خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
روز مهمونی رسیده بود و آرایشگر در حال آماده کردنمون بود.
سایه سبز و تیره بهم می‌اومد. نگاهم به دخترا افتاد.
من: وای خیلی خوشگل شدید.
لبخندی زدن. برق لـ*ـبم رو که زد بلند شدم و لباس مخملی رو پوشیدم. وقتی که راه می‌رفتم رو زمین کشیده می‌شد. مجبور می‌شدم گاهی جمعش کنم و با یک دستم بگیرمش.
سورن: نمیشه منم بیام؟
اخمی کردم و گفتم:
- نخیرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ^~SARA~^، Meysa و 7 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
اون دیگه کی بود؟
بی‌توجه از بالای نرده‌ها به الیاس و بنیامین نگاه کردم. سری‌تکون دادم که فهمیدم کارم رو باید شروع کنم. همه‌ی کسایی که طبقه بالا بودن پایین رفتن و من هم از فرصت استفاده کردم و انتهای سالن دویدم. به شیشه و الماس زل زدم. آروم در شیشه رو باز کردم و‌ الماس رو از سر جاش برداشتم. نیشخندی زدم و الماس دیگه‌ای رو سر جاش گذاشتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، زهرا.م و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
از سنگ بالا رفتم و پایین پریدم.
با سردی آب چشمام رو باز کردم و پانیا در حال غرق شدن بود.
شنا‌کردم و دست پا زدم تا بتونم دستش رو بگیرم.
شروع کردم به جیغ زدن؛ اما فقط داشتم غرق می‌شدم و آب داخل دهنم می‌رفت‌کسی صدام رو نمی‌شنید.
در آخر پانیا دستی تکون داد و برای آخرین بار ازم خدافظی کرد و در سیاهی پنهان شد.
یک نفر دستم رو گرفت‌و به سطح...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، زهرا.م و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
سمت خشکی رفتیم و چند نفر با شدت دستام رو می‌کشیدن؛ اما من فقط جیغ می‌زدم و اسم پانیا رو صدا می‌کردم.
زلفا از دور سمتم دوید و بـ*ـغلم کرد.
شونه‌هایش تکون می‌خورد و به این معنا بود که داشت گریه می‌کرد؛ اما سکوتش یکی از مرگبار ترین سکوت‌هایی بود که تو کل عمرم شنیده بودم.
نگاه خشک شده‌ام روی اون دریاچه موند. دریاچه نبود. اقیانوس عظیمی بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی کرد و رفت. حوصله‌ی هیچی نداشتم. فقط‌ می‌خواستم بخوابم. در رو قفل کردم و خودم رو روی تـ*ـخت انداختم و چشمام رو بستم.
***
چشمام رو باز کردم و نگاهی به ساعت انداختم. هوا‌ تاریک بود‌ و ساعت سه بود. همه‌جا تاریک بود و آروم و با احتیاط پایین رفتم‌. برق آشپزخونه رو روشن کردم و همبرگری که مونده بود رو‌ گذاشتم که یکم گرم بشه و بعد شروع کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
براهان داخل بالکن سیگار به دست خیره‌ام شده بود.
اشاره به سیگار کردم. که با دو انگشتش لهش کرد و پایین انداخت.
بلند شدم و کت رو آویزون کردم و‌ به اتاق براهان رفتم.
در اتاق رو باز کردم و گفتم:
- باید بری حمام.
ویلچر رو سمت حمام بردم و لباس‌ براهان رو در آوردم.
موهاش رو شامپو زد و دوش رو براش باز کردم. سعی کرد بلند بشه. کم کم داشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
***

چمدون‌هارو برداشتیم و سمت فرودگاه رفتیم.
نگاهی به لندن کردم. از کنار اون دریاچه رد شدیم و نگاهم خیره موند.
آروم لـ*ـب زدم:
- خدافظ پانیا...
زلفا دستم رو گرفت‌ و لبخند غمگینی زد که‌جوابش رو دادم.
رسیدیم و سوار هواپیما شدیم. کنار براهان نشستم. نگاهی بهم کرد و خدمه‌ها نوشیدنی آوردن. کمی آب خوردم و‌ دو ساعت تو راه بودیم. رسیدیم و به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
امروز با مربی براهان تاتیانا اومده بود و اصلا حوصله‌اش رو نداشتم. با این حال بلند شدم و براهان رو سالن ورزش بردم.
تاتیانا: سلام خوبی
من: ممنون.
لبخندی زد و براهان رو بلند کرد و واکر دستش داد. اینجوری بهتر میتونست راه بره.
بلند شدم و مثل شتر‌ها اون وسط راه رفتم. ترجیح دادم با سورن بازی کنم. خونه بسیار حوصله سربر بود
نگاهی به همه کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعضی وقتا احساس میکنم تو یه سیاهی بزرگ گیر کردم...
یه سیاهی که فقط خودمم،یه سیاهی که توش معلقم، یه سیاهی که اشک های من مثل صدای چیکه چیکه کردن قطره آب تو سینکه.
یه سیاهی که صدای نفسامو میتونم راحت بشنوم.
من تو اون سیاهی دارم زندگی میکنم.
و اون سیاهی از جنس منه.
نگاهی به اطراف‌کردم و هر‌جور شده باید به اتاق الیاس می‌رفتم تا شاید چیزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
- با فهمیدن اینکه اون دختر کیه و چیکارست تعجب کرده بودم. کارم شده بود دنبال کردنش... بعد اون اتفاق با چند نفر دوست شده بود امارشون رو در آورده بودم. هر کدوم تو زندگی شون مشکلاتی داشتن؛ اما همیشه باهم بودن. انقدر در حال تعقیبشون بودم که پنج سال گذشت. مسخرست... جلوی در عمارت وایساده بودم و منتظر نگاه می‌کردم. به فرد کنار دستم زل زدم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا