- عضویت
- 3/2/22
- ارسال ها
- 259
- امتیاز واکنش
- 1,519
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- نورِماه!
- زمان حضور
- 2 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمند حین اینکه نگاهش را از انتهای کوچهی تنگ و باریک میگرفت، با لبخند به مادرش نگاه کرد. روزی را که او میگفت خوب به یاد میآورد، آن روز هم از همین خانه بیرون آمدند و بعد به سمت مغازهی بستنی فروشی رفتند.
آن روز، آنقدر زخم زبان خورده بودند که کمند دلش میخواست بستنی بخورد تا زخمها را بالا بیاورد و...
آن روز، آنقدر زخم زبان خورده بودند که کمند دلش میخواست بستنی بخورد تا زخمها را بالا بیاورد و...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: