خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
در رو با شدت باز کردم و براهان رو با حال بدی دیدم که روی زمین افتاده و با خشم و عصبانیت نگاه‌مون میکنه.
با‌کمک دیوار بلند شد و به گلوم‌ چنگ زد.
زلفا شوکه شد دوید. براهان من رو داخل اتاق کشوند. تو اوج عصبانیت قدرتش زیاد‌تر می‌شد. نگاهی بهم کرد و رو ویلچرش نشست.
من: به خودت بیا پسر.
عصبی موهام رو کشید که جیغی زدم و تو بـ*ـغلش پرت شدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند دقیقه با تعجب به دیوار روبروم زل زده بودم. اون ماشین مشکی...
روز عروسی مزخرف رو خوب به یاد دارم. اون ماشین مشکی رنگی که از بین ما رد شد... اون تعقیب‌ها...
سرم رو گرفتم و حرصی خندیدم. جانا می‌دونست که پنج سال دیگه پاکسازی اتفاق می‌افته. یادمه اون روز تو بیمارستان داخل نامه نوشته بود و من چرا نفهمیدم. تو دلم به خودم گفتم:
- ادامه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 3 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
یاد حرفاش افتادم:
( من تورو خوب تر از خودت می‌شناسم)
با حرص بلند شدم و به سمت اتاقش رفتم که ریلکس مشغول سیگار کشیدن بود. بلند شد و نگاهی بهم کرد.
اون عاشق مامان بود؟ مامان هم عاشق اون ولی چرا بهم نرسیدن. چرا مامان یهو ازدواج کرد؟
سمتش هجوم بردم و یقه‌اش رو گرفتم.
من: چرا؟ چرا بهم نگفتی؟ تو همه‌چی رو از من پنهان کردی
خونسرد گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 3 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
عصبی نفسم رو بیرون فرستادم.
به بنیامین زل زدم. شاید اون مقصر نبود شاید زندگی و سرنوشت همه‌مون بد بود که اینجوری شد. این اصل ماجرا نبود ماجرا پیچیده‌تر از این حرفا بود من تو اوج عصبانیت بودم و بعدا باید از الیاس می‌پرسیدم. حتی ماجرا این رئیسه کیه کجاست چرا خودش رو نشون‌ نمیده؟
من نمی‌دونستم مامان و بابام کین. فقط از اون زمان خاطرات...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 3 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
به برگه‌ی روبروم زل زدم. نگاهم رو قیافه‌ی مضطرب آنا موند که سرش رو پایین انداخت و رفت.
دیگه چه فرقی می‌کنه دل‌آرا امضا کنی یا نکنی؟
خودکار رو دستم گرفتم.
الیاس: بجنب.
کاغذ رو امضا کردم که لبخند محوی زد و گفت:
- می‌تونی بری.
سمت اتاق براهان رفتم‌. نگاهی بهم کرد و کنارش نشستم.
من: قرصات رو خوردی؟
سری تکون داد.
نگاهی بهم کرد که اشاره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 3 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
بلند شدم و داخل کتابخونه رفتم و دفتر رو‌سر جاش گذاشتم.
بیرون رفتم و با بنیامین روبرو شدم.
من: سورن کجاست؟
بنیامین: داره بازی می‌کنه.
سری تکون‌دادم که‌گفت:
- چند وقته بدجور سرد شدی.
لبخندی زدم و ادامه داد:
- تو مثل برف می‌مونی. زیبایی؛ اما خیلی سردی.
آروم زمزمه کرد و بهم پشت کرد و مسیر خودش رو رفت.
شاید واقعا بازش برفی که تو دلم بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 3 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
بی حوصله بلند‌شدم و نگاهی به اطراف کردم که اصلان با آنا اومدن.
اصلان نگاهی به ما کرد و‌ بعد گفت:
- اومدم این جا چند روز بمونم مزاحم که نیستم؟
اتفاقا خیلی هم مزاحمه.
بلند شدم و به زلفا که یک گوشه نشسته بود. لبخندی زد و‌ بهم اشاره کرد:
- پاکسازی دیگه داره تموم میشه.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- اره همه‌چی دیگه تمومه.
سمت اتاقم رفتم. یاد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
به اصلان زل زدم که چشمکی بهم زد.
من: چته؟
کنارم نشست و با لبخند موذیانه‌ گفت:
- بهتره راه کار اینکه اون الماس رو چجوری از موزه بیرون‌آوردی بگی
لبخند غمگینی زدم.
من: من این کارو نکردم.
اصلان: پس کی بود؟
من: پانیا...
اصلان: پانیا؟...
بعد مکثی تازه فهمید ماجرا رو و گفت:
- اوه... اره راست میگی متاسفم بخاطر اون ماجرا.
من: بیشترش تقصیر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
داخل اتاقم رفتم. نه می‌شد بیرون رفت و نه نمی‌شد داخل خونه موند. اون بیرون هیچ کسی نبود. فقط ما و دار دسته‌ی ادم‌های گنگستر و پولدار مونده بودیم. ادم‌هایی که گیرشون افتاده بودیم.
چجوری اخه؟
خودمم نمی‌دونم فقط می‌دونم زمانی که چشمم رو باز کردم تو این طوفان گیر کرده بودم. رو تـ*ـخت نشستم و نگاهم رو به موبایلم دوختم. یک پیام از ناشناس.
با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 4 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
اصلان نگاهی به همه کرد و مشکوک گفت:
' - این همه نگهبان فقط دلیلش اون الماس؟
الیاس نگاه بی خیالی کرد و گفت:
- چرا باید بهت بگم؟
اصلان اخمی کرد و نگاهش رو به آنا که مشغول دستور دادن به حلما بود داد.
زلفا و من نگاهی بهم کردیم و لبخند شیطانی زدیم.
بنیامین از راهرو اومد و گفت:
- باید سریع‌تر بریم.
با تعجب زمزمه کردم:
- چرا؟
با صدای مصلح...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: mahan.fatemeh87، Z.A.H.Ř.Ą༻، Saghár✿ و 4 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا