خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع



من غلام کسی که هر چه کند

چون سنایی به جایگاه کند


همه کردار او به جایگه است

خاصه وقتی که مدح شاه کند


شاه بهرامشاه آنکه همی

دین و دولت بدو پناه کند


گور با شرزه شیر از عدلش

در میان شعر شناه کند


صعوه در چشم باز از امنش

از پی بیضه جایگاه کند


تارح و زلف دلبران وصاف

به گل و مشک اشتباه کند


چاه صد باز را اگر خواهد

تاج سیصد هزار جاه کند


محترز باد ظلم از در او

تا چو نحل آرزوی شاه کند​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

وشن آن بدری که کمتر منزلش عالم بود

خرم آن صدری که قبله‌ش حضرت اعظم بود


این جهان رخسار او دارد از آن دلبر شدست

و آن جهان انوار او دارد از آن خرم بود


حاکمی کاندر مقام راستی هر دم که زد

بر خلاف آندم اگر یک دم زنی آندم بود


راه عقل عاقلان را مهر او مرشد شدست

درد جان عاشقان را نطق او مرهم بود


صدهزاران جان فدای آنسواری کز جلال

غاشیه‌ش بر دوش پاک عیسی مریم بود


از رخش گردد منور گر همه جنت بود

وز لـ*ـبش یابد طهارت گر همه زمزم بود


فرش اگر سر برکشد تا عرش را زیر آورد

دست آن دارد که از زلفش بر اوریشم بود


طلعت جنت ز شوق حضرتش پر خوی شدست

دیدهٔ دوزخ ز رشک غیبتش پر نم بود


از گریبان زمین گر صبح او سر بر زند

تا شب حشر از جمالش صد سپیده دم بود


با «لعمرک» انیبا را فکرت رجحان کیست

با «عفاالله» اولیا را زهرهٔ یک دم بود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

با «الم نشرح» چگویی مشکلی ماند ببند

با «فترضی» هیچ عاصی در مقام غم بود


خوش سخن شاهی کز اقبال کفش در پیش او

کشتهٔ بریان زبان یابد که در وی سم بود


خاک را در صدر جنت آبرویش جاه داد

آتش ابلیس را از خاک او ماتم بود


چرخ را از کاف «لولاک»ش کمر زرین بود

خاکرا با حاء احمامش قبا معلم بود


خاک زاید گوهری کز گوهران برتر شود

بچه زاید آدمی کو خواجهٔ عالم بود


هر که در میدان مردی پیش او یکدم زند

رخش او گوساله گردد گر همه رستم بود


در شبی کو عذر «اخطانا» همی خواهد ز حق

جبرئیل آنجا چو طفل ابکم و الکن بود


حکم الالله بر فرق رسول الله بین

راستی زین تکیه‌گاهی آدمی را کم بود


ماه بر چرخ فلک چون حلقهٔ زلف و رخش

گاه چون سیمین سپر گه پارهٔ معصم بود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

شاه انجم موذن وی گشته اندر شرق ملک

زان جمال وی شعار شرع را معلم بود


بادوشان فلک را دور او همره شدست

خاکپاشان زمین را نعل او ملحم بود


سدرهٔ طاووس یک پر کز همای دولتش

بر پر خود بست از آن مر وحی را محرم بود


خضر گرد چشمهٔ حیوان از آن می‌گشت دیر

تا مگر اندر زمین با وی دمی همدم بود


تا نهنگش در عجم گرد زمین چون عمرست

تا هزبرش در عرب غرنده ابن عم بود


نی در آن آثار گرز و ناچخ عنتر بود

نه در آن اسباب ملک کیقباد و جم بود


با خرد گفتم که فرعی برتر از اصلی شود

گفت: آری چون بر آن فرع اتفاقی ضم بود


گفت: ای بوبکر با احمد چرا یکتا شدی

گفت:هر حرفی که ضعفی یافت آن مدغم بود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


گفتم: ای عمر تو دیدی بوالحکم بس چون برید

گفت: زمرد کی سزای دیدهٔ ارقم بود


گفتم: ای عثمان بنا گه کشتهٔ غوغا شدی

گفت: خلخال عروس عاشقان ز آندم بود


گفتم: ای حیدر میی از ساغر شیران بخور

گفت: فتح ما ز فتح زادهٔ ملجم بود


باد را گفتم: سلیمان را چرا خدمت کنی

گفت: از آن کش نام احمد نقش بر خاتم بود


ای سنایی از ره جان گوی مدح مصطفا

تا ترا سوی سپهر برترین سلم بود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


ای رفیقان دوش ما را در سرایی سور بود

رفتم آنجا گر چه راهی صعب و شب دیجور بود


دیدم اندر راه زی درگاه آن شاه بتان

هر چه اندر کل عالم عاشقی مستور بود


از چراغ و شمع کس را یاد نامد زان سبب

کز جمال خوب رویان نور اندر نور بود


کس نثاری کرد نتوانست اندر خورد او

زان که اشک عاشقانش لولو منثور بود


بوی خوش نمد به کار اندر سراسر کوی او

زان که خاک کوی او از عنبر و کافور بود


فرش میدانش ز رخسار و لـ*ـب میخوارگان

تکیه‌گاه عاشقانش دیده‌های حور بود


جویبارش را به جای آب میدیدم نوشیدنی

زیر هر شاخی هزاران عاشق مخمور بود


ای بسا مذکور عالم کو بدو در ننگریست

ای بسا درویش دل ریشا که او مذکور بود


هر که از وی بود ترسان او بدو نزدیک شد

و آنکه از گستاخیش نزدیک‌تر او دور بود​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

صد هزاران همچو موسی خیره بود اندر رهش

زان که هر سنگی در آن ره بر مثال طور بود


هرکرا توقیع دادند از جمال و از جلال

«لن ترانی» بر سر توقیع آن منشور بود


های های عاشقان با هوی هوی صادقان

کس ندانستی که ماتم بود آن یا سور بود


مر مرا ره داد دربان دیگران را منع کرد

زان که نام من رهی در عاشقی مشهور بود


چون در آن شب شخص روحم نزد آن حضرت رسید

صورت هستی ندیدم نقش من مقهور بود


مصحفی دیدم گرفته آن بت اندر دست راست

خط آن از هست ما وز نفی لامسطور بود


چون در آن مصحف نظر کردم سراسر خط آن

رمزهای مجلس محمدبن منصور بود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


در جهان دردی طلب کان عشق سوز جان بود

پس به جان و دل بخر گر عاقلی ارزان بود


چاره تا کی جویی از درمان و درد دل همی

رو به ترک جان بگو دردت همه درمان بود


تا کی اندر انجمن دعوی ز هجر و وصل یار

نیست شو در راه تا هم وصل و هم هجران بود


گر همی حق پرسی از من عاشقی کار تو نیست

زان که می‌بینم که میلت با هوا یکسان بود


عاشقی بر خواب و خورد و تـ*ـخت و ملک و سیم و زر

شرم بادت ساعتی دل چند جا مهمان بود


عشقبازی زیبد آنکس را که جان بازد به عشق

ذبح معظم جان او را دیت قربان بود


گرد عشق شه مگرد ار عافیت جویی همی

ور یقین داری همی گرچه هلاک جان بود


سفره ساز از پوست خور از گوشت خمر از خون دل

از جگر ده نقل چون قومی ترا بر خوان بود


در بلا چندی بماند صابر و شاکر شود

داغ غیرت برنهد چون رغبتش با آن بود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


از برای اوست گویی صفوت اندر گلستان

حجت تهدید با اهل ارچه بی‌تاوان بود


این چنین‌ست ار برانی تعبیه در راه عشق

هرکرا در دل محبت آتش اندر جان بود


آتش خلت برآور بانگ بر جبریل زن

آتش نمرود بین کاندر زمان ریحان بود


در دبیرستان عشق از عاشقان آموز ادب

تا ترا فردا ز عزت بهرهٔ مردان بود


مرد باید راه رو از پیش خود برخاسته

کو به ترک جان بگوید طالب جانان بود


از هوا منطق نیارد هرگز اندر راه دین

بندگی را عقل بندد بر در فرمان بود


چون به حضرت راه یابد آزمون گیرند ازو

هر چه از عزت کمال روضهٔ رضوان بود


حور و غلمان در ارم او را نمایند بگذرد

دیده از غیرت ببوسد دوست را جویان بود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


پیک حضرت روز و شب از دوست می‌آرد پیام

در دل او ز انده و از خوف و غم نسیان بود


شاد دل روزی نباشد بی‌بکا از شوق دوست

چند بنوازند او را دیده‌اش گریان بود


یک زمان ایمن نباشد زان که دستور خرد

گر چه بر منشور او توقیع الرحمن بود


ای سنایی تیر عشقت بر جگر معشوق زد

زخم را مرهم از آن جو کش چنین پیکان بود


چنگ در فرمان او زن عمر خود را زنده دار

گر نه فردا روزگارت را به غم تاوان بود


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا