خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


سوز شوق ملکی بر دلت آسان نشود

تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود


هیچ دریا نبرد زورق پندار ترا

تا دو چشمت ز جگر مایهٔ طوفان نشود


در تماشای ره عشق نیابی تو درست

تا ز نهمت چمنت کوه و بیابان نشود


ای سنایی نزنی چنگ تو در پردهٔ قرب

تا به شمشیر بلا جان تو قربان نشود


سخت پی سست بود در طلب کوی وصال

هر کرا مفرش او در ره حق جان نشود


هر کرا دل بود از شست لقا راست چو تیر

خواب در دیدهٔ او جز سر پیکان نشود


تا چو بستان نشوی پی سپر خلق ز حلم

دلت از معرفت نور چو بستان نشود


گر ز اغیار همی شور پذیری ز طرب

خیز تا عشق تو سرمایهٔ عصیان نشود


پست همت بود آن دیده هنوز از ره عشق

که برون از تک اندیشهٔ غولان نشود


مرد باید که درین راه چو زد گامی چند

بسته‌ای گردد ز آنسان که پریشان نشود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شور آن شوقش چونان شود از عشق که گر

غرق قلزم شود آن شور به نقصان نشود


سرخوش آن راه چنان گردد کز سـ*ـینه‌ش اگر

غذی دوزخ سازی که پشیمان نشود


چون ز میدان قضا تیر بلا گشت روان

جان سپر سازد مردانه و پنهان نشود


موکب جان ستدن چون بزند لشکر شوق

او به جز بر فرس خاص به میدان نشود


ای خدایی که به بازار عزیزان درت

نرخ جانها به جز از کف تو ارزان نشود


آز بی‌بخش تو حقا که توانگر نشود

گبر بی‌یاد تو والله که مسلمان نشود


چون خرد نامه نویسد ز سوی جان به دماغ

جان بنپذیرد تا نام تو عنوان نشود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

من ثنا گویم خود کیست که از راه خرد

چون بدید این کرم و عز و ثناخوان نشود


آن عنایت ازلی باشد در حق خواص

ور نه هر بیهده بی فضل به دیوان نشود



گبر خواهد که بود طالب این کوی ولیک

به تکلف هذیان آیت قرآن نشود


هفت سیاره روانند ولیک از رفتن

ماه در رفعت و در سیر چو کیوان نشود


هر کسی علم همی خواند لیکن یک تن

چون جمال الحکما بحر در افشان نشود


پردهٔ عصمت خواهد ز گناهان معصوم

تا سنایی گه طاعت سوی عصیان نشود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

ای خدایی که رهیت افسر دو جهان نشود

تا بر حسب تو فرش قدمش جان نشود


چنگ در دامن مهر تو چگونه زند آنک

مر ورا خدمت تو قید گریبان نشود


سخت پی سست بود در طلب کوی تو آنک

مرد را بادیه بر یاد تو بستان نشود


هر که در جست لقایت نبود راست چو تیر

خواب در دیدهٔ او جز سر پیکان نشود


هر که جولانگه او حضرت پاکیزهٔ تست

هرگز از دور فلک بی‌سر و سامان نشود


چون به میدان تو پیکان بلا گشت روان

جان سپر سازد مردانه و پنهان نشود


موکب جان ستدن چون بزند لشکر عشق

او به جز بر فرس خاص به میدان نشود


ای ره آموز که هر کو به تو ره یافت به تو

هرگز اندر ره دین گمره و حیران نشود


آنکه هستندهم افراشتهٔ فضل تو اند

هرگز افراشتهٔ فضل تو ویران نشود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


ثمرهٔ بندگی از خاک درت می‌روبند

تامگر کارکشان طعمهٔ خذلان نشود


کیسه‌ها دوخته بر درگهت از روی امید

زان که بی‌لطف تو کس در خور غفران نشود


گرسنه بوده و پنداشت بسر کردهٔ راه

از پذیرفتنشان یار و نگهبان نشود


همه از حکم تو افکنده و برداشته‌اند

ورنه از ذات کسی گبر و مسلمان نشود


گبر خواهد که بود طالب کوی تو ولیک

بتکلف هذیان آیت قرآن نشود


هفت سیاره روانند و لیک از رفتن

ماه در رفعت و در جرم چو کیوان نشود


هر کسی علم همی خواند لیکن یک تن

چون جمال الحکما بحر درافشان نشود


آن منبه که ز تنبیه وی اندر همه عمر

هیچ دل در ره دین معدن عصیان نشود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

آنکه گه گه کف او بیند ابر از خجلی

باز گردد ز هوا مایل باران نشود


آنکه در درد بماندی ز بلای شیطان

هر کرا مجلس او آیت درمان نشود


کند باید به جفا دیده و دندان کسی

چاکر او ز بن سی و دو دندان نشود


نایب جاه پیمبر تویی امروز و کسی

مبتدع باشد کت چاکر فرمان نشود


به گل افشان ارم ماند آن مجلس تو

مجلسش خرم و خوش جز به گل افشان نشود


ای بها گیر دری کز سخن چون گهرت

نرخ جانها به جز از گفت تو ارزان نشود


هر که شاگرد تو باشد به گه خواندن علم

هرگز آن خاطر او دفتر نسیان نشود


نامهٔ عقل به یک لحظه بنپذیرد جان

تا برآن نامهٔ او نام تو عنوان نشود


معدهٔ حرص که شد تافته از تف نیاز

جز سوی مائدهٔ جود تو مهمان نشود


نیست یک ملحد و یک مبتدع اندر آفاق

که وی از حجت و نام تو هراسان نشود​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شد نو آباد چو بستان ز جمال تو و خود

آن چه جایست که از فر تو بستان نشود


به دعا خواست همی اهل نوآباد ترا

زان که بی پند تو می خلق به سامان نشود


چون ز آرایش کوی تو شود شاد فلک

آن که باشد که ز گفتار تو شادان نشود


خاصهٔ شهر غلامان تو گشتند چه باک

ار مرید تو همه عامه فراوان نشود


دیو گریان نشود تا به سخن بر کرسی

آن لـ*ـب پر شکر و در تو خندان نشود


سخن راست همی گویی بی‌روی و به حشر

رو که بر تو سخنت حجت و برهان نشود


نیست عالم چو تو در هیچ نواحی و کسی

صدق این قول چه داند که خراسان نشود


مردم از جهد شود عالم نز جامه و لاف

جاهل از کسوت و لاف افسر کیهان نشود


هر که بیدار نباشد شبی از جهد چو چرخ

روز دیگر به سخن شمس درافشان نشود


سست گفتار بود درگه پیری در علم

هر که در کودکی از جهد سخندان نشود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


اندر آن تیغ چه تیزی بود از جهد که آن

سالها برگذرد کایچ سرافشان نشود


علم داری شرف و قدر بجوی ار نه مجوی

زان که بی‌فضل هر ابله سوی دیوان نشود


علم باید که کند جای تو کرسی و صدور

ورنه از طور کسی موسی عمران نشود


معجز موسی داری که کنی ثعبان چوب

ور نه صد چوب بینداز که ثعبان نشود


علم شمس همی باید و تاثیر فلک

ور نه هر پیشه به یک نور همی کان نشود


ای چنان در خور هر مدح که مداح ترا

شعر در مدحت تو مایهٔ بهتان نشود


من ثناخوان توام کیست که از روی خرد

چون بدید آن شرف و عز ثناخوان نشود


جامهٔ عیدی من باید از این مجلسیانت

لیک بی گفت تو اینکار به سامان نشود


تا فلک در ضرر و نفع چو گوهر نبود

تا پری در عمل و چهر چو شیطان نشود


منبر نو به نوآباد مبارک بادت

تا به جز حاسد تو پر غم و احزان نشود​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

تا بد و نیک جهان پیش تو یکسان نشود

کفر در دیدهٔ انصاف تو پنهان نشود


تا چو بستان نشوی پی سپر خلق ز شوق

دلت از شوق ملک روضه و بستان نشود


تا مهیا نشوی حال تو نیکو نشود

تا پریشان نشوی کار به سامان نشود


تا تو در دایرهٔ فقر فرو ناری سر

خانهٔ حرص تو و آز تو ویران نشود


تا تو خوشدل نشوی در پی دلبر نرسی

تا که از جان نبری جفت تو جانان نشود


هر که در مصر شود یوسف چاهی نبود

و آنکه بر طور شود موسی عمران نشود


تو چنان والهٔ نانی ز حریصی که اگر

جان شود خالی از جسم تو یک نان نشود


صد نمازت بشود باک نداری به جوی

چست می‌باشی تا خدمت سلطان نشود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

راه مخلوقان گیری و نیندیشی هیچ

دیو بر تـ*ـخت سلیمان چو سلیمان نشود


دامن عشق نگهدار که در دیدهٔ عقل

سرو آزاد تو جز خار مغیلان نشود


مرد باید که سخندان بود و نکته شناس

تا چو می‌گوید از آن گفته پشیمان نشود


گر فرشته بزند راه تو شیطان تو اوست

دیو دیوان تو با دیو به زندان نشود


بی خود از هیچ به کفر آیی و این نیست عظیم

با خود از هیچ به دین آیی و درمان نشود


دست بتگر ببر و زینت بتخانه بسوز

گر بت نفس و هوای تو مسلمان نشود


کم زن بد دل یک لـ*ـخت به عذرا نزند

عاشق مصلح در مصلحت جان نشود


خانهٔ سودا ویران کن و آسان بنشین

حامل عاقل با زیره به کرمان نشود


خواجه گر مردی زین نکته برون آی و مپای

صوفی صافی در خدمت دهقان نشود


گر تو رنگ آوری و طیره شوی غم نخورم

سنگ اگر لعل شود جز به بدخشان نشود


در سراپردهٔ فقر آی و ز اوباش مترس

سـ*ـینهٔ جاهل جز غارت شیطان نشود


شربت از دست سنایی خور و ایمن می‌باش

زان که گاه طمع او بر در خصمان نشود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا