار

وقت افعال چرا فعلش هم چندان نیست


یا بیا پاک بزی ورنه برو خاکی باش

که دو معنی همی اندر سخنی آسان نیست




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

راه این سرو جوان دور و درازست ای پیر

می این خواجه سزای لـ*ـب سرمستان نیست


جان فشان در سر این کوی که از عیاران

شب نباشد که در آن موسم جان افشان نیست


لـ*ـذت نفس بدل ساز تو با لـ*ـذت عشق

به گسل از طبع و هواگر غرضت هجران نیست


راز این پرده نیابی اگر از نفس هوا

در کف نیستی تو، علم طغیان نیست


تا همه هو نشوی، هوی تو الا نشود

چون شوی هو تو ترا آن هـ*ـوس نقصان نیست


تکیه بر شرع محمد کن و بر قرآن کن

زان کجا عروهٔ وثقای تو جز قرآن نیست


گفت این شعر سنایی که چو کیوانی گفت

روشنی عالم جز از فلک گردان نیست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - مدح یوسف‌بن احمد مسعود شاه

ای بنده ره شوق ملک بی خطری نیست

از جان قدمی ساز که به زین سفری نیست


تیریست بلا در روش عشق که هرگز

جز دیدهٔ درویش مر او را سپری نیست


از خود غذایی ساز پس آنگاه بره پوی

زیرا که ترا به ز تویی عشوه خری نیست


خود را ز میان خود بردار ازیراک

کس بر تو درین ره ز تویی تو بتری نیست


تن را چه قبولی نهی آنجا که ز عزت

صد جان مقدس را آنجا خطری نیست


کشتند درین راه بسی عاشق بی‌تیغ

کز خون یکی عاشق حالی اثری نیست


در بحر غمان غوطه خور از روی حقیقت

کاندر صدف عشق به از غم گهری نیست


بار از خداوند مچخ زان که کسی را

در پردهٔ اسرار خدایی گذری نیست


بر دوش فکن غاشیهٔ مهر درین کوی

چون گرد میان تو ز بدعت کمری نیست


از ابر پشیمانی اشکی دو فرو بار

کاندر چمن عشق تو زین به مطری نیست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
در روشنی عشق چه خوشی بود آن را

کاندر چمن صنع خدایش نظری نیست


کی میوهٔ رحمت خورد آنکس که ز اول

در باغ امیدش ز عنایت شجری نیست


ای در ره عصیان قدمی چند شمرده

باز آی کزین درگه به مستقری نیست


از کردهٔ خود یادکن و بگری ازیرا

بر عمر به از تو به تو کس نوحه‌گری نیست


بر طاعت خود تکیه مکن چون بحقیقت

از عاقبت کار کسی را خبری نیست


چون نام بد و نیک همی از تو بماند

پس به ز نکونامی ما را هنری نیست


نیکی و سخاوت کن و مشمر که چو ایزد

پاداش ده و مفضل و نیکو ثمری نیست


گرد علما گرد بخاصه بر آنکس

کامروز بهر شهر چنو مشتهری نیست


خورشید زمین یوسف احمد که فلک را

چون او به گه علم و محامد دگری نیست


آن ابر گهرپاش که در علم چنویی

مر چارگهر را گه زایش پسری نیست​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

آن شاخ عطا بخش که در باغ شریعت

با نفع تراز وی به گه جود بری نیست


بی خدمت او در تن یک جان عملی نیست

بی مدحت او در دل یک تن فکری نیست


نام عمر از عدل بلندست وگر نی

یک خانه ندانم که در آنجا عمری نیست


از روزه و از گریه چو یک کام و دو چشمش

در بادیهٔ تقوا خشکی و تری نیست


آری چه عجب زان که چو جد و پدر او

کس را به جهان اکنون جد و پدری نیست


علم و خردش بیشترست از همه لیکن

در دیدش بی‌شرمی و در سر بطری نیست


ای قدر تو گشته سفری در ره دانش

کو را به جز از حضرت جنت حضری نیست


در آب فنا غرق شد از زورق کینه

آن دل که درو ز آتش مهرت شرری نیست


بگداخت حسود تو چو در آب شکر زآنک

در کام سخن به ز زبانت شکری نیست


چشم بد ما باد ز تو دور که از لطف

یک چیز نداری که درو زیب و فری نیست



قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


المنه‌لله که درین جاه تو باری

نفعست جهان را و کسی را ضرری نیست


در عین بهشتی تو هم اینجا و هم آنجا

کاندر دل تو از حسد کس مقری نیست


داری خرد و علم و سخا لیک بر عقل

در طبعت از این بی‌حسدی به هنری نیست


نه هر که برآمد بر کرسی امامت

نه هر که کند بانگی آنجا خواستنی نیست


کرسی چکند آنکه ندارد خبر از علم

خورشید چه سود آن را کو را بصری نیست


خورشید جهان کی شود از علم کسی کو

در شب چو مه او را بر خواندن سهری نیست


علم و خرد واصل همی باید ورنه

خود مایهٔ شوخی را حدی و مری نیست


فتوی دهی و علم همی گویی و لیکن

با کس ده و پنجیت نه و شور و شری نیست


هر کس نبود چون تو گه علم ازیراک

صد بحر به نزدیک خرد چون شمری نیست


خود دور بی‌انصافان بگذشت درین شهر

زیرا به جان چون شه ما دادگری نیست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شاهی و چه شاهی که گه عدل و گه علم

چون او ز ثریا ملکی تا بثری نیست


آن شاه مظفر که برو از سر کوشش

جز بخشش او را ز طبیعت ظفری نیست


مسعود جوان بخت جوان عمر که چون او

بر نه فلک و هفت زمین شاه و سری نیست


قدر شه غزنین نشناسد به حقیقت

آن را که ز احوال خراسان خبری نیست


بادا سر او سبز و دلش شاید که امروز

مر ملک جهان را به ازو تاجوری نیست


ای خواجه چنین دان ز سر عقل و فصاحت

کامروز درین فن چو سنایی دگری نیست


کی دیده و رخ چون زر و چون سیم کند آنک

لفظش چو گهر هست گرش سیم و زری نیست


در شاخ ثنای تو چو زد چنگ سخا کن

کز شاخ ثنا به ز سخاوت ثمری نیست


تا دور فلک بی ز نوا زو المی نیست

تا کار جهان بی ز قضا و قدری نیست


چندانت بقا باد که ممکن بود از عمر

زیرا ز قضا هیچ کسی را حذری نیست


بادات فزونی چو مه نو که جهان را

بر چرخ بقا به ز جمالت قمری نیست


بر درگه جبار ترا باد مقیمی

زیرا به از آن در به جهان هیچ دری نیست


ای بار خدایی که مرین سوختگان را

جز یاد تو دین‌پرور و اندوه‌بری نیست


بپذیر به فضل و به کرم عذر سنایی

زیرا که به عصیان چو سنایی دگری نیست



قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - مدح یوسف‌بن احمد مسعود شاه

ای بنده ره شوق ملک بی خطری نیست

از جان قدمی ساز که به زین سفری نیست


تیریست بلا در روش عشق که هرگز

جز دیدهٔ درویش مر او را سپری نیست


از خود غذایی ساز پس آنگاه بره پوی

زیرا که ترا به ز تویی عشوه خری نیست


خود را ز میان خود بردار ازیراک

کس بر تو درین ره ز تویی تو بتری نیست


تن را چه قبولی نهی آنجا که ز عزت

صد جان مقدس را آنجا خطری نیست


کشتند درین راه بسی عاشق بی‌تیغ

کز خون یکی عاشق حالی اثری نیست


در بحر غمان غوطه خور از روی حقیقت

کاندر صدف عشق به از غم گهری نیست


بار از خداوند مچخ زان که کسی را

در پردهٔ اسرار خدایی گذری نیست


بر دوش فکن غاشیهٔ مهر درین کوی

چون گرد میان تو ز بدعت کمری نیست


از ابر پشیمانی اشکی دو فرو بار

کاندر چمن عشق تو زین به مطری نیست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

در روشنی عشق چه خوشی بود آن را

کاندر چمن صنع خدایش نظری نیست


کی میوهٔ رحمت خورد آنکس که ز اول

در باغ امیدش ز عنایت شجری نیست


ای در ره عصیان قدمی چند شمرده

باز آی کزین درگه به مستقری نیست


از کردهٔ خود یادکن و بگری ازیرا

بر عمر به از تو به تو کس نوحه‌گری نیست


بر طاعت خود تکیه مکن چون بحقیقت

از عاقبت کار کسی را خبری نیست


چون نام بد و نیک همی از تو بماند

پس به ز نکونامی ما را هنری نیست


نیکی و سخاوت کن و مشمر که چو ایزد

پاداش ده و مفضل و نیکو ثمری نیست


گرد علما گرد بخاصه بر آنکس

کامروز بهر شهر چنو مشتهری نیست


خورشید زمین یوسف احمد که فلک را

چون او به گه علم و محامد دگری نیست


آن ابر گهرپاش که در علم چنویی

مر چارگهر را گه زایش پسری نیست




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا