- عضویت
- 24/10/21
- ارسال ها
- 111
- امتیاز واکنش
- 966
- امتیاز
- 163
- سن
- 54
- زمان حضور
- 2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
روز مهمونی رسیده بود و آرایشگر در حال آماده کردنمون بود.
سایه سبز و تیره بهم میاومد. نگاهم به دخترا افتاد.
من: وای خیلی خوشگل شدید.
لبخندی زدن. برق لـ*ـبم رو که زد بلند شدم و لباس مخملی رو پوشیدم. وقتی که راه میرفتم رو زمین کشیده میشد. مجبور میشدم گاهی جمعش کنم و با یک دستم بگیرمش.
سورن: نمیشه منم بیام؟
اخمی کردم و گفتم:
- نخیرم...
روز مهمونی رسیده بود و آرایشگر در حال آماده کردنمون بود.
سایه سبز و تیره بهم میاومد. نگاهم به دخترا افتاد.
من: وای خیلی خوشگل شدید.
لبخندی زدن. برق لـ*ـبم رو که زد بلند شدم و لباس مخملی رو پوشیدم. وقتی که راه میرفتم رو زمین کشیده میشد. مجبور میشدم گاهی جمعش کنم و با یک دستم بگیرمش.
سورن: نمیشه منم بیام؟
اخمی کردم و گفتم:
- نخیرم...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com