خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نگاه می‌کردم و منتظر بودم ببینم چی میشه. سورن با بنیامین زیادی صمیمی شده بود. بنیامین با دختری اشاره کرد و هردوتایی زدن زیر خنده.
نیشخندی زدم و نوشیدنیم رو سر کشیدم.
عمرا اگه بتونه اون بچه هم مثل خودش کنه. مگه من مردم! الیاس کنارم اومد و گفت:
- بعدا باید درمورد الماس یک چیزایی بهت بگم.
من: چی؟
الیاس: الان نمی‌تونم.
من: باشه.
نگاهی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با ناباوری نگاهی به صحنه‌ی روبروم انداختم. مرد مشکی پوش سریع فرار کرد دخترا با‌گریه سمتم اومدن. دویدم و همه چی برام نامفهوم شد. به جسم غرق در خون آینور زل زدم.
من: نه... نه...
چشم‌های نیمه‌ بازش رو بهم دوخت.
من: آمبولانس... آمبولانس رو خبر کنید.
لبخند بی‌جونی زد و گفت:
- دل...آرا. مواظب...مامان‌ و بابام...باش.
داد بلندی زدم و گفتم
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
اخمی کرد و گفت:
- اون یارو باهات کار داره
من: کی؟
سورن: الیاس.
سری تکون دادم و رفت.
نفس عمیقی کشیدم و با لباس زیر دوش رفتم.
اشک‌هام سرازیر شد و چشمام رو بستم.
لباسام رو عوض کردم و بدون خشک کردن موهایم اتاق الیاس رفتم. نگاهی به سر وضعم کرد و گفت:
- سرما می‌خوری.
بی حوصله نشستم و گفتم:
- چیکار داشتی
الیاس: درمورد الماس
نگاهم رو بالا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
دفتر رو باز کردم و شروع کردم به خوندن:
- چندسال گذشته بود و یک روز به همون‌کافه رفتم. حالا قدرتمند بودم؛ اما اون موقع چی! هه.
نشستم دقیقا رو همون‌میز و قهوه‌ی تلخی رو سفارش دادم. داخل کشو های قدیمی رو گشتم‌ و‌کاغذی رو پیدا کردم که اسم همون دختر رو نوشته بود. معشـ*ـوقه‌ی من اینجا اسمش چیکار می‌کرد. دفتری که داخلش شعر‌هایش رو می نوشت پیدا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با تکون دادن‌های شخصی بیدار شدم و نگاهی به اطراف کردم.
پانیا: بلند شو بدو.
بلند شدم و گفتم:
- چیشده؟
پانیا: اون روانی دیوونه بود و دیوونه‌تر شده.
با عجله بلند شدم و به در قفل شده‌ی اتاق زل زدم.
در بالا و پایین کردم و به بنیامین زل زدم.
من: چرا در قفله؟
عصبی سرش رو تکون داد.
من: هوی در باز کن.
بنیامین: برو اون ور.
کنار رفتم و محکم خودش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
من: برای موزه؟
سری تکون داد. نگاهی به زلفا که با‌سورن بازی می‌کرد انداختم و بهش اشاره‌کردم که‌بیاد.
داخل اتاق رفتیم و در رو‌بستم.
من: خب خوب گوش کنید. از این به بعد حواستون به خودتون باشه. باید برای رفتن از اینجا اون الماس رو از موزه بیاریم
پانیا: بنیامین و سورن چی؟
نگاهی کردم و گفتم
- نمی‌دونم ولی هر چی که هست اول الماس.
سری تکون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
موبایل رو روشن شد و نگاهم رو بک گراند گوشیم موند. عکس دست جمعی‌مون بود؛ اما حالا آینور و مرسانا نبودن.
داخل اتاق براهان رفتم و کمکش کردم که وسایلش رو جمع کنه. اخمی کردم و گفتم:
- رسما شدم خدمتکار شخصی جنابعالی
بلند شدم و سیگار رو از دستش گرفتم.
من: این ضرر داره خره.
تاسف بار سرم رو تکون دادم و خودم جواب خودم رو دادم.
من: دارم برای کی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
*** پانزده نوامبر لندن.

کت بلند چرم مشکیم رو باد حرکت میداد.
عینکم رو در آوردم و نگاهی به اطرافم کردم. این شهر خداروشکر هیچ کشتاری نبود.
من: هووف خداروشکر اینجا که دیگه کسی رو نمی‌کشید؟
الیاس لبخند مرموزی زد و گفت:
- باید درباره‌اش فکر کنم.
اخمی کردم که همه‌ی نگهبان‌ها پشت سرمون راه افتادن. مردم با تعجب نگاه‌مون می‌کردن.
پیشخدمت‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
من: تو اینجا چیکار می‌کنی؟
رو تختم لم داد و گفت:
- هرجا الیاس باشه منم اونجام.
اخمی کردم و گفتم:
- یهو بگو نافم به نافش بنده.
با تعجب گفت:
- چی؟
من: منظورم نفس بود
اخمی کرد و گفت:
- به هرحال گفتم در جریان باشی.
بیرون رفت و نفس راحتی کشیدم.
خسته بلند شدم و خمیازه‌ای کشیدم.
طبقه‌ی بالا رفتم و در شیشه‌ای رو باز ‌کردم و کل عمارت زیر پام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
برگشتیم خونه. آنا با الیاس گرم گرفته بودن. تصمیم گرفتم پیش براهان برم داروهاش رو دادم و گفتم:
- بهتری؟
سری تکون داد که لبخندی زدم. به خاکستری که رو میز بود نگاه کردم و گفتم:
- باز سیگار؟
نگاهش هر لحظه طولانی‌تر می‌شد.کلافه بلند شدم و بیرون رفتم.
روز‌ها ‌‌کسل کننده شده بود و من فقط اون دفتر رو می‌خوندم. نشستم رو تـ*ـخت و شروع کردم به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا