خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای داد و بیداد تیر باهم قاطی شده بود که با وحشت بلند شدیم و سوار ماشین شدیم. پام روی پدال فشار دادم و از اونجا دور شدم؛ اما با تعقیب پی در پی‌شون عصبی سرعت رو بیشتر کردم. نگاهی به پشت سرم انداختم. که با پیچیدن ماشینی جلومون متوقف شدم.
زلفا با ترس دستم رو گرفت.
نگهبان‌ها سمت‌مون اومدن و با زور مارو سمت ماشین بردن.
با دیدن فواد و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Saghár✿ و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دیدن الیاس که این سمت میاد بلند شدم که اهورا سیلی محکمی بهم زد در عوضش الیاس مشت محکمی حواله‌اش کرد.
همه‌ی نگهبان‌ها با هم درگیر شده بودن که فواد داد زد:
- الماس رو بده به من.
زلفا: فرار کن دل‌آرا.
با داد زلفا بهت زده برگشتم و نگاهش کردم. داخل باغ خشکم زده بود.
دستش رو روی دهانش گذاشت و ناباور نگاهم کرد.
اون حرف زد؟
آروم زمزمه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Saghár✿ و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدایی تو گوشم پیچید که همه جا حتی داخل شهر پخش شد:
- پاکسازی به اتمام رسید. پاکسازی به اتمام رسید ممنون از همگی شهروندان
جسم بی‌جون زلفا رو بـ*ـغل کردم. با تموم شدن پاکسازی من خیلی چیز‌هارو از دست دادم. بچه‌ها و خودمو. با اتمام پاکسازی زلفا رفت. همه‌چی تموم شد
بلند شدم و با چهره‌ی بی‌روح و گریون نگاهش کردم. دستش رو گرفتم و نفسم رفت. سرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Saghár✿ و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناباور نگاهم کرد و سمتم هجوم آورد، که با صدای بم مردونه‌ای برگشت.
- بهتره مثل آدم بتمرگی سر جات.
برگشتم و با دیدن فرد روبروم رسما کپ کردم. بنیامین سمتم اومد و گفت:
- من همه‌چی رو برات توضیح میدم. خب؟
اسلحه‌اش رو پایین آورد و با لبخند محوی نگاهم کرد.
تتوهای روی دستش و گردنش خودنمایی می‌کرد.
اهورا و فواد با تعجب نگاه می‌کردن؛ اما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Saghár✿ و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
پرستاری جلوم رو گرفت و گفت:
- ببخشید مریضتون کیه؟
لبخند غمگینی زدم و گفتم:
- مریض نیست...زلفا یاری.
با تعجب نگاه کرد و مکثی کرد.
پرستار:‌ بابتش متاًسفم، روحش شاد. اتاق‌ هشتاد و نه.
سری تکون دادم و وارد سردخونه شدم. به اتاقک نگاهی کردم و با ورودم جسمی رو زیر پارچه‌ی سفید دیدم. پارچه رو کنار زدم و بدون‌نگاه کردن. دستش رو لمس کردم. بغض...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Saghár✿ و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
سه روز بعد***
سه روز داخل اتاق خودم رو‌حبس کرده بودم و با صدا زدن‌های هیچ‌کدوم بیرون نمی‌اومدم. یادمه یک شب براهان اونقدری عصبی بود که می‌خواست در رو بشکنه و داد زد:
- وا کن این در وامونده رو‌ دل‌آرا.
اون صدای بمش... صدا زدن اسمم همه و همه‌اش شیرین بود. من اون مرد رو دوست داشتم. من به اون پسر کوچولویی که کمکش کردم راه بره و سر به سرش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، MaRjAn، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 3 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوزخندی زدم و گفتم:
- من حتی به الماس دست هم نزدم
منتظر نگاهم کردن که گفتم:
- الماس سر جای خودشه، داخل موزه. من فقط الماس جعلی رو به شما دادم.
با تعجب نگاه کردن که بنیامین گفت:
- اون الماس برای ما مهم نبود.
من: منم همین کارو کردم فقط بخاطر فواد.
الیاس: می‌خوای چیکار کنی؟
من: به جنابعالی ربطی نداره.
اخمی کرد و گفت:
- من پدرتم.
بی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، MaRjAn، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
به سورن و بنیامین نگاه کردم که براهان گفت:
- از اول برام جالب بودی.
نگاهش کردم و ادامه داد:
- برعکس ظاهر مثبتت دختر قوی به نظر می‌اومدی. می‌دونی بهتره دیگه پرستار شخصی خودم باشی.
من: منظورت خدمتکاره؟
لبخند محوی زد.
براهان: اونم میشه گفت ولی کارایی کردی که تاحالا کسی نکرده بود.
نیشخندی زدم:
- توهم از اون پسر مظلوم تبدیل به ارباب و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، MaRjAn، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 3 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
سمت سالن رفتم و با براهان برخورد کردم. نگاهی بهم کرد و نگاهم رو تتو‌هاش و روی گردنش موند.
من: دروغی گفتی که جای سوختگی مگه نه؟
سمت دیوار هلم داد. دوتا دست‌هایش رو روی دیوار گذاشت و گفت:
- خانم کوچولو فضولی نکن اوکی؟
اخمی کردم که کم کم از بین‌رفت و‌ به جاش محو مرد روبروم شدم.‌ من ازش متنفرم...
ازش متنفرم چون داغونم کرد‌، ازش متنفرم چون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، MaRjAn، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
نزدیکش شدم‌ و نگاهش رو من موند. انگار داشت در حافظه‌اش تحلیل و بررسی می‌کرد که من رو کجا دیده. با تعجب سمتم اومد و گفت:
- دل‌آرا تو دوست مرسانایی؟
سری تکون دادم که با خوشحالی گفت:
- من... من خیلی دنبال مرسانا گشتم ولی نبود. چقدر عوض شدی!
نیشخندی زدم و گفتم:
- تو؟ تو‌ دنبالش می‌گشتی؟
پووفی کشید و گفت:
- من نظرم عوض شده می‌خوام باهاش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، MaRjAn، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا