خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید

که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید


مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی

که خار جفت گلست و خمار جفت نبید


به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده

که در طویلهٔ او با شبه است مروارید


ز دور هفت رونده طمع مدار ثبات

میان چار مخالف مجوی عیش لذیذ


که دیدی از بنی آدم که بر سریر سرور

دو دم کشید کز آن صد هزار غم نچشید


به با میل که برانی چه خوش بوی که همی

ز جانت کم شود آن یک دو قطره کز تو چکید


نگر چه شوخ جهانیست زان که جفت از جفت

خوشی نیافت که تا پاره‌ای ز جان نبرید


چو دل نهادی بر نور روز هم در وقت

زمانه گوید خیز و نماز شام رسید


چو باز در شب تاری خوشت بباید خفت

خروس گوید برجه که نور صبح دمید​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


دو دوست چون بهم آیند همچو پره و قفل

که تا دمی رخ هجرانشان نباید دید


همی بناگه بینی گرانی اندر حال

بیاید و به میانشان فرو خزد چو کلید


درین زمانه که دیو از ضعیفی مردم

همی سلاح ز لاحول سازد و تعویذ


کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت

کسی که ریو قناعت ندید هیچ ندید


کسی که شاخ حقیقت گرفت بد نگرفت

کسی که راه شریعت گزید بد نگزید


رهی خوشست ولیکن ز جهل خواجه همی

خوشی نیابد ازو همچنان که خار از خید


برین سنا نرسد مرد تا سنایی وار

روان پاکش ازین آشیانه بر نپرید


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع



قصهٔ یوسف مصری همه در چاه کنید

ترک خندان لـ*ـب من آمد هین راه کنید


آفتاب آمد و چون زهره به عشرت بنشست

پیش زهره بچه زهره سخن ماه کنید


سخن حور و بهشت و مه و مهر شب و روز

چون بدیدید جمالش همه کوتاه کنید


نطع را اسب و پیاده رخ و پیل و فرزین

همه هیچند شما قبله رخ شاه کنید


اول وقت نمازست نماز آریدش

پیش کز کاهلی بیهده بیگاه کنید


از پی خدمت آن سیمتن خرگاهی

همگی خویش کمربند چو خرگاه کنید


بندگی درگه او را ز برای دل ما

سبب خواجگی و مرتبت و جاه کنید


آه را خامش دارید به درد و غم او

ناکسان را ز ره آه چه آگاه کنید


آفت آینه آهست شما از سر عجز

پیش آن روی چو آیینه چرا آه کنید؟


اسم هر قدر که بی دولت او غدر نهید

نام هر جاه بر دولت او چاه کنید​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

همه کوهید ولیک از پی آمیـ*ـزش او

مسکن زلف دوتاهش دل یکتاه کنید


دل مسکین خود ار مشکین خواهید همی

لقب او طرب افزای و تعب گاه کنید


چون غزلهای سنایی ز پی مجلس انس

خویشتن پیش دو بیجادهٔ او کاه کنید


چشمتان از رخش آنگاه خورد بر که شما

سرمه از گرد سم اسب شهنشاه کنید


شاه بهرامشه آن شه که جزو هر که شهست

خدمتش نز سر طوع از سر اکراه کنید


شهرهی را که برو مرکب او گام نهد

از پی جان غذاجوی چراگاه کنید


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

ای حریفان ما نه زین دستیم دستی برنهید

باده‌مان خوشتر دهید و نقلمان خوشتر نهید


بام ما دیگر زنید و شام ما دیگر پزید

نام ما دیگر کنید و دام ما دیگر نهید


هر کسی را جام او با جان او یکسان کنید

هر کسی را نقل او با عقل او همبر نهید


چند از شش سوی یک دم چار بالشهای ما

بر فراز تارک نه چرخ و هفت اختر نهید


عیسی و خر هر دو اندر مجلس ما حاضرند

کوه بر عیسی برید و کاه پیش خر نهید


مجلس آزادگان را از گرانان چاره نیست

هین که آمد خام دیگر دیگ دیگر برنهید


خنجر نو بر سر بهرام ناچخ زن زنید

زخمهٔ نو بر کف ناهید خنیاگر نهید


هین که عالم سر به سر طوفان نااهلان گرفت

رخ سوی عصمت سرای نوح پیغمبر نهید​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


هر که را رنگیست همچو نیل در آب افکنید

هر که را بوییست همچون عود بر آذر نهید


نفس را چون بر جگر آبیست آتش در زنید

عقل را چون بر کله پشمیست بندش بر نهید


ور درین مجلس شما عاشق‌تر از شمع و می‌اید

پس چو شمع و می قدم در آب و آتش در نهید


می قبای آتشین دارد شما در بر کشید

شمع تاج آتشین دارد شما بر سر نهید


ناحفاظیرا چو سگ ار تاختید از پیش در

آن گهٔ با یار آهو چشم برتر بر نهید


چون ز روی هستی از من در من ایمانی نماند

گر مسلمانید یک ره نام من کافر نهید


ور سنایی همچو زنجیرست در حلق شما

حلق او گیرید چون حلقه برون در نهید


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


طالع از طالعت عجایب‌تر

کس ندیدی عجایب دیگر


گه به چرخت برد چو قصد دعا

گه به خاک آردت چو عزم قدر


گه به دستت ببندد از دل پای

گه به مهرت ببندد از دل سر


گه برهنه‌ت کند چو آبان شاخ

گه بپوشاندت چو آب شجر


شجری کرد مر ترا از فضل

پس بگسترد پیشت از آن بر


قوتی دارد این سخن بی فعل

زینتی دارد این چمن بی ف


زان که مر آفتاب دولت را

هست روزی درین درخت نظر


تا نبیند ازو عدوت نشان

تا ببیند ازو ولیت ثمر


کرده علمت فلک نمونهٔ جهل

کرده نفعت جهان نتیجهٔ ضر


سخنی گویمت برادروار

گر نیوشی و داریم باور




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


عبره کرده سپهر حکمت را

چون نگیری ز روزگار عبر


در خرابات کم گذر چونه‌ای

چون مزاج نوشیدنی آلت شر


مکن از کعبتین نرد و قدح

با «له» و «منک» عمر خویش هدر


چون همی بازی و همی مانی

بخت بد را بباز بر اختر


پیش هر دون مکن چو چنبر پشت

پای هر سفله را مگیر چو در


که میانه تهی‌ست گاه سخا

سخن دون و سفله چون چنبر


نزد دونان حدیث می مگذار

پیش حران ز جام می مگذر


تا نباشی برین سبک چون جان

تا نباشی بر آن گران چو جگر


یار دونان همی بوی چون جهل

عاقلان زان کنند از تو حذر


یکسو افکن ز طبع بی نفسی

تات باشد چو روح قدر و خطر




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


دانی از عیبها چو غیب عیان

داری از علمها چو عقل خبر


نعمتت نی و همتت بی حد

دولتت نی و حکمتت بی مر


حکمتت را ز فکر تست مزاج

خاطرت را ز دانشست گهر


دوری از جهل همچو علم علی

پاکی از جور همچو عدل عمر


شعر تو سحر هست لیک ترا

بخت تو هست همچو وقت سحر


ماند اندیشهٔ تو زیر قدم

گهر طبع تو چو اسکندر


ز آب انگور نار طبع مکش

ز آتش باده آب روی مبر


سوی بالا گرای همچو شرار

گرد پستی مگرد همچو مطر


خامه هر جای چون قضا به مباز

جامه هر وقت چون قدر به مدر




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

همچو نکبا ازین وآن مربای

همچو نرگس در این و آن منگر


ز اندرون کژ مباش چون زنجیر

تا نمانی برون چو حلقهٔ در


هر بنان را مباش همچو قلم

هر میان را مباش همچو کمر


گرد حران در آی همچو سخای

سوی مردان گرای همچو هنر


نزد ایشان مباش چون کاسه

پیش ایشان مگرد چون ساغر


تن خویش از سر کهان در دزد

جان خویش از می مهان پرور


گر چه فسقست هر دو ز اصل ولیک

هم بجای خود آخر اولاتر


اینک ار چه به طبع یکسانند

در تفاوت به یک مکان بنگر


گشته با باد سخت خانهٔ خیر

مانده بی آب سست آلت غر


طبع داری نهادهٔ گردون

نظم داری نتیجهٔ کوثر


خاطری در نثار چون دریا

فکرتی تیز رای چون آذر


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا