خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


رو که در بند صفات و صورت خویشی هنوز

بر سوی تو عز منبر خوشترست از ذل دار


ای برآورده ز راه قدرت و تقدیر و قهر

زخم حکم لاابالیت از همه جانها دمار


عالمی در بادیهٔ قهر تو سرگردان شدند

تا که یابد بر در کعبهٔ قبولت باز بار


هرکجا حکم تو آمد پای بند آورد جبر

هر کجا قهر تو آمد سر فرو برد اختیار


یارب ار فانی کنی ما را به تیغ دوستی

مر فرشتهٔ مرگ را با ما نباشد هیچ کار


مهر ذات تست یارب دوستان را اعتقاد

یاد فضل تست یارب غمکشان را غمگسار


دست مایهٔ بندگانت گنج خانهٔ فضل تست

کیسهٔ امید از آن دو زد همی امیدوار



آب و گل را زهرهٔ مهر تو کی بودی اگر

هم ز لطف خود نکردی در از لشان اختیار


دوستان حضرتت را تا چو تو سـ*ـاقی بوی

هست یکسان نزد ایشان نوش نحل و زهر مار


هر که از جام تو روزی شربت شوق تو خورد

چون نراند آن نوشیدنی ار داند آن رنج خمار




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


کیست آنکو ساعتی در بحر مهرت غوطه خورد

کش بدست از آتش شوق تو یکساعت قرار


هرکه او نام از تو جوید ایمنست از نام و ننگ

هر که او فخر از تو آرد فارغست از فخر و عار


هر که از درگاه عزت یافت توقیع قبول

پیش درگاهش کمر بندد به خدمت روزگار


کیست آنکو عز خویش از خاک درگاه تو دید

کوشد اندر صدر دین در چشم کس یک روزخار


چون جمال گوهر حدادیان یوسف که زد

پتک حجت بر سر اعدای دین حدادوار


آن که چون در درس و مجلس دم زند در علم و دین

چون دم آخر نیابی در همه گیتیش یار


آن ز ترفیه و صیانت ملک را خیرات بخش

و آن ز توجیه و دیانت شرع را اندیشه خوار


پیشوا و واعظ دین محمد کز ورع

سنت همنام خود را هست دایم جانسپار


گر نبودی باغ رایش را نهالی بس قوی

این چنین شاخی ازو پیدا نگشتی در دیار


آنکه خاک تیره را بر چرخ فضل آمد بدو

کز چنان چرخی چنین خورشید دین گشت آشکار​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


گر ز چرخ آسمان آمد زمستانی چنین

بنگر از چرخ زمین اندر زمستان نوبهار


ور ز چرخ آسمان آید سحاب برف ریز

آمد از چرخ زمین دریای مروارید بار


هر کسی جزوی امامت نیز دعوی می‌کند

لیک پنهان نیست شاه ذوالفقار از ذوالخمار


فتویی کز خانهٔ حدادیان آمد برون

نص قرآن دارد آنرا از درستی استوار


هیچ جاهل در جهان مفتی نگشته‌ست از لباس

هیچ گنگ اندر جهان شاعر نگشته‌ست از شعار


خود گرفتم هر کسی برداشت چوبی چون کلیم

معجزی باری بباید تا شود آن چوب مار


دور مشتی مدعی نامعنوی اندر گذشت

دور دور یوسف‌ست ای پادشا پاینده‌دار


لفظ شیرینش غذای جان ما شد بهر آنک

گر غذای تن شدی بی زور ماندی روزه‌دار


از چنین شاخی چنین باری پدید آمد به شهر

پس درخت گل چه آرد جز گل خوشبوی بار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

احمد محمود خصلت خواجه ای کامروز کرد

از سخن چشم عدوی احمد مختار تار


در چنین مجلس که او کردست آنک کرده‌اند

جبرئیل از سدره و حوران ز کنگرها نظار


از پی این تهنیت را عاملان آسمان

اختران ثابت آرند اندرین مجلس نثار


زیب معنی بایدت اینک شنیدی ای پسر

نقش مانی بایدت رو معتکف شو در بهار


چشم آن نادان که عشق آورد بر رنگ صدف

بالله ار دیدش رسد هرگز به در شاهوار


قد و منظر چنگری بنگر که در علم نظر

جان خصمان را همی چون دارد اندر اضطرار


هر که مردست او بود در جستجو معنی پرست

هر که زن طبعست خود ماندست در رنگ و نگار


کار صدق و معنی بوبکر دارد در جهان

ورنه در هر کوی بوبکرست و در هر کوه غار


کار کردار علی دارد وگرنه روز جنگ

هیچ کاری ناید از نقش علی و ذوالفقار


ای چو آتش در بلندی وی چو آب اندر صفا

وی چو باد اندر لطافت وی چو خاک اندر وقار


اینهمه حشمت ز یک تاثیر صبح بخت تست

باش تا خورشید اقبالت برآرد روزگار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


تا ببینی کز برای عشق خاک درگهت

چرخ چون پیشت کمر بندد به رسم افتخار


نیز دولت را بسی شادی نباید کرد از آنک

هر که بالا زود گیرد زود میرد چون شرار


قطرهٔ آبی که آن را از هوا گیرد صدف

روزگار آن را تواند کرد در شاهوار


بسـ*ـتر از خار و خسک ساز ای پسر اکنون چو گل

تا چو دستنبوی بر دست شهان گیری قرار


روزها چشم و چراغ عالمی گردد چو شمع

هر که پیماید ز دیده قامت شبهای تار


از پی یک مه که برگ گل دمد بر وی همی

گرمی و سردی کشد در باغها یکسال خار


تا بهشت و چرخ باشد نزد عالم هشت و هفت

تا حواس و طبع باشد پیش دانا پنج و چار


یمن بادت بر یسار و یسر بادت بر یمین

دانشت جفت یمین و دولتت جفت یسار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار

از لاله بست دامن کهپایه‌ها ازار


چونان نمود کل اثیری اثر به کوه

کاجزای او گرفت همه طرف جویبار


از اعتدال و تقویت طبع او ز خاک

صد برگ گل بزاد ز یک نوک تیز خار


اکنون که پر ز برگ زمرد شد از صبا

شاخی که بد چو هیکل افعی تهی ز بار


زان می‌کفد ز دیدن او دیده‌های شاخ

کز خاصیت کفد ز زمرد دو چشم مار


از هجر نالش آرد بس بلبل از درخت

با وصل گل برو چکند ناله‌های زار


زاید همی هوا به لطافت ز سعی چرخ

آن قوتی که داد عناصر به کوهسار

با آفتاب اگر بنتابد بروز نجم

بیواسطه اگر چه نپاید بر آب نار


گر به سما بهشت نهانست تا به حشر

بی حشر چونکه کرد زمینش پس آشکار


بر دشت و باغ چیست پس از یاسمین و گل

گردون پر ستاره و دریای پر شرار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

گلزار بین سبزه پر از آب نارگون

کهسار بین ز لاله پر از نار آبدار


بر شبه چنگ باز سر غنچه‌های گل

بر شکل پای شیر شده پنجهٔ چنار


گر دشت خرمست چرا گرید از فراز

این پردهٔ کثیف لطیف اصل تند بار


زینجا نفیر ریزد ز آنجا نوای نای

زینجا خروش عاشق و ز آنجا نشاط یار


خلقی پر از نشاط ز دشتی تهی ز برف

طبعی تهی ز غم ز درختان پر ز بار


آن لاله فام باده‌خوران زیر شاخ گل

و آن گلرخان نشاط کنان گرد لاله‌زار


بیخ زمین چو افسر شاهان پر از گهر

شاخ شجر چون گوش عروسان ز گوشوار


بر هر طرف بهشتی در هر بهشت حور

بر هر چمن کناری و در هر کنار یار


مرغی بهر درخت و چراغی بهر چمن

شاهی بهر طریق و عروسی بهر کنار


گر چه ز هر درخت خوشی دید هر دماغ

ور چه درین بهار بها یافت هر دیار​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


لیک از بهار خرمیی نیستی به طبع

چون خلق و طبع خواجه اگر نیستی بهار


منصوربن سعیدبن احمد که از کرم

چون نصرت و سعادت و حمدست نامدار


آن کز مزاج گوهر و تاثیر علم او

بر نه فلک چهار گهر می‌کند نثار


آن خواجه‌ای که گشت ز تعجیل جود خویش

چون شخص سل گرفته سوال از کفش نزار


یک فکر تند از پی مدحش همه سخن

یک منزلند از تک جودش همه قفار


کرد از تف سخاوت خود همچو چوب خشک

در کامهای خلق زبانهای افتخار


چشمی که نشر سیرت او بیند از مدیح

آن چشم ایمنست بهر حال از انتشار


گر بنگرد به خشم سوی چرخ و آفتاب

در ساعتی دو لیل بخیزد ز یک نهار


ای دایرهٔ نجات ز جود تو مستدیر

وی مرکز حیات ز عون تو مستدار


رویی که یافت گرد ستانهٔ درت ز لطف

هرگز شکن نگیرد چون پشت سوسمار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

خاکی که یافت سایهٔ حزم تو زان سپس

از باد کوه کن نبرد در هوا غبار


آبی که یافت آتش عزمت کند چو وهم

در نیم لحظه چنبر افلاک را گذار


هرگز سپاه مرگ نیابد بدو ظفر

آن کس که دارد از علم و علم تو حصار


مدحست طبع و فعل ترا سال و مه خورش

شکرست باز عمر ترا روز شب شکار


شد فرش پای قدر تو گردون مستقیم

شد غرق بحر دست تو کشتی انتظار


گویی که هست بر بشره نزد خاطرت

آنها که در عروق مفاصل بود نثار


زنده شود به علم و به احسانت هر زمان

آنرا که کشت بوالحسن از زخم ذوالفقار


آخر گشاد تیر علوم تو از علاج

بر مرگ سوی شخص فروبست رهگذار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع



از لطف و بخشش تو چو شمس ای فلک محل

وز جود و بر یافت همه خلق بر و بار


پرمایه‌ای چو گوهر و پر سایه‌ای چو ماه

پس چونکه هست روی عدو از تو همچو قار


نی نی مه و گهر چه خوانم ترا چو هست

هر نکته صد سپهر و هر انگشت صد بحار


ای چرخ را به بذل یمینت همه یمین

وی خلق را به جود یسارت همه یسار


هستم من آن بلند که گشتم ز چرخ پست

هستم من آن عزیز که ماندم ز دهر خوار


از جور این زمان و زمانه نهاد من

یک لحظه می‌نیابد همچون زمین قرار


از جهل عار باشد حظم ازوست فخر

وز شعر فخر زاید قسمم ازوست عار


هرگز نیافتم به چنین شعرهای نغز

از هیچ رادمرد به صد شعر یک شعار


تا پنجگانه‌ایم دهند از دویست شعر

روزی هزار بار دو چشمم شود چهار


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا