
- عضویت
- 3/2/22
- ارسال ها
- 214
- امتیاز واکنش
- 1,164
- امتیاز
- 153
- محل سکونت
- میان کلمات(:
- زمان حضور
- 2 روز 12 ساعت 14 دقیقه

نویسنده این موضوع
حاج بابا استارت ماشین رو میزنه و بعد تو خیابون دور میزنه. ماسکم رو پایین میکشم و چادرم رو، رو شونم میندازم.
زیر چشمی نگاهی به حاج بابا میندازم، دستهای بزرگ و گندمی رنگش رو رو فرمون گذاشته بود و چینی بین ابروهای پرپشت و مشکی رنگش داده بود. کنار چشمهای کشیدش چندتا چروک افتاده بود. هراز گاهی طبق عادت...
زیر چشمی نگاهی به حاج بابا میندازم، دستهای بزرگ و گندمی رنگش رو رو فرمون گذاشته بود و چینی بین ابروهای پرپشت و مشکی رنگش داده بود. کنار چشمهای کشیدش چندتا چروک افتاده بود. هراز گاهی طبق عادت...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,

آخرین ویرایش توسط مدیر: