- عضویت
- 20/8/18
- ارسال ها
- 765
- امتیاز واکنش
- 15,356
- امتیاز
- 303
- سن
- 25
- زمان حضور
- 35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرهای بچهها به طرف من و ظرف شکسته چرخید.
لبخند دستپاچهای زدم و جارو رو از کنار سینک ظرفشویی برداشتم و مشغول جمع کردن خرده شیشهها شدم.
مهتا اومد کمکم و تکههای بزرگ شیشه رو میریخت تو سطل زباله.
- راشا چته؟
- نمیدونم به خدا! استرس دارم.
نگاه سرزنشانهای بهم کرد و من رو روی صندلی سفید رنگ و پلاستیکی گوشه آشپزخونه نشوند و یک لیوان...
لبخند دستپاچهای زدم و جارو رو از کنار سینک ظرفشویی برداشتم و مشغول جمع کردن خرده شیشهها شدم.
مهتا اومد کمکم و تکههای بزرگ شیشه رو میریخت تو سطل زباله.
- راشا چته؟
- نمیدونم به خدا! استرس دارم.
نگاه سرزنشانهای بهم کرد و من رو روی صندلی سفید رنگ و پلاستیکی گوشه آشپزخونه نشوند و یک لیوان...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: