خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,517
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان کنار پرده جا می‌گیره و پرستار بعد از این‌که نگاه خونسردش رو ازم می‌گیره به سمت ایستگاه قدم برمی‌داره.
صدای تشکر مامان به گوشم می‌رسه و من بی‌حرف چادرم رو سرم می‌کنم و می‌ایستم. نگاه هومان روی من می‌شینه و با مکث عقب‌ گرد می‌کنه و به سمت تـ*ـخت روبه‌رویی قدم برمی‌داره.
مامان ناراحت نگاهم می‌کنه و می‌گه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، YeGaNeH و M O B I N A

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,517
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
با عصبانیت آهنگ رو قطع می‌کنم و بعد از کشیدن چندتا نفس عمیق، شماره‌ی ناشناس رو بلاک می‌کنم. یکی از گیره‌هایی که حاج بابا برام خریده بود رو از داخل جعبه روی میز برمی‌دارم و به موهام می‌زنم.
مانتو و چادرم رو برمی‌دارم و داخل کمد می‌ذارم. چشمم به آستین بالا رفته‌ی لباسم می‌افته، خیلی وقت بود که اثری از رد تیغ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، YeGaNeH و M O B I N A

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,517
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـب‌های کشیده‌ی صابر به خنده باز میشن و قدمی به داخل می‌ذاره و می.گه:
- خیس شدم بچه!
دستم رو از روی دهنم برمی‌دارم و متوجه می‌شم که بارون هم‌چنان درحال باریدنه! قدمی به عقب برمی‌دارم و صابر وارد خونه می‌شه و در رو با پشت پاش می‌بنده.
کیف مشکی رنگی که به دست داره رو از دستش می‌گیرم و چادر از روی سرم کنار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، YeGaNeH و M O B I N A

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,517
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست صابر روی موهام می‌شینه و آروم لـ*ـب می‌زنه:
- بابت اینا باید بهم توضیح بدی!
مامان از آشپزخونه بیرون میاد و وقتی من رو توی بـ*ـغل صابر می‌بینه با تشر می‌گه:
- برو کنار بچه، مثل میمون چسبیدی بهش.
گوشه‌ی لـ*ـبم رو گاز می‌گیرم و کمی خودم رو از بـ*ـغل صابر دور می‌کنم. دست صابر به دور گردنم حلقه می‌شه و من رو به سمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، YeGaNeH و M O B I N A

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,517
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
لحن تمسخر آمیز صابر، تعجبم رو بیشتر می‌کنه و باعث می‌شه نگاهم رو از روی صورتش برندارم.
صابر متوجه‌ی نگاه خیره‌ام به خودش می‌شه و نوک بینیم رو می‌گیره و با خنده می‌گه:
- من رو خوردی بچه!
تک خنده‌ای می‌کنم، ساعدش رو توی دستم می‌گیرم و دستش رو از دماغم جدا می‌کنم.
آخرین دونه‌ی سنگ رو از داخل لوبیاها برمی‌دارم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، YeGaNeH و M O B I N A

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,517
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
- اگه صنم دست به این‌کار بزنه می‌گم حق داره؛ اما تو هیچ دلیل موجه‌ای برای انجام این‌کار نداری و نداشتی!
چشم‌هام با تعجب گرد می‌شن، خودم رو کنار کمد داخل اتاق مخفی می‌کنم و دهنم از حرفی که صبا می‌زنه باز می‌مونه:
- چرا؟ خون صنم از من رنگین‌تره؟
صدای نفس‌های عصبی صابر، به گوشم می‌خوره و کمی بعد می‌گه:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، YeGaNeH و M O B I N A

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,517
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن این حرف از جانب صابر، چیزی تو دلم قرص میشه که تا چند روز پیش، از فکر‌ کردن بهش می‌ترسیدم.
من باید آبروی حاج بابا رو هدف خودم قرار بدم تا از حصاری که برام درست کرده بود راحت لشم.
محبت حاج بابا شامل حال من نمی‌شد و من با این واقعیت که قدم نحسم دامن این خانواده رو گرفته کنار میام.
با پشت دستم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، YeGaNeH و M O B I N A

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,517
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـب‌هام رو غنچه می‌کنم و بعد بازدم نفسم رو با دهنم بیرون می‌فرستم. بخاری که از دهنم خارج میشه، لبخند روی لـ*ـبم میاره.
هنوز این عادت بچگی از سرم بیرون نرفته بود، بچگی که روزهای خوبش توی تنهایی خودم سپری شد و روزهای سختش وقتی بود که حاج بابا من رو مشغول بازی با بچه‌های دیگه می‌دید.
نفس عمیقی می‌کشم و بعد آخرین...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، YeGaNeH و M O B I N A

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,517
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای عصبی مامان مثل مَته مغزم رو سوراخ می‌کنه:
- چه غلطی کرده؟
لباس صابر رو بیشتر بین دستم فشار میدم و خودم رو به آرامش دعوت می‌کنم.
- خانوم بدون روسری وسط حیاط ایستاده! یزدان، پسر حاج رضا چندتا وسیله برامون آورد، این خانوم رو وسط حیاط دید.
پوزخندی روی لـ*ـبم می‌شینه، انگار یزدان چه آدم مهمی بود که‌ حاج بابا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، YeGaNeH و M O B I N A

ماهی!

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
3/2/22
ارسال ها
258
امتیاز واکنش
1,517
امتیاز
178
محل سکونت
نورِماه!
زمان حضور
2 روز 16 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
جلوی آیینه می‌ایستم و شال فندقی رنگم رو رو سرم مرتب می‌کنم. موهای بیرون اومده‌ام از شالم رو کمی به داخل می‌فرستم و لبخند رضایت روی لـ*ـبم نقش می‌بنده.
صدای پیامک گوشیم باعث میشه که دل از آیینه بکنم و به سمت میز قدم بردارم.
آستین لباس مشکی رنگم رو بالا می‌کشم و بعد گوشی رو از روی میز برمی‌دارم. وارد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان ژیکان | ماهی! کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: SelmA، YeGaNeH و M O B I N A
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا