- عضویت
- 3/2/22
- ارسال ها
- 258
- امتیاز واکنش
- 1,517
- امتیاز
- 178
- محل سکونت
- نورِماه!
- زمان حضور
- 2 روز 16 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
- صنم مامان بلندشو.
پلکهام رو به آرومی باز میکنم، سوزش شدید چشمهام باعث میشه تا با پشت دستم به چشمهام دست بکشم.
با صدای گرفتهای میگم:
- ساعت چنده؟
مامان از روی زمین بلند میشه و دستش رو روی زانوهاش میذاره و میگه:
- ساعت نُه.
سریع وسط رخت خواب میشینم و میگم:
- وای مدرسهم!
نگاه مامان با...
- صنم مامان بلندشو.
پلکهام رو به آرومی باز میکنم، سوزش شدید چشمهام باعث میشه تا با پشت دستم به چشمهام دست بکشم.
با صدای گرفتهای میگم:
- ساعت چنده؟
مامان از روی زمین بلند میشه و دستش رو روی زانوهاش میذاره و میگه:
- ساعت نُه.
سریع وسط رخت خواب میشینم و میگم:
- وای مدرسهم!
نگاه مامان با...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: