خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

آن شاخ عطا بخش که در باغ شریعت

با نفع تراز وی به گه جود بری نیست


بی خدمت او در تن یک جان عملی نیست

بی مدحت او در دل یک تن فکری نیست


نام عمر از عدل بلندست وگر نی

یک خانه ندانم که در آنجا عمری نیست


از روزه و از گریه چو یک کام و دو چشمش

در بادیهٔ تقوا خشکی و تری نیست


آری چه عجب زان که چو جد و پدر او

کس را به جهان اکنون جد و پدری نیست


علم و خردش بیشترست از همه لیکن

در دیدش بی‌شرمی و در سر بطری نیست


ای قدر تو گشته سفری در ره دانش

کو را به جز از حضرت جنت حضری نیست


در آب فنا غرق شد از زورق کینه

آن دل که درو ز آتش مهرت شرری نیست


بگداخت حسود تو چو در آب شکر زآنک

در کام سخن به ز زبانت شکری نیست


چشم بد ما باد ز تو دور که از لطف

یک چیز نداری که درو زیب و فری نیست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


المنه‌لله که درین جاه تو باری

نفعست جهان را و کسی را ضرری نیست


در عین بهشتی تو هم اینجا و هم آنجا

کاندر دل تو از حسد کس مقری نیست


داری خرد و علم و سخا لیک بر عقل

در طبعت از این بی‌حسدی به هنری نیست


نه هر که برآمد بر کرسی امامت

نه هر که کند بانگی آنجا خواستنی نیست


کرسی چکند آنکه ندارد خبر از علم

خورشید چه سود آن را کو را بصری نیست


خورشید جهان کی شود از علم کسی کو

در شب چو مه او را بر خواندن سهری نیست


علم و خرد واصل همی باید ورنه

خود مایهٔ شوخی را حدی و مری نیست


فتوی دهی و علم همی گویی و لیکن

با کس ده و پنجیت نه و شور و شری نیست


هر کس نبود چون تو گه علم ازیراک

صد بحر به نزدیک خرد چون شمری نیست


خود دور بی‌انصافان بگذشت درین شهر

زیرا به جان چون شه ما دادگری نیست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شاهی و چه شاهی که گه عدل و گه علم

چون او ز ثریا ملکی تا بثری نیست


آن شاه مظفر که برو از سر کوشش

جز بخشش او را ز طبیعت ظفری نیست


مسعود جوان بخت جوان عمر که چون او

بر نه فلک و هفت زمین شاه و سری نیست


قدر شه غزنین نشناسد به حقیقت

آن را که ز احوال خراسان خبری نیست


بادا سر او سبز و دلش شاید که امروز

مر ملک جهان را به ازو تاجوری نیست


ای خواجه چنین دان ز سر عقل و فصاحت

کامروز درین فن چو سنایی دگری نیست


کی دیده و رخ چون زر و چون سیم کند آنک

لفظش چو گهر هست گرش سیم و زری نیست


در شاخ ثنای تو چو زد چنگ سخا کن

کز شاخ ثنا به ز سخاوت ثمری نیست


تا دور فلک بی ز نوا زو المی نیست

تا کار جهان بی ز قضا و قدری نیست


چندانت بقا باد که ممکن بود از عمر

زیرا ز قضا هیچ کسی را حذری نیست


بادات فزونی چو مه نو که جهان را

بر چرخ بقا به ز جمالت قمری نیست


بر درگه جبار ترا باد مقیمی

زیرا به از آن در به جهان هیچ دری نیست


ای بار خدایی که مرین سوختگان را

جز یاد تو دین‌پرور و اندوه‌بری نیست


بپذیر به فضل و به کرم عذر سنایی

زیرا که به عصیان چو سنایی دگری نیست


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - در مدح دولتشاه غزنوی و بهرامشاه

مهر بندهٔ آن رخ چون ماه باد

جان فدای آن لـ*ـب دلخواه باد


فرق او همچون خط او سبز باد

بخت او چون عمر او برناه باد


روی آن کز خاصیت دارد خبر

چون دو بیجادش ببند کاه باد


مدت حسن و بقای ماه من

با مدد چون عمر سال و ماه باد


از برای پاس باس غیرتش

ساکن حبس خموشی آه باد


چون بهشت و دوزخست آن زلف و رخ

ساحت پاداش و باد افراه باد


اشک آن کز وی نیندیشد بجو

همچو راه کهکشانش راه باد


آن‌چنان چون شاه خوبان آن مهست

شاه دولتشاه دولتشاه باد


بهر خدمت چرخ بر درگاه او

صد کمر بربسته چون خرگاه باد


در حریم حرمت آگینش چو عرش

دختر فغفو و قیصر داه باد


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


پیش نوک تیر درزی حرفتش

حصن دشمن خیمهٔ جولاه باد


ریزه‌های زر و سیم قلب چرخ

در سرا ضرب کفش درگاه باد


چون کند سلطان علوی آرزو

آفتابش تاج و چرخش گاه باد


آفتابست او ولیکن گاه نور

سایبانش سایهٔ الاه باد


شاه بهرام آنشهی کاندر جهان

تا جهان را شاه باید شاه باد


عرش و فرش دشمنان جاه او

همچو بیژن زیر سنگ چاه باد


پیش گرز گاو سارش روز صید

شیر گردون کمتر از روباه باد


بی شه اسب و پیل و فرزین هیچ نیست

شاه ما را به بقای شاه باد


سوی جانش سهم غیب تیز تاز

چون خرد منهی و کارآگاه باد


پس چو نزدش هر چه جز الاه لاست

سایگاهش حفظ «الا الاه» باد


جز سنایی در وفا و بندگیش

تا ابد چرخ دو تا یکتاه باد




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در تعلیم طی طریق معرفت

همچو مردان یک قدم در راه دین باید نهاد

دیده بر خط «هدی للمتقین» باید نهاد



چون ز راه گلبن «توبوا الی‌الله» آمدی

پای بر فرق «اتینا تائعین» باید نهاد



چون خر دجال نفست شد اسیر حرص و آز

بعد ازین بر مرکب تقویت زین باید نهاد



توبه‌ات روح‌الامین دان نفس شارستان لوط

در مثل شبه حقیقتها چنین باید نهاد



هفت شارستان لوطست نفس تو وقت سخن

همچو مردان بر پر روح‌الامین باید نهاد



آب اول داد باید بـ*ـو*ستان را روز و شب

وانگهی دل در جمال یاسمین باید نهاد



نفس فرعونست و دین موسی و توبه چون عصا

رخ به سوی جنگ فرعون لعین باید نهاد



گر عصای توبه فرعون لعین را بشکند

شکر آنرا دیده بر روی زمین باید نهاد



گر تو خواهی نفس خود را مستمند خود کنی

در کند عشق «بسم الله» کمین باید نهاد




دفتر عصیان خود را سوخت خواهی گر همی

دفتر عشق بتی در آستین باید نهاد



خواجه پندارد که اندر راه دین مر طبع را

با کباب چرب و با لحم سمین باید نهاد



نی غلط کردی که اندر طاعت حق دینت را

با لباس ژنده و نان جوین باید نهاد



نی ترا طبع تو می‌گوید که: گوش هوش را

با نوای مطرب و صوت حزین باید نهاد



آن تنی کش خوب پروردی به دوزخ در همی

در دهان اژدهای آتشین باید نهاد



جای گر حور و حریرت باید اندر تار شب

از دو چشم خویشتن در ثمین باید نهاد



گر تو خواهی ظاهر و باطنت گردد همچو تیر

در سحرگه دیده را بر روی طین باید نهاد



از خبیثات و خبیثین گر بپرهیزی همی

روی را بر طیبات و طیبین باید نهاد



سر بسم‌الله اگر خواهی که گردد ظاهرت

چون سنایی اول القاب سین باید نهاد



قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲

کسی کاندر صف گبران به بتخانه کمر بندد

برابر کی بود با آن که دل در خیر و شر بندد


ز دی هرگز نیارد یاد و از فردا ندارد غم

دل اندر دلفریب نقد و اندر ما حضر بندد


کسی کو را عیان باید خبر پیش مجال آید

چو خلوت با عیان سازد کجا دل در خبر بندد


ز عادت بر میان بندد همی هر گبر زناری

نباشد مرده را آنکس که جز بر فرق سر بندد


حقیقت بت پرستست آنکه در خود هست پندارش

برست از بت‌پرستی چون در پندار دربندد


نباشد مرد هر مردی که او دستار بر بندد

نباشد گبر،هرگبر که او زنار بربندد


اگر تاج تو خورشیدست تو زان تاجدارانی

که طاووس ملایک تـ*ـخت تو بر شاهپر بندد


نیاساید سنایی وار آن کو زین جگر خواران

هزاران درد خون‌آلود بر جان و جگر بندد


نه موسیئی شود هر کس که او گیرد عصا بر کف

نه یعقوبی شود آنکس که دل اندر پسر بندد


بسا پیر مناجاتی که بر مرکب فرو ماند

بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد


ز معنی بیخبر باشی چو از دعوی کمر بندی

چه داند قدر معنی آن که از دعوی کمر بندد


بتخت و بخت چون نازی که روزی رخت بربندی

بتخت و تـ*ـخت چون نازد کسی کو رخت بر بندد


غلام خاطر اویم، که او همت قوی دارد

که دارد هر دو عالم را و دل در یک نظر بندد



اگر یک چند کی بخت سنایی به بگردد پس

همه الفاظ شیرین ملایک بر بصر بندد


برو همچون سنایی باش، نه دین باش و نه دنیا

کسی کو چون سنایی شد در این هر دو در بندد


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳

ای چو عقل از کل موجودات فرد

وی جوان از تو سپهر سالخورد


خاکبوسان سر کوی تواند

روشنان کارگاه لاجورد


پاسبانان در و بام تواند

چرخ و خورشید و مه گیتی نورد


تا سنایی کیست کاید بر درت

مجد کو تا گویدش کز راه برد


ای همه دریا چه خواهی کردنم

وی همه گردون چه خواهی کرد گرد


نام او میدان و نقش او بسی

کز حکیمان او زیاد اندر نبرد


زان به خدمت نامدم زیرا بود

پیش بینا مرد بی پوشش روی زرد


کز ضعیفی دیدگان شب پره‌ست

کو بماندست از رخ خورشید فرد


ساختم جلابی از جان جانت را

وز دم خرسندی آنرا کرده سرد


چون بزرگان نوش کن جلاب جان

می بخردان مان و گرد می‌مگرد



قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

ورد جوید روز مجلس مرد عقل

بوالهوس جوید به مجلس خارورد


زان که مقلوب سنایی یانس است

گر نگیرم انس با من بد مگرد


انس گیرم باژگونه خوانیم

خویشتن را باژگونه کس نکرد


گر تن و جانم به خدمت نامدند

عذرشان بپذیر کمتر کن نبرد


صدر تو چرخست و تن را بال سست

روی تو مهرست و جان را چشم درد


جان من آزاد کن تا عقل من

هر زمان گوید: زهی آزادمرد


تازه گردانم بنا جستن که باد

تازه از جان بیخ و شاخ و برگ و ورد​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در دل نبستن به مهر دنیا

مسلمانان سرای عمر، در گیتی دو در دارد

که خاص و عام و نیک و بد بدین هر دو گذر دارد


دو در دارد حیات و مرگ کاندر اول و آخر

یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قدر دارد


چو هنگام بقا باشد قضا این قفل بگشاید

چو هنگام فنا آید قدر این بند بردارد


اجل در بند تو دایم تو در بند امل آری

اجل کار دگر دارد، امل کار دگر دارد


هر آن عالم که در دنیا به این معنی بیندیشد

جهان را پر خطر بیند روان را پر خطر دارد


هر آنکس کو گرفتارست، اندر منزل دنیا

نه درمان اجل دارد نه سامان حذر دارد


کمر گیرد اجل آنرا که در شاهی و جباری

زحل، مهر نگین دارد قمر طرف کمر دارد


اگر طبع تو از فرهنگ دارد فر کیخسرو

وگر شخص تو اندر جنگ زور زال زر دارد


اگر تو فی‌المثل ماهی و از گردون سپر داری

بسر عمر ترا لابد زمانه پی سپر دارد


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا