خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
چون فضل تو شد ناظر چه باک ز بی‌باکی

چون ذکر تو شد حاضر، چه بیم ز نسیان‌ها


گر در عطا بخشی آنک صدفش دل‌ها

ور تیر بلا باری، اینک هدفش جان‌ها


ای کرده دوا بخشی لطف تو به هر دردی

من درد تو می‌خواهم دور از همه درمان‌ها


عفو تو همی باید چه فایده از گریه

فضل تو همی‌باید، چه سود ز افغان‌ها


ما غرفهٔ عصیانیم بخشنده تویی یارب

از عفو نهی تاجی، بر تارک عصیان‌ها


بسیار گنه کردیم آن بود قضای تو

شاید که به ما بخشی، از روی کرم آن‌ها


کی نام کهن گردد مجدود سنایی را

نو نو چو می‌آراید، در وصف تو دیوان‌ها


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶ - در مدح بهرامشاه
او کیست مرا یارب او کیست مرا یارب

رویش خوش و مویش خوش باز از همه خوشتر لـ*ـب


داده لـ*ـب و خال او را بی‌خدمت کفر و دین

کرده رخ و زلف او را بی‌منت روز و شب


منزلگه خورشیدست بی‌نور رخش تیره

دولتکدهٔ چرخ است از قدر و قدش مرکب


از بهر دلفروزی جان گهر و ارکان

وز بهر جانسوزی دست فلک و کوکب


بر هر مژهٔ چشمش بنبشته که: لا تعجل

در هر شکن زلفش برخوانده که: لا تعجب


بی بوالعجبی زلفش کاشنید که سر بر زد

مهر از گلوی تنین ماه از دهن عقرب


میگون لـ*ـب شیرینش بر ما ترشست آری

می سرکه بخواهد شد چندان نمک اندر لـ*ـب


دیدی رسن مشکین بر گرد چه سیمین

کو آب گره بندد مانند حباب و حب


ورنه برو و بنگر از دیدهٔ روحانی

در باغ جمال او زلف و زنخ و غبغب


کافر مژگانش از بت بر ساخت مرا قبله

نازک لـ*ـب او در تب بگداخت مرا قالب


در پنجرهٔ جزعین موسی چکند با بت

در حجرهٔ یاقوتین عیسی چکند با تب​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
جزعش همه دل سوزد لعلش همه جان سوزد

شوخی و خوشی را خود این ملک بود یارب


مژگانش همی از ما قربان دل و جان خواهد

های ای دل و هان ای جان من یرغب من یرغب


مدح ملک مشرق بهرامشه مسعود

آن بدر فلک رتبت و آن ماه ملک مشرب


گاو ز می از لطفش چو گاو فلک در تک

شیر فلک از قهرش چون شیر زمین در تب


عدل از در او گویان با ظلم که: لا تامن

جود از کف او گویان با بخل که:لا تقرب


بخل و ستم کلی از درگه و از صدرش

جز این دود گر هرچت آن هست هوالمطلب


گر عدل عمر خواهی آنک در او بنشین

ور جود علی جویی اینک کف او اشرب


در جمله سنایی را در دولت حسن او

در دست بهین سنت مدحست مهین مذهب


بر آخور او بادا دوبارگی عالم

در دولت و پیروزی هم ادهم و اشهب


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷ - در مدح خواجه مسعود علی‌بن ابراهیم
عربی‌وار دلم برد یکی ماه عرب

آب صفوت پسری چه زنخی شکر لـ*ـب


کله بر گلبن او راست چو بر لاله سواد

مژه بر نرگس او راست چو بر خار رطب


ناصیت راست چو بر تختهٔ کافورین مشک

یا فراز طبق سیم یکی خوشه عنب


یا بود منکسف از عقده یکی پاره ز شمس

یا شود متصل روز یکی گوشه ز شب


ابر و جبهت او راست چو شمس اندر قوس

کله و طلعت او راست چو مه در عقرب


عجمی‌وار نشینم چو ببینم کز دور

می‌خرامد عربی‌وار بپوشیده سلب


آسمان‌گون قصبی بسته بر افراز قمر

ز آسمان و ز قمرش خوبتر آن روی و قصب


چو کمان ابرو و زیرش چو سنانها غمزه

چو مهش چهره و زیرش چو هلالی غبغب


گه گه آید بر من طنز کنان آن رعنا

همچو خورشید که با سایه در آید به طرب


هر چه پرسمش ز رعنایی و بر ساختگی

عربی‌وار جوابم دهد آن ماه عرب​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
می نیفتم بیکی زان سخن ای خواجه چه شد

روستایی که عرابی نبود نیست عجب


گفتم: از عشق تو ناچیز شدم گفت: نعم

انا بحر و سعیر انت کملح و خشب


گفتم: از عشق تو هرگز نرهم گفت که: لا

انت فی مائی و ناری کتراب و حطب


گفتم: آن زلف تو کی گیرم در دست بگفت:

ادفع الدرهم خذمنه عناقید رطب


گفتم: آن سیم بناگوش تو کی بـ*ـو*سم گفت:

ان ترد فصتنا هات ذهب هات ذهب


گفتم: این وصل تو بی رنج نمی‌یابم گفت:

لن تنالوالطرب الدائم من غیر کرب


گفتم: ای جان پدر رنج همی بینم گفت:

یا ابی جوهر روح نتجت ام تعب


گفتم او را: چو فقیرم چکنم گفت: لنا

هبة الشیخ من‌الفقر غناء و سیب


خواجه مسعود علی بن براهیم که هست

از بقاء محلش سعد و معالی به طرب


آنکه تازاد بپیوست به اوصاف وجود

بابها را ز چنو پور ببرید نسب


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

آنکه باشد بر جودش همه آفاق عیال

ز زنی که چنویی زاید شد چرخ عزب


ساکنی یافت بقای دلش از گردش چرخ

تربیت یافت سخای کفش از رحمت رب


قدر او از محل و قدر فلکها اعلا

رای او از خرد و قول حکیمان اصوب


ای که از آتش طبع تو جهان دید ضیاء

وی که از آب ذکاء تو نما یافت ادب


رای چون شمس تو تا بر فلک افتاد نمود

همچو انگور سیه بر همه گردون کوکب


خشک گردد ز تف صاعقه دریای محیط

گر بدو در شود از آتش خشم تو لهب


گر فتد ذره‌ای از خشم تو بر اوج سپهر

گردد از هیبت تو شیر سپهر اندر تب


حبهٔ مهر تو گر ابر بگیرد پس از آن

از زمین بر نزند جز اثر حب تو حب


چنبر دایره بگشاید در وقت از بیم

گر زنی بر نقط دایره مسمار غضب

از بر عرش کند خطبهٔ آن جاه و محل

هر که از بر کند از وصف و ثنای تو خطب​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر که خم کرد بر خدمت تو قد چو هلال

یابد از سعی تو چون بدر ز گردون مرکب


نه عجب کز فلک و بحر سخای تو گذشت

این عجب‌تر که به خود هیچ نگردی معجب


ای فلک قدر یقین دان که بر مدحت تو

نیست در شاعری من نه ریا و نه ریب


شعر گوییم و عطا ده شده در هر مجلس

مدح خوانیم و ادب خوان شده در هر مکتب


وتد از دایره و دایره دانم ز وتد

سبب از فاصله و فاصله دانم ز سبب


کعبتین از رخ و از پیل بدانم بصفت

نردبازی و شفطرنج بدانم ز ندب


لیک در مدح چنین خاک سرشتان از حرص

عمر نا من قبل الفضة کالریح ذهب


زان که آنراست درین شهر قبولی که ز جهل

حلبه را باز نداند گه خواندن ز حلب


فاجران را قصبی بر سر و توزی در بر

شاعران از پی دراعه نیابند سلب


شیر طبعم نکند همچو دگر گرسنگان

بر در خانه و بر خوان چو سگ و گربه شغب​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
دختری دارم دوشیزه ولی مدحت زا

کز خردمندی ام دارد و از خاطر اب


نیست یک مرد که او مرد بود با کایین

که کند صحبت این دختر دوشیزه طلب


دختر خود به تو شه دادم زیرا که تویی

مصطفا سیرت و حیدر دل و نعمان مذهب


جز گهر صله نیابم چو روم سوی بحار

جز هبا هبه نبینم چو روم سوی مهب


روز را چون شه سیاره گریبان بگشاد

بسته بر دامن خود دختر من دامن شب


گر ببندی قصبی بر سرم از روی مهی

نگشایم ز غلامیت میان را چو قصب


اینک از پسش تو ای مهتر و استاد سخن

قصهٔ خویش بخواندم صدق‌الله کتب


تا بود شاه فلک را ذنب و راس کمر

تا بود مرد هنر را محل از فضل و حسب


باد بی‌نحس همه ساله به گردون شرف

کمر فضل و محل تو شده راس و ذنب


باد بر پای عنا خواه تو از دامن بند

باد بر گردن اعدات گریبان ز کنب


باد فرخندت نوروز و رجب اندر عز

باد چونین دو هزارت مه نوروز و رجب​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸
احسنت یا بدرالدجی لبیک یا وجه‌العرب

ای روی تو خاقان روز وی موی تو سلطان شب


شمس‌الضحی ایوان تو بدر الظم دیوان تو

فرمان همه فرمان تو ای مهتر عالی نسب


خه خه بنامیزد مهی هم صدر و بدر درگهی

از درد دلها آگهی ای عنصر جود و ادب


فردوس اعلا روی تو حکم تجلی کوی تو

ای در خم گیسوی تو جانها همه جانان طلب


صدر معین را سر تویی دنیا و دین را فر تویی

بر مهتران مهتر تویی از تست دلها را طرب


رویت چو «طاها» طاهرست «و اللیل» مویت ظاهرست

امر «لعمرک» ناظرست دریا ک پاک آمد لقب


برنه قدم ای شمع دین بر شهپر روح‌الامین

کرو بیانت بر یمین روحانیانت دست چپ


نازان ز قربت جد و عم، خرم به دیدارت حشم

بنمای هان ای محتشم قرب دو عالم در دو لـ*ـب


گر از تو نشنیدی صلا شمع نبوت بر ملا

خورشید بفگندی قبا ناهید بشکستی قصب


هستی سزای منزلت هم ابتدا هم آخرت

آری عزیز مملکت هستی تو ملکت را نسب


در جام جانها دست کن چون نیست کردی هست کن

ما را ز کوثر سرخوش کن این بس بود ماء العنب


بر یاد او کن جام نوش چشم از همه عالم بپوش

گندم نمای جو فروش آخر مباش ای بوالعجب



قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹

یارب چه بود آن تیرگی و آن راه دور و نیمشب

وز جان من یکبارگی برده غم جانان طرب


گردون چو روی عاشقان در لولو مکنون نهان

گیتی چو روی دلبران پوشیده از عنبر سلب


روی سما گوهر نگار آفاق را چهره چو قار

آسوده طبع روزگار از شورش و جنگ حلب


اجرام چرخ چنبری چون لعبتان بربری

پیدا سهیل و مشتری خورشید روشن محتجب


این اختران در وی مقیم از لمع چون در یتیم

این راجع و آن مستقیم این ثابت و آن منقلب


محکم عنان در چنگ من سوی نگار آهنگ من

بسپرده ره شبرنگ من گاهی سریع و گه خبب


باد بهاری خویش او ناورد و جولان کیش او

صحرا و دریا پیش او چون مهره پیش بوالعجب


از نعل او پر مه زمین و ز گام او کوته زمین

وز هنگ او آگه زمین وز طبع او خالی غضب


آهو سرین ضرغام بر کیوان منش خورشید فر

خارا دل و سندان جگر رویین سم و آهن عصب


در راه چو شبرنگ جم با شیر بوده در اجم

آمخته جولان در عجم خورده ربیع اندر عرب



قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا