- عضویت
- 3/2/22
- ارسال ها
- 258
- امتیاز واکنش
- 1,463
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- نورِماه!
- زمان حضور
- 2 روز 16 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمند حین اینکه نگاهش را از انتهای کوچهی تنگ و باریک میگرفت، با لبخند به مادرش نگاه کرد. روزی را که او میگفت خوب به یاد میآورد، آن روز هم از همین خانه بیرون آمدند و بعد به سمت مغازهی بستنی فروشی رفتند.
آن روز، آنقدر زخم زبان خورده بودند که کمند دلش میخواست، بستنی بخورد تا زخمها را بالا بیاورد و همینطور هم شد.
در این خانواده...
آن روز، آنقدر زخم زبان خورده بودند که کمند دلش میخواست، بستنی بخورد تا زخمها را بالا بیاورد و همینطور هم شد.
در این خانواده...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
بـــــــرگزیده رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: