- عضویت
- 3/2/22
- ارسال ها
- 259
- امتیاز واکنش
- 1,519
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- نورِماه!
- زمان حضور
- 2 روز 16 ساعت 51 دقیقه
نویسنده این موضوع
قطره اشکی از گوشهی چشم کمند سر خورد و پایین آمد.
- نصفه جون شدم تا تونستم بهشون بگم مامانم هم ناشنواست و هم حرف نمیزنه!
- بیا به گذشته فکر نکنیم کمندم.
کمند لـ*ـبهایش را بر روی هم گذاشت و زمزمه کرد:
- ولی اون رد سوختگی پشت کمر مامانم، هیچوقت از یادم نمیره!
بعد از اتمام حرفش، سرش را به پشتی مبل تکیه داد و...
- نصفه جون شدم تا تونستم بهشون بگم مامانم هم ناشنواست و هم حرف نمیزنه!
- بیا به گذشته فکر نکنیم کمندم.
کمند لـ*ـبهایش را بر روی هم گذاشت و زمزمه کرد:
- ولی اون رد سوختگی پشت کمر مامانم، هیچوقت از یادم نمیره!
بعد از اتمام حرفش، سرش را به پشتی مبل تکیه داد و...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان په ژاره | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: