- عضویت
- 24/10/21
- ارسال ها
- 111
- امتیاز واکنش
- 966
- امتیاز
- 163
- سن
- 54
- زمان حضور
- 2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با ترس بهم زل زدیم. اون فرد سیاه پوش یک قدم جلو اومد. که با عجله دوییدم و کرکره رو پایین کشیدم
هر لحظه داشت نزدیک تر میشد
مرسانا: بجنب دلآرا.
اسلحه رو سمتمون گرفت که کرکره پایین کشیده شد.
من: برید در پشتی در هارو ببندید.
سورن محکم گرفتم.
من: چیزی نیست. آروم باش.
زلفا با اشاره گفت:
- اینا کی بودن دلآرا همون خلافکارا
من: احساس...
هر لحظه داشت نزدیک تر میشد
مرسانا: بجنب دلآرا.
اسلحه رو سمتمون گرفت که کرکره پایین کشیده شد.
من: برید در پشتی در هارو ببندید.
سورن محکم گرفتم.
من: چیزی نیست. آروم باش.
زلفا با اشاره گفت:
- اینا کی بودن دلآرا همون خلافکارا
من: احساس...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: