خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع



ای درت ز بی‌برگان چون شاخ در آذر

وی دلت ز بخشیدن چون باغ در آزار


از مکرمت تست که پیوسته نهفته‌ست

این شخص به دراعه و این پای به شلوار


پس چون تنم آراستهٔ پیرهن تست

این فرق مرا نیز بیارای به دستار


سود از تو بدان جویم کز مایهٔ طبعم

خود را بر تو دیده‌ام این قیمت و بازار


آثار نکو به که بماند چو ز مردم

می هیچ نماند ز پس مرگ جز آثار


تا جوهر دریا نبود چون گهر باد

تا مایهٔ مرکز نبود چون فلک نار


چون چار گهر فعل تو و ذات تو بادا

از محکمی و لطف و توانایی و مقدار


در عافیت خیر و سخا باد همیشه

اسباب بقای تو چو خیرات تو بسیار


جبار ترا از قبل نفع طبیبان

تا دیر برین مکرمت و جود نگهدار


جبار ترا باد نگهبان به کریمی

از مادح بدگوی و ز ممدوح جگرخوار


از فضل ملک باد به هر حال و به هر وقت

امروز تو از دی به و امسال تو از پار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


طلب ای عاشقان خوش رفتار

طرب ای شاهدان شیرین‌کار


تا کی از خانه هین ره صحرا

تا کی از کعبه هین در خمار


زین سپس دست ما و دامن دوست

بعد از این گوش ما و حلقهٔ یار


در جهان شاهدی و ما فارغ

در قدح جرعه‌ای و ما هشیار


خیز تا ز آب روی بنشانیم

گرد این خاک تودهٔ غدار


پس به جاروب «لا» فرو روبیم

کوکب از صحن گنبد دوار


ترکتازی کنیم و در شکنیم

نفس رنگی مزاج را بازار


وز پی آنکه تا تمام شویم

پای بر سر نهیم دایره‌وار


تا ز خود بشنود نه از من و تو

لمن الملک واحد القهار


ای هواهای تو هوا انگیز

وی خدایان تو خدای آزار​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

قفس تنگ چرخ و طبع و حواس

پر و بالت گسست از بن و بار


گرت باید کزین قفس برهی

باز ده وام هفت و پنج و چهار


آفرینش نثار فرق تو اند

بر مچین خون خسان ز راه نثار


چرخ و اجرام ساکنان تو اند

تو از ایشان طمع مدار مدار


حلقه در گوش چرخ و انجم کن

تا دهندت به بندگی اقرار

ورنه بر چارسوی انـ*ـدام بدن و فساد

گاه بیمار بین و گه تیمار


گاهت اندر مزارعت فکند

جرم کیوان چو خوک در شد یار


گه کند اورمزدت از سر زهد

زین جهان سیر و زان جهان ناهار


گاه بر بنددت به تهمت تیغ

دست بهرام چون قلم زنار


گاه مهرت نماید از سر کین

مر ترا در خیال زر عیار​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


گاه ناهید لولی رعنا

کندت باد سار و باده گسار


گه کند تیر چرخت از سر امن

چون کمان گوشه کشته و زه‌وار


گه کند ماه نقشت اندر دل

در خزر هندو در حبش بلغار


گه ترا بر کند اثیر از تو

تا تهی زو شوی چو دود شرار


گاه بادت کند ز آز و نیاز

روح پر نار و روی چون گلنار


گاه آب لئیم دون همت

جاهل و کاهلت کند به بحار


گاه خاک فسرده از تاثیر

بر تو ویران کند ده و آثار


با چنین چار پای‌بند بود

سوی هفت آسمان شدن دشوار


چند از این آب و خاک و آتش و باد

این دی و تیر و آن تموز و بهار


بسکه نامرد و خشک مغزت کرد

بوی کافور و مشک و لیل و نهار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


عمر امسال و پار ضایع کرد

هر که در بند یار ماند و دیار


دولتی مردی ار نپریدست

مرغ امسالت از دریچهٔ پار


شیب گردی به لفظ تازی ریش

قیر گردی به لفظ ترکی قار


برگذر زین جهان غرچه فریب

در گذر زین رباط مردم‌خوار


کلبه‌ای کاندرو نخواهی ماند

سال عمرت چه ده چه صد چه هزار


رخت برگیر ازین خراب که هست

بام سوراخ و ابر طوفان بار


از ورای خرد مگوی سخن

وز فرود فلک مجوی قرار


خویشتن را به زیر پی بسپر

چون سپردی به دست حق بسپار


بود بگذار زان که در ره فقر

تن حصارست و بود قفل حصار


نشود در گشاده تا تو به دم

بر نیاری ز قفل و پره دمار




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

بود تو شرع بر تواند داشت

زان که آن روشنست و بود تو تار


دین نیاید به دست تابودت

بر یمین و یسار یمین و یسار


نه فقیری چو دین به دنیا کرد

مر ترا پایمزد و دست افزار


نه فقیهی چو حرص و میل کرد

مر ترا فرع جوی و اصل گذار


ره رها کرده‌ای از آنی گم

عز ندانسته‌ای از آنی خوار


مشک و پشکت یکیست تا تو همی

ناک ده را ندانی از عطار


دل به صد پاره همچو ناری از آنک

خلق را سر شمرده‌ای چو انار


کار اگر رنگ و بوی دارد و بس

حبذا چین و فرخا فرخار


دعوی دل مکن که جز غم حق

نبود در حریم دل دیار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع



ده بود آن نه دل که اندر وی

گاو و خر باشد و ضیاع و عقار


نیست اندر نگارخانهٔ امر

صورت و نقش مومن و کفار


زان که در قعر بحرالاالله

لا نهنگی ست کفر و دین اوبار


چه روی با کلاه بر منبر

چه شوی با زکام در گلزار


تر مزاجی مگرد در سقلاب

خشک مغزی مپوی در تاتار


خود کلاه و سرت حجاب تو اند

چه فزایی تو بر کله دستار


کله آن گه نهی که در فتدت

سنگ در کفش و کیک در شلوار


علم کز تو ترا بنستاند

جهل از آن علم به بود صدبار


آب حیوان چو شد گره در حلق

زهر گشت ار چه بود نوش و گوار


نه بدان لعنت‌ست بر ابلیس

کو نداند همی یمین ز یسار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


بل بدان لعنت‌ست کاندر دین

علم داند به علم نکند کار


دوری از علم تا ز میل و خشم

جانت پر پیکرست و پر پیکار


نبرند از تو تشنگی و کنند

این دهان گنده و آن جگر افگار


تشنهٔ جاه و زر مباش که هست

جاه و زر آب پار گین و بحار


کی درآید فرشته تا نکنی

سگ ز در دور و صورت از دیوار


کی در احمد رسی در صدیق

عنکبوتی تنیده بر در غار


پرده بردار تا فرود آید

هودج کبریا به صفهٔ بار


با بخیلی مجوی ره که نبود

هیچ دینار مالکی دین دار


مالک دین نشد کسی که نشد

از سر جود مالک دینار​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


سرخرویی ز آب جوی مجوی

زان که زردند اهل دریا بار


گر چه از مال و گندم و یونجه

هم خزینه‌ت پرست و هم انبار


بس تفاخر مکن که اندر حشر

گندمت گژدمست و مالت مار


مال دادی به باد چون تو همی

گل به گوهری خری و خر به خیار


دولت آن را مدان که دادندت

بیش از ابنای جنس استظهار


تا تو را یار دولتست نه‌ای

در جهان خدای دولت یار


چون ترا از تو پاک بستانند

دولت آن دولتست و کار آن کار


چون دو گیتی دو نعل پای تو شد

بر سر کوی هر دو را بگذار


در طریق رسول دست آویز

بر بساط خدای پای افشار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


پاک شو بر سپهر همچو مسیح

گشته از جان و عقل و تن بیزار


همچو نمرود قصد چرخ مکن

با دوتا کرکس و دوتا مردار


کز دو بال سریش کرده نشد

هیچ طرار جعفر طیار


عقل در کوی عشق ره نبرد

تو از آن کور چشم چشم مدار


کاندر اقلیم عشق بی‌کارند

عقلهای تهی رو پر کار


کی توان گفت سر عشق به عقل

کی توان سفت سنگ خاره به خار


گر نخواهی که بر تو خندد خلق

نقد خوارزم در عراق میار


راه توحید را به عقل مپوی

دیدهٔ روح را به خار مخار


زان که کردست قهر الاالله

عقل را بر دو شاخ لا بردار


به خدای ار کسی تواند بود

بی‌خدا از خدای برخوردار


هر که از چوب مرکبی سازد

مرکب آسوده‌دان و مانده سوار



نشود دل چو تیر تا نشوی

بی‌زبان چون دهانهٔ سوفار


تا زبانت خمش نشد از قول

ندهد بار نطقت ایزد بار​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا