خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


کافران گمره از آنند که در زلف تواند

یک ره آن زلف ببر تا همه ایمان آرند


یک ره آن پرده برانداز که تا مشتی طفل

رخت جان سوی سراپردهٔ قرآن آرند


هردم از غیرت یاری تو اجرام سپهر

بر سنایی غم و اندوه فراوان آرند


هر زمان لعل و در و سرو و بنفشهٔ تو همی

دل و دین و خرد و صبر دگر سان آرند


خود چو پروین که مه و مهر همی سجدهٔ عشق

سر دندان ترا از بن دندان آرند


قدر چوگانت ندانند از آن خامی چند

باش تا سوختگان گوی به میدان آرند


شکل دندان و سر زلف تو زودا که برو

سین و نون و الف و یا همه تاوان آرند


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند

حبذا کانی کزو پاکیزه سیم و زر برند


نی ز هر کانی که بینی سیم و زر آید پدید

نی ز هر بحری که بینی گوهر احمر برند


در میان صدهزاران نی یکی نی بیش نیست

کز میان او به حاصل شاکران شکر برند


در میان صد هزاران نحل جز یک نحل نیست

کز لعابش انگبین ناب جان‌پرور برند


جانور بسیار دیدستم به دریاها ولیک

چون صدف نبود که غواصان ازو گوهر برند


گاو آبی در جزیره سنبل و سوسن چرد

لاجرم هر جا که خفت از خاک او عنبر برند


همچو آهو شو تو نیز از سنبل و سوسن بچر

تا بهر جایی ز نافت نافهٔ اذفر برند


باغشان از شوخ چشمی گشت شورستان خار

طمع آن دارند کز وی سوسن و عنبر برند


سوسن و عنبر کجا آید به دست ار روضه‌ای

کاندرو تخم سپست و سیر و سیسنبر برند


هر چه کاری بدروی و هر چه گویی بشنوی

این سخن حقست اگر نزد سخن گستر برند​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

خواب ناید مرزنی را کاندر آن باشد نیت

هفتهٔ دیگر مر او را خانهٔ شوهر برند


ای بهمت از زنی کم چند خسبی چون ترا

هم کنون زی کردگار قادر اکبر برند


ور همی گویی که من در آرزوی ایزدم

کو نشانی تا ترا باری سوی دلبر برند


این جهان دریا و ما کشتی و زنهار اندرو

تا نه پنداری که کشتیها همه همبر برند


کشتیی را پیش باد امروز در تازان کنند

کشتیی را باز از پیش بلا لنگر برند


کشتیی را غرق گردانند در دریای غیب

کشتیی را هم ز صرصر تا در معبر برند


مر یکی را گل دهد تا او به بویش جان دهد

و آن دگر را باز جانش ز آتشین خنجر برند


مر یکی را سر فرازانند ز آتش از جحیم

مر یکی را باز از گوهر همه افسر برند


خنده آید مر مرا ز آنها که از سیم ربا

درگه رفتن کفن از دیبه شوشتر برند


مرد آن مردست که چون پهلو نهد اندر لحد

هم به ساعت از بهشتش بالش و بسـ*ـتر برند


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

مرد را باید شهادت چونکه باشد باک نیست

گرو را اندر به چین سوی لحد میزر برند


تا نباشی غافل و دایم همی ترسی ز حق

گر همی خواهی که چون ایمان ترا بر سر برند


گر ندادی حق خبر هرگز کرا بودی گمان

کز جهان چون بلعمی را نزد حق کافر برند


عالم آمد این سخن مخصوص فردا روز حشر

عالمان بی‌عمل از کرد خود کیفر برند


یک پرستار و یکی عالم که در دوزخ برند

همچنان باشد که از جاهل دوصد کشور برند


حسرت آن را کی بود کز دخمه زی دوزخ رود

حسرت آن را کش به دوزخ از سر منبر برند


منظر و کاشانه پر نقش و نگارست مر ترا

چون بمیری هم بر آن کاشانه و منظر برند


اشتر و استر فزون کردن سزاوار است اگر

بار عصیان ترا بر اشتر و استر برند


مضمر آمدن مردن هر یک ولی وقت شدن

نسخهٔ قسمت همه یکبارگی مظهر برند


مرد عالم را سوی دوزخ شدن چونان بود

چونکه ترکی را به سوی خوان خنیاگر برند



قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


مضمر آمد مردن هر یک ولی مضمر بهست

بانگ خیزد از جهان گر جان ما مضمر برند


مرد نابینا اگر در ره بساود با کسی

عیب دارند و ورا خصمان سوی داور برند


باز اگر بینا بساود منکری باشد درو

شاید این معروف رازی جبر آن منکر برند


این سخن بر ما پدید آید به ما بر آن زمان

کز برای حشرمان فردا سوی محشر برند


عاصیا هین زار بگری زان که فردا روز حشر

عاصیان را سوی فردوس برین کمتر برند


ظالمان را حشر گردانند با آب نیاز

عادلان را زی امیرالمومنین عمر برند


عالمان را در جنان با غازیان سازند جای

ساقیان را در سقر نزدیک رامشگر برند


ای سنایی این چنین غافل مباش و باز گرد

کآفتابت را به زودی هم سوی خاور برند


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


چون همی از باغ بوی زلف یار ما زند

هر که متواریست اکنون خیمه بر صحرا زند


دلبر اکنون هر کجا رنگیست رخت آنجا برد

عاشق اکنون هر کجا بوییست آه آنجا زند


بینوایان را کنون دست صبا بر شاخ گل

حجله از دینار بندد کله از دیبا زند


هودج متواریان را نقشبند نوبهار

قبه از بیجاده سازد پایه از مینا زند


بر سر دو راه جان از رنگ و بوی گل همی

باد گویی کاروان خلخ و یغما زند


از تعجب هر زمان گوید بنفشه کی عجب

هر که زلف یار دارد چنگ چون در ما زند


عاشقی کو تاکنون بی‌زحمت لـ*ـب هر زمان

بـ*ـو*سها بر پای این گویای ناگویا زند


از برای عاشقان مفلس اکنون بی‌طمع

بلبل خوش نغمه گه شهر و دو گه عنقا زند


گاه آن آمد که این معشـ*ـوقه بدمست از نخست

پای در صفرا نهند پس دست در حمرا زند


دی گذشت امروز خوش زی زان که دست روزگار

زخمه بر سندان عشرت خانهٔ فردا زند​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

گر هزار آوا کنون نوبت زند نشگفت از آنک

هر کجا گل شه بود نوبت هزار آوا زند


عاشقی باید کنون کز رنگ گل گوید سخن

کی شود در دل چو لاف از رنگ نابینا زند


ساقیا ما را به یک ساغر یکی کن زان که یار

گرد جفتان کم تند او تا زند بر تا زند


در ده آن حمرا که رنگش همچو آه عاشقان

آتش اندر سعد و نحس گنبد خضرا زند


باده‌ای مان ده که از درگاه «حرمنا» ی نفس

شعله اندر صدر آمنا و صدقنا زند


ساقیا منگر بدان کاین می همی از بد دلی

سنگ بر قندیل عقل بد دل رعنا زند


می چنان ده مر سنایی را که بستانیش ازو

تا سنایی بی سنایی بو که دستی وا زند​


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

باش تا حسن نگارم خیمه بر صحرا زند

شورها بینی که اندر حبة الماوا زند


از علای خلق او عالم چو علیین شود

پس خطابش قرب «سبحان الذی اسری» زند


کیست کو پهلو زند با آنکه دولتخانه را

از بزرگی سر به «اوادنی» و «ما اوحی» زند


در حجاب کبر یا چون باریا جولان کند

تکیه کی بر مسند «لا خوف» و «لا بشری» زند


در مصاف عاشقان در سـ*ـینه‌های بی‌دلان

ضربت قرب وصال از درد ناپیدا زند


آنچه نتوانند زد آن دیگران بر هفت رود

آن نوا از دست چپ آن ماه بر یکتا زند


ای گلی کز گلبنت عالم همه گلزار شد

وز گلت بوی «تبارک ربنا الاعلا» زند


برگ دار گلبنت «طاها» و بیخش «والضحا»

بار او «یاسین» و شاخش سر به «اوادنی» زند


جوشها در سـ*ـینهٔ عشاق نیز از مهر تو

هر زمانی تف ورای گنبد خضرا زند


شکر احسان تو مدح تست ای صاحب جمال

نقش مدح تو رقم بر دیدهٔ بینا زند


این جواب شعر استادم که گفت اندر سرخس

«چون همی از باغ بوی زلف یار ما زند»




قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع


روز بر عاشقان سیاه کند

سرخوش چون قصد خوابگاه کند


راه بر عقل و عافیت بزند

ز آنچه او در میان راه کند


گاه چون نعل اندر آذر بست

یوسفان را اسیر چاه کند


گاه چون زلف را ز هم بگشاد

تنگ بر آفتاب و ماه کند


گاه بیجاده را بطوع و بطبع

در سر رنگ برگ کاه کند


گه چو دندان سپید کرد بطمع

ملک الموت را سیاه کند


گه بیندازد از سمن بسـ*ـتر

گاه بالین گل گیاه کند


گاه زلف شکسته را بر دل

حلقهٔ حضرت الاه کند


گاه خط دمیده را بر جان

نسخهٔ توبهٔ گنـ*ـاه کند


گاه بر جبرئیل صومعه را

چار دیوار خانقاه کند


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

MaSuMeH_M

کاربر فوق حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
3,013
امتیاز واکنش
9,030
امتیاز
308
زمان حضور
25 روز 10 ساعت 5 دقیقه
نویسنده این موضوع

گاه بر دیو هم ز سایهٔ خویش

شش سوی صحن خوابگاه کند


بوی او کش عدم نبوییدی

گاهش از قهر در پناه کند


لـ*ـب او را که بـ*ـو*سه گه بودی

گاهش از لطف بـ*ـو*سه خواه کند


عشق را گه دلی نهد در بر

تا دل اندر برش سیاه کند


عقل را گه کله نهد بر سر

تا سر اندر سر کلاه کند


پیشهٔ آفتاب خود اینست

چون کسی نیک تر نگاه کند


جامهٔ گازر ار سپید کند

روز گازر همو سیاه کند


اینهمه می‌کند ولیک از بیم

آه را زهره نی که آه کند


از پی آنکه رویش آینه است

آه آیینه را تباه کند


قصاید سنایی

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا