خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با ترس بهم زل زدیم. اون فرد سیاه پوش یک قدم جلو اومد. که‌ با عجله دوییدم و کرکره رو پایین کشیدم
هر لحظه داشت نزدیک تر می‌شد
مرسانا: بجنب دل‌آرا.
اسلحه رو سمت‌مون گرفت که کرکره پایین کشیده شد.
من: برید در پشتی در هارو ببندید.
سورن محکم گرفتم.
من: چیزی نیست. آروم باش.
زلفا با اشاره گفت:
- اینا کی بودن دل‌آرا همون خلافکارا
من: احساس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، ✧آیناز عقیلی✧ و 9 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
با سرعت به سمت کافه رفتم.
بلند داد زدم:
- بچه ها بیاید.
کرکره بالا رفت و همون‌موقع ماشین مشکی رنگی تو دیدم قرار گرفت. بچه‌ها با سرعت سوار ماشین شدن و گاز دادم
صدای آژیر داخل شهر پخش شد و با تعجب نگاهی کردم که رو صفحه‌های مانیتور شهر تایم خاصی قرار گرفت.
با دقت شروع کردم به خوندن.
- زمان داده شده تا پایان پاکسازی سه هفته‌ی دیگر تا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، ✧آیناز عقیلی✧ و 9 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرسانا: الان میان مارو می‌کشن‌.
زلفا ترسیده بغض کرد.
من: ساکت شو‌ مرسانا.
یک خانواده وایساده بودن و ترسیده نگاهشون می‌کردن‌.
اسلحه‌اش رو در آورد و تو یک چشم بهم زدن اون چند نفر رو زمین افتادن و غرق خون شدن.
صدای تیر هوایی بلند شد که‌ بچه‌ها ترسیده همدیگر رو بـ*ـغل کردن.
پانیا: یا خدا.
چند نفر از ون خارج شدن و شروع کردن به گشتن ماشین‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، ✧آیناز عقیلی✧ و 9 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح با صدای تیری از خواب پریدیم.
سمت خیابون اصلی رفتیم و صدا‌ها واضح‌تر شد.
مردم جیغ داد می‌کشیدن و از دست این ادم‌های ناآشنا فرار می‌کردن ولی کشته می‌شدن.
به ماشین ون اون سمت خیابون زل زدم. خالی بود!
من: همینجا باشید.
دویدم و همشون صدام زدن وارد ون شدم و پشت فرمون نشستم که فردی از پشت چاقو رو گلوم گذاشت. دستش رو پیچوندم و پرتش کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ✧آیناز عقیلی✧، Meysa و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
از متروکه‌ای شدیم و هر کدوم پشت هر ستونی قایم شدیم. صدای دویدن چند نفر با صدای تیر قاطی شده بود.
از شدت استرس قفسه‌ی سـ*ـینه‌ام بالا و پایین می‌شد.
اسلحه‌ام رو تو دستم فشردم.
صدای مردی اومد که تو چند قدمی با اون ماسکی که رو صورتش داشت بهمون زل زده بود
به سرعت برق و باد بلند شدیم و شروع کردیم به دویدن.
جلوتر یک ماشین ون بود. وایسادم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ✧آیناز عقیلی✧، Meysa و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر لحظه ممکن بود در باز بشه.
دویدیم ته باغ و به بچه اشاره کردم که بالای درخت برن و خودمم به سمت زیر زمین رفتم.
در رو باز کردم و سریع داخل کمد رفتم.
از لای در کمد به بیرون زل زدم.
در با صدای بدی باز شد و صدای قدم‌های کسی اومد.
به سمت کمد اومد که سریع ته کمد قایم شدم.
دستش رو داخل کمد برد و لباس‌هارو کنار زد.
دستم رو روی دهانم گذاشتم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، ✧آیناز عقیلی✧ و 9 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
از بالای برج به پایین زل زدم و با دیدن صحنه‌ی روبروم سریع از پله‌ها پایین رفتم و وسیله رو تو راهرو انداختم. با تمام سرعت دویدم و بچه‌ها با گریه به روبرو زل زدن.
به ماشین مشکی رنگ و مرسانا نگاه کردم چند قدم جلو رفتم و زمزمه کردم:
- نه..نه..
مرسانا برگشت و لبخندی بهم زد:
- دل آرا.
نفس تو سـ*ـینه‌ام حبس شد.
تلخ خندید و گفت:
- بنیامین رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، ✧آیناز عقیلی✧ و 9 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
هلم داد و دخترا با گریه به سمتم اومدن.
موهام جلوم ریخته بود و دوباره برگشتم و به مرسانا زل زدم.
( من: آرزوت چیه؟
مرسانا: دوست دارم یک بار دیگه ببینمش دل‌آرا حتی با اینکه بهم بدی کرده.)
مرسانا: راستی ممنون واسه اون روز بابت سیلی.
صدای خنده‌هاش تو سرم اکو شد.
برگشتم و هر کدوم از دخترا رو زمین افتاده بودن. برگشتم و به زور خودم رو به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ✧آیناز عقیلی✧، Meysa و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
فریاد زد:
- دختره‌ی احمق چیکار می‌...
ادامه حرفش رو نزده بود که سمت دیگه‌ی صورتش هم بریدم‌.
صورتش رو با هر دوتا دستش گرفت.
با پا گلوش فشار دادم.
پانیا: بسه تمومش کن.
انگار گوشام کر شده بود و هیچی نمی‌شنیدم که به زور ازم جداش کردن.
بلند شد و سیلی محکمی بهم زد که عینکم رو زمین افتاد.
قدم برداشت و عینکم رو زیر پاش لگد کرد.
دست زلفا رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، ✧آیناز عقیلی✧، Meysa و 8 نفر دیگر

Saba86tt

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
24/10/21
ارسال ها
111
امتیاز واکنش
966
امتیاز
163
سن
53
زمان حضور
2 روز 9 ساعت 56 دقیقه
نویسنده این موضوع
من:‌ گفتم کی هستین
خنده‌ی شیطانی کرد وگفت::
- گفتم که زوده واسه فهمیدن سورن رو بیار.
پانیا: کی نباید بدونه؟
نیشخندی زد و چیزی نگفت.
من: چی می‌خوای؟
تک خنده‌‌ای کرد و گفت:
- بهتره با ما آشنا بشید.
نقاب‌هاشون رو در اوردن و هر کدوم چهره‌‌ی جذابی داشتن.
به پسری که اولین نفر نشسته بود اشاره کرد و گفت:
- اصلان پسرمه.
به بـ*ـغل دستش که پسر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان نمایش مرگ | saba1386tt کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: برگزیده۱۴، Z.A.H.Ř.Ą༻، ✧آیناز عقیلی✧ و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا