خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با ورود یک نفر نگاهم خیره روش موند که پسری رو روی ویلچر هل می‌داد.
جلو اومدن و خودش روی مبل کنار این یارو که جذاب و میانسال بود نشست. اسمش براهان بود پنجاه سالش بود ولی مثل یک جوون بیست ساله بود.
ناباور به فرد روبروم زل زدم‌.
فواد: معرفی می‌کنم بنیامین و برادرش براهان.
آروم زمزمه کردم:
- بنیامین.
نگاه خشکی بهم کرد و اشاره کرد:
- اینا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
وارد سالن شدم که الیاس جلوم رو گرفت و با چشم‌های مرموزش نگاهم کرد.
من: چته؟
نیشخندی زد وگفت:
- پرستار جدید تویی.
با تعجب نگاهش کردم داستان داره میگه؟
من: هوم؟
به بالا اشاره کرد و گفت:
- براهان حالش خوب نیست پرستاری ها هم استفا دادن. پرستار جدید تویی.
راهش رو کشید و رفت که گفتم:
- قضیه‌ی الماس چیه؟
سر جاش وایساد و گفت:
- بعدا برات...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
طبقه‌ی بالا رفتم و به در نیمه‌باز زل زدم الیاس پشت میزش نشسته بود و پک عمیقی به سیگارش زد و اشاره کرد:
- بشین.
نشستم و منتظر نگاهش کردم.
الیاس: من بهت کمک می‌کنم.
من: کمک؟
نگاهش رو بهم دوخت و گفت:
- بابت دوستت متاسفم ولی کار‌های مهم تری اینجا باهات داریم. وظیفه‌ات نگهداری از براهان و بعد سورن رو میاری.
من: چرا بهش نگفتید که بچه داره؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
حلما: لطفا دارو‌های آقا رو بدید.
سری تکون دادم و داروهاش رو بهش دادم.
نگاهی بهش کردم و بی حرکت به روبرو زل زده بود.
دفتر رو برداشتم و قایمش کردم. خیلی مشتاق بودم بیشتر درمورد این یارو براهان بدونم.
یک دختر سر تا پا مشکی وارد شد و نگاهش به من افتاد. زیر پایی انداخت و نیشخندی زد و گفت:
- حواست به خودت باشه دختر جون.
عصبی بلند شدم و سمت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با بادیگارد‌ها سمت ماشین رفتم و داخل نشستم. نگاهی به بیرون کردم که نگهبان‌ها و افراد سیاه پوش همه رو به رگبار بسته بودن.
جلوی چشمام ادم‌ها می‌مردن و من نمی‌تونستم کاری کنم.
نگهبان نگاهی کرد و گفت:
- آدرس کجاست؟
ادرس رو بهش دادم و دم در خونه‌ی خانم کلویی پارک کرد. بالا رفتم و زنگ در رو زدم که در باز شد با تعجب اطراف رو نگاه کردم.
من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 6 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
به روبرو زل زده بود و احساس کردم من به جای اون روانیم.
هووف توهم زدم.
سورن: راستی مرسانا کو؟
بهم دیگه با ناراحتی زل زدیم که معنا دار نگاهی بهمون کردن.
من: یک جای دور رفته مهم نیست
سورن خرسش رو بـ*ـغل کرد که گفتم:
- باز اینو اوردی؟
آینور: تو دقیقا مشکلت با این خرسه چیه؟
به خرس زل زدم. نمی‌دونم.
حلما: اتاق سورن رو آماده کردم.
نگاهی بهش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با خستگی نشستم و به الیاس از دور نگاه کردم. یک مرد خیلی عجیب و مرموز با نگاهش همیشه باهات صحبت می‌کرد برگشت که باهاش چشم تو چشم شدم.
تو این شب‌هایی که می‌گذشت افکارم و ذهنم خیلی درگیر بود.
بلند شدم و داخل اتاق براهان رفتم. بلندش کردم و ویلچر رو جلوی آینه تنظیم کردم.
موهای لـ*ـخت و حالت دارش رو شونه کردم از آینه نگاهش کردم که با لبخند کج...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
- برای یک لحظه احساس ناتوانی کردم. لعنتی... لعنتی...
اینجای داستان بود که حس کردم فرد نویسنده‌چقدر حالش داغونه و دوباره ادامه دادم:
- اون دختر رو بدست نیاوردم ولی یک روز دلم رو زدم به دریا و از دور نگاهش کردم و او من رو دید. نگاهی بهم کرد که نزدیک شدم و گفتم:
- حالت چطوره؟
جوابی نداد که گفتم:
- راستش خیلی وقته که می‌خواستم بهت بگم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
پانیا: کی بود؟
نشستم و زمزمه کردم:
- رئیسم.
آینور: خب چی گفت؟
الیاس: ماجرای اینجا رو که بهش نگفتی.
من: نه...
چشماش رو ریز کرد و ادامه داد:
- چی گفت که ناراحت شدی.
لبخندی زدم و گفتم:
- نه‌ناراحت نیستم
زلفا اشاره کرد و‌گفت:
- پس چی؟
من: اخراج شدم.
زلفا با تعجب نگاهم کرد که‌گفتم:
- عیبی نداره فدای سر همه‌مون.
پانیا: اما این شغل رو با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
54
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد چندسال داخل باند رفتم. حالا دیگه تصمیم قطعی رو گرفتم و دختر را دزدیدم صدای داد و فریادش همه جا پیچیده بود جلو رفتم و با دیدن من چیزی نگفت.
حالا دیگه زن خونه خودش بود. حالا پخته تر شده بود.
با گریه لـ*ـب زد:
- چرا
نیشخندی زدم و گفتم:
- چون هنوز هم دوست دارم.
نزدیکش شدم و دستاش رو باز کردم.
با تعجب نگاهم کرد که گفتم:
- برو. به اجبار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Meysa، MaRjAn و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا