خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

در منزل «سلما» و «می » گشتم همی ناخورده می

تن همچو اندر آب نی دل همچو بر آتش قصب


آمد به گوشم هر زمان آواز خضر از هر مکان

کایزد تعالی را بخوان در قعر قاع مرتهب


خسته دل من در حزن گفتی مر الاتعجلن

چون گفتمی با دیده من «انا صببنا الماء صب»


راهی چنان بگذاشتم باغ ارم پنداشتم

از صبر تخمی کاشتم آمد ببر بعدالتعب


روز آمده درمان من آسوده از غم جان من

از خیمهٔ جانان من آمد به گوش من شغب


آواز اسب من شنید آن ماهپیش من دوید

وصل آمد و هجران پرید آمد نشاط و شد کرب


باوی نشستم می به دست او بت بدو من بت پرست

از عشق او من گشته سرخوش او سرخوش بذر آب عنب


هم ناز دیدم هم بلا هم درد دیدم هم دوا

هم خوف دیدم هم رجا هم خار دیدم هم رطب


گه دست یازیدم همی زلفش ترازیدم همی

گه نرد بازیدم همی یک بـ*ـو*سه بود و یک ندب


بر من همی کرد او ثنا خندان همی گفت او مرا

بر خوان مدیح او کجا المدح فیه قد وجب


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سید عمید سیدالشعرا ابوطالب محمد ناصری علوی

بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب

شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب


کرشمه‌ای گر ازو بیند آب و آتش هیچ

شود ز چشمش بی‌شک معبهر آتش و آب


ز سیم و شکر روی و لـ*ـب آن کند با من

نکردهرگز بر سیم و شکر آتش و آب


لـ*ـب و دو عارض با آب و نارش آخر برد

ز طبع و روی من آن ماه دلبر آتش و آب


ز آه من نشگفت وز چهرش ار گیرد

سپهر بر شده و چشم اختر آتش و آب


میار طعنه اگر عارض و لـ*ـبش جویم

از آنکه جست کلیم و سکندر آتش و آب


ز خطرت دل و چشم وی اندرین دل و چشم

بسان ابر بهاری ست مضمر آتش و آب


بشب بخفته خوش و من ز هجر او کرده

ز دیده و دل بالین و بسـ*ـتر آتش و آب


ز درد فرقت آن ابر حسن و شمع سرای

چو ابر و شمعم در چشم و بر سر آتش و آب


به دل گرفت به وقتی نگار من که همی

کنند لانه و باده بدل بر آتش و آب


ببین تو اینک بر لاله قطرهٔ باران

اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب


بطبع شادی زاید ز زاده‌ای کو را

پدر صبا و زمین بود مادر آتش و آب


ز برق و باد به بینی بر آسمان و زمین

حسام‌وار شدست وز ره در آتش و آب


پدید کرد تصاویر مانی ابر و زمین

برآورید تماثیل آزر آتش و آب


مزاج و طبع هوا گرم و نرم شد نشگفت

اگر بزاید از پشم و مرمر آتش و آب


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


چو طبع سید گردد چمن به زینت و فر

چو عدل سید گردد برابر آتش و آب


سر محامد سید محمد آنکه شدست

بلند همت و نظمش به گوهر آتش و آب


مهی که گر فکند یک نظر به لطف و به خشم

شود بسوی ثری و دو پیکر آتش و آب


به نور رایش گشته منور انجم و چرخ

به ذات عونش گشته معمر آتش و آب


به نزد بخشش و بذلش محقر ابر و بحار

به نزد حشمت و حلمش مستر آتش و آب


مسخر خضر ار گشت باد و آب و زمین

مثال امر ورا شد مسخر آتش و آب



به دل گرفت به وقتی نگار من که همی

کنند لانه و باده بدل بر آتش و آب


ببین تو اینک بر لاله قطرهٔ باران

اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب


بطبع شادی زاید ز زاده‌ای کو را

پدر صبا و زمین بود مادر آتش و آب


ز برق و باد به بینی بر آسمان و زمین

حسام‌وار شدست وز ره در آتش و آب


پدید کرد تصاویر مانی ابر و زمین

برآورید تماثیل آزر آتش و آب


مزاج و طبع هوا گرم و نرم شد نشگفت

اگر بزاید از پشم و مرمر آتش و آب



به حلم و خشمش کردند وصف از آن معنی

مهیب و سهل بود بر غضنفر آتش و آب


زند به امرش اگر هیچ خواهد از خورشید

به حد باختر و حد خاور آتش و آب


گر آب و آتش اندر خلاف او کوشند

ز باد و خاک بینند کیفر آتش و آب


به حکم نافذ نشگفت اگر برون آرد

ز چوب و سنگ چو موسی پیمبر آتش و آب



قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
ز باد قدرت اگر کرد جانور عیسی

شود ز فرش بی‌باد جانور آتش و آب


زهی ز مایهٔ رایت منور انجم و چرخ

زهی ز سایهٔ تیغت مظفر آتش و آب


گه موافقت ار چون دل تو بودی چرخ

بدی به چرخ برین قطب و محور آتش و آب


شمال جودت بر آب و آتش ار نوزید

چرابه گونه چو سیمست و چون زر آتش و آب


ز باس و سعی تو بدست ورنه بی‌سببی

بطبع خشک چرا آمد و تر آتش و آب


به صدر دولت بایسته‌ای واندر خور

چنانکه هست و ببایست و در خور آتش و آب


به طبع خویش نبینند هیچ اگر خواهی

به قدر و قد تو پستی وو نظر آتش و آب


سموم خشم تو گر برزند به ابر و زمین

نسیم خلق تو گر بروزد بر آتش و آب


شو ز بیم تو لرزان زمین و ابر عقیم

شود ز خلق تو چون مشک و عنبر آتش و آب


شود ز قدر تو عالیتر از سپهر زمین

رود به امر تو از بحر و اخگر آتش و آب




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگر نه بیم و امیدت بدی به بحر و هوا

وگر نه هیبت و حکمت بدی بر آتش و آب


برو عتاب و عقوبت خدای کی کردی

ز بهر یونس و قومش مسخر آتش و آب


به هفت کشور خشمت رسید و نظم آری

جدا که دید خود از هفت کشور آتش و آب


ز قدر و نظم تو دارند بهره زان نشدند

چو باد و خاک کثیف و مدور آتش و آب


معاقبست حسودت به دو مکان به دو چیز

به سان فرعون در مصر و محشر آتش و آب


میان طبع تو و طبع حاسدت در نظم

کفایت‌ست در آن شعر داور آتش و آب


که چون در آید در طبع تو شود بی‌شک

بر آن دو طبع دگر کبر و مفخر آتش و آب


به زیر فکرت و کلک تو خاست بر در نظم

ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب


چو بود خاطر و طبع تو کلک را همراه

ببوسد ار چه بود کلک و دفتر آتش و آب


اگر ندارد نسبت به خامهٔ تو چراست

به نزد خامت هم خیر و هم شر آتش و آب​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
شد از بهاء مدیحت سخنور اختر و کلک

شد از سخاء وجودت توانگر آتش و آب


جهان بگیر به آن باد پای خاک نهاد

که هست با تک او کند و مضطر آتش و آب


گه مسیر بود بر نهاد چرمهٔ تو

به نزد عقل مصور شود گر آتش و آب


به پست و بالا چون آب و آتشست مگر

شدست از پی تو اسب پیکر آتش و آب


به سان صرصر لیکن به گاه تابش و خوی

که دید ساخته در طبع صرصر آتش و آب


جهان ندید مگر چرمهٔ ترا در تک

به هیچ مستقری سایه‌گستر آتش و آب


زمانه ساخت ز هفت اختر و چهار ارکان

برای زینت بزمت دو لشکر آتش و آب


بخواه از آنکه چو خوردی چو طبع خود بندد

دماغ و طبع ترا زیب و زیور آتش و آب


بصوفت آب و بطبع آتش و ندیده جهان

مگر به جام توچون دو برادر آتش و آب


تو روی شادی افروز و آب غم بر از آن

هنی و روشن در جام و ساغر آتش و آب


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

که بهر پیرهنی من گزیدم از دل و چشم

ز جور چرخ چو دماغ و سمندر آتش و آب


در آب و آتش بی‌حد چرا شوم غرقه

چو هست باد و هوا را مقدر آتش و آب


ز خون ببست دل و چشم پس چو آهن و خاک

چراست در دل و چشمم مجاور آتش و آب


برید فکرت کلک تو خواست بر در نظم

ز خاک و باد از آنست برتر آتش و آب


ولیک از آتش و آبست دیده و دل من

چو در ثنای تو کردم مکرر آتش و آب


همیشه تا به زمینست و چرخ گنج و نجوم

همیشه تا به سعیرست و کوثر آتش و آب


سخاو لطف ترا بنده باد ابر و هوا

سنا و حلم ترا باد چاکر آتش و آب


مباد قاعدهٔ دولت تو زیر و زبر

همیشه تا که بود زیر و ازبر آتش و آب


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مذمت اهل روزگار

مرد هشیار در این عهد کمست

ور کسی هست بدین متهمست


زیرکان را ز در عالم و شاه

وقت گرمست نه وقت کرمست


هست پنهان ز سفیهان چو قدم

هر کرفا در ره حکمت قدمست


و آن که راهست ز حکمت رمقی

خونش از بیم چو شاخ به قمست


و آن که بیناست درو از پی امن

راه در بسته چو جذر اصمست


از عم و خال شرف مر همه را

پشت دل بر شبه نقش غمست


هر کجا جاه در آن جاه چهست

هر کجا سیم در آن سیم سمست


هر کرا عزلت خرسندی خوست

گر چه اندر سقر اندر ارمست


گوشه گشتست بسان حکمت

هر که جویندهٔ فضل و حکمست


دست آن کز قلم ظلم تهیست

پای آنکس به حقیقت قلمست




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

رسته نزد همه کس فتنه گیاه

هر کجا بوی تف و نام نمست


همه شیران زمین در المند

در هوا شیر علم بی‌المست


هر که را بینی پر باد ز کبر

آن نه از فربهی آن از ورمست


از یکی در نگری تا به هزار

همه را عشق دوام و درمست


پادشا را ز پی میل و آز

رخ به سیمین برو سیمین صنمست


امرا را ز پی ظلم و فساد

دل به زور و زر و خیل و حشمست


سگ پرستان را چون دم سگان

بهر نان پشت دل و دین به خمست


فقها را غرض از خواندن فقه

حیلهٔ بیع و ریا و سلمست


علما را ز پی وعظ و خطاب

جگر از بهر تعصب به دمست


صوفیان را ز پی رندان کام

قبله‌شان شاهد و شمع و شکمست




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

زاهدان را ز برای زه و زه

«قل هوالله احد» دام و دمست


حاجیان را ز گدایی و نفاق

هـ*ـوس و هوش به طبل و علمست


غازیان را ز پی غارت و سهم

قوت از اسب و سلاح و خدمست


فاضلان را ز پی لاف فضول

روی در رفع و جر و جزم و ضمست


ادبا را ز پی کسب لجاج

انده نصب لن و جزم لمست


متکلم را از راه خیال

غم اثبات حدوث و قدمست


چرخ پیمای ز بهر دو دروغ

به سیه مسطر و شکل رقمست


مرد طب را ز پی خلعت و نام

همه اندیشهٔ او بر سقمست


مرد دهقان ز پی کسب معاش

از ستور و خر و خرمن خرمست


خواجه معطی ز پی لاف و ریا

تازه از مدحت و لرزان ز ذمست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا