خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
با خستگی بلند شدم و نگاهی به ساعت انداختم. لباسم رو پوشیدم و آرایش کم رنگی کردم و بیرون رفتم.
بنیامین: حاضرید؟
من و دخترا سری تکون دادیم و دنبالش رفتیم که گفت:
- حواستون رو خوب جمع کنید فقط می‌تونم امروز ببرمتون که از بیرون به موزه نگاه کنید اوکی؟
سری تکون دادیم و بعد خدافظی با الیاس سوار ماشین شدیم.
نگاهی کرد و گفت:
- باید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
داخل اتاق براهان رفتم و کنارش نشستم. با چشم‌هاش بهم زل زد و کار هر روز ما اینجوری بود که فقط بهم نگاه می‌کردیم. گاهی خندم می‌گرفت ولی اون فقط نگاهم می‌کرد. زیادی نگرانش بودم و همیشه دوست داشتم که زودتر خوب بشه.
من: اینجوری نگاه نکن.
روش رو برگردوند و پاکت سیگار رو برداشت. اشاره ای کرد به سیگار که چشم غره‌ای رفتم.
من: نخیرم من مثل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
- بعد اون اتفاق همیشه درحال پیدا کردنش بودم؛ اما بی‌خیال شدم و تو سازمان شروع کردم به کار کردن. من شاید رئیس اصلی نبودم و تاحالا اون رو ندیده بودم؛ اما تو این بخش رئیس بودم.
بنیامین تو این چند وقته بدجور رو مخم رفته بود.
بنیامین: پسر یک لحظه گوش بابا بیا امروز بریم ببینیمش‌.
من: چجوریه؟
بنیامین: بد نیست تو حالا بیا.
سری تکون دادم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
به دوربین های سالن زل زدم.
من: نصف دوربین‌ها توسط نگهبان‌ها کنترل میشه.
برگشتم و بدون اینکه کسی شک کنه از الماس عکس گرفتم و راهی خونه شدیم.
نگهبان‌ها در رو باز کردن و وارد شدیم.
سورن پیشم اومد و گفت:
- کجا بودی؟
من: هیچ‌جا یکم کار داشتیم.
سری تکون و دوید. اون بچه چه می‌فهمید اطرافش چه اتفاقاتی داره میفته.‌ وارد سالن شدم و به همه سلامی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ^~SARA~^، Meysa و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد تمرین داخل اتاق بردمش و خواستم برم که مچ دستم رو گرفت.
با تعجب نگاهش کردم و شدت فشار دستاش دور مچم بیشتر شد.
من: حالت خوبه؟
یهو کمرم رو گرفت و استخونام خورد شد.
من: آیی...
به خودش اومد و به دست لرزونش زل زدم.
قرصی رو بهش دادم و‌بعد خوردن کمی آروم‌تر شد.
با استرس بیرون رفتم.
رو تختم نشستم و دراز کشیدم.
دفتر رو باز کردم و‌شروع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ^~SARA~^، Meysa و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلافه دور خودم می‌چرخیدم. بیرون رفتم. نیاز داشتم تنها باشم و فقط با خودم فکر کنم. پیش پانیا رفتم و نگاهش کردم.
من: چی کار می‌کنی؟
به دفترش اشاره کرد و گفت:
- طراحی می‌کنم اینجا حوصلم سر میره.
من: اهوم منم راستی نقاشی که کشیدی چی‌شد؟
با خوشحالی گفت:
- بعد این ماجرا می‌خوام برم پاریس که تمام نقاشی‌هام رو ببینم.
لبخندی زدم:
- باهم میریم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ^~SARA~^، Meysa و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
امروز باید یک دوش حسابی می‌گرفتم واسه همین وان رو پر کردم و چند ساعت ریلکس کرده بودم. بعد یک ساعت بیرون اومدم و لباس‌هام رو عوض کردم.
با دیدن انا پوف کلافه‌ای کشیدم.
من: ها باز چی می‌خوای؟
کلید در رو برداشت و گفت:
- الیاس گفته نذارم هیچ کدومتون بیاید بیرون پایین جلسه‌هستش.
در بست و قفل کرد. دویدم و شروع کردم به داد بیداد.
من: آهای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ^~SARA~^، Meysa و 7 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با باز شدن در افتادم و به کفش‌های مردونه زل زدم. سرم رو بالا آوردم که الیاس دست به جیب نگاهم می‌کرد.
دستم رو گرفت و بلندم کرد.
الیاس: از اون موقع اینجایی؟
سری تکون دادم.
من: اونا کی بودن؟
الیاس: به تو ربطی نداره.
من: ربط داره.
از اتاق اومدیم بیرون که همزمان دخترا هم باهام اومدن.
من: اما باید به من بگی.
برگشت و گفت:
- بهتره پیله نکنی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ^~SARA~^، Meysa و 7 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی حال بلند شدم که بنیامین داخل اومد و گفت:
- حالت خوبه؟
سری تکون دادم که گفت:
- نباید اینجوری حرف می‌زدی.
من: چی؟ من
بنیامین: منظورم اینه که نباید می‌زدیش.
اخمی کردم و چیزی نگفتم که گفت:
- راستی برای چی ازدواج نکردی؟
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
- چطور؟
بنیامین: میخوام بدونم.
اخمی کردم و گفتم:
- می‌دونی شاید بخوام ازدواج کنم. ولی دردسر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ^~SARA~^، Meysa و 7 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
دفتر رو بستم و با خودم گفتم:
- نکنه داره منو میگه؟
بی خیال بلند شدم و اتاق الیاس رفتم. طبق معمول نشستم و نگاهش کردم.
الیاس: قهوه؟
من: تلخ.
نگاهی کرد و بعد سری تکون داد.
بعد چند دقیقه حلما با دو فنجون اومد
تشکری کردم و الیاس گفت:
- خب برای الماس همه چیز رو می‌دونی دیگه؟
سری تکون دادم که گفت:
- بقیه نقشه اینجوریه که دوربین‌هارو هک...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ^~SARA~^، Meysa و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا