خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است. هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرهای بچه‌ها به طرف من و ظرف شکسته چرخید.
لبخند دستپاچه‌ای زدم و جارو رو از کنار سینک ظرف‌شویی برداشتم و مشغول جمع کردن خرده شیشه‎‌ها شدم.
مهتا اومد کمکم و تکه‌های بزرگ شیشه رو می‌ریخت تو سطل زباله.
- راشا چته؟
- نمی‌دونم به خدا! استرس دارم.
نگاه سرزنشانه‌ای بهم کرد و من رو روی صندلی سفید رنگ و پلاستیکی گوشه آشپزخونه نشوند و یک لیوان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
دلم می‌خواست امروز برم پیش مامان‌بزرگ و بهش سری بزنم. همون‌طور که چای‌ام رو شیرین می‌کردم به بابا نگاه کردم.
- بابا؟
- جانم؟
- میگم، من خیلی دلم برای مامان‌بزرگ تنگ شده میشه امروز بریم پیشش؟
کمی از چای‌اش رو نوشید.
- آره عزیزم، چرا نمیشه؟ از سرکار که اومدم آماده باشید می‌ریم اونجا.
روشنک جیغی از سر خوشحالی کشید و گلی روی گونه‌ام کاشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان برای ناهار لوبیا پلو درست کرده بود و من عاشق این غذای خوشمزه بودم. به میز گرد و چوبی وسط آشپزخونه نگاه کردم. ماست بارانی، نوشابه و لوبیا پلو.
از گرسنگی صدای معدم دراومده بود، سریع نشستم و برای خودم کشیدم و مشغول شدم. بعد از خوردن ناهار در یک جو صمیمی ظرف هارو با کمک روشنک شستم و کنار مامان تو نشینمن نشستم.
- امروز زن دایی‌ات زنگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
بابا: وسایلاتون رو جمع کنید که کم‌کم راه بیفتیم!
مامان: ناهار خوردی؟
- بله خانم خوردم.
به طرف اتاقم رفتم تا به گفته‌ی بابا عمل کنم. هر وقت بابا می‌گفت وسایلاتون رو جمع کنید حتما می‌خواست یه دو روزی اونجا بمونه. در کمد سفید رنگ چوبی کنار میز آرایش هم رنگش رو باز کردم و کیف بزرگم که برای همین مواقع خریده بودمش رو درآوردم و مشغول جمع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پاییز بود و هوا ابری و سرد، بارونی سبز رنگم رو پوشیدم و بعد از بستن در سوار ماشین شدم و راه افتادیم. تو کل راه همه ساکت بودن حتی روشنکم حرفی نزد. وقتی رسیدیم دایی و خانواده‌اش هنوز نیومده بودن.
نفس آسوده‌ای کشیدم و بعد از باز کردن در حیاط برای ماشین به طرف خونه‌ی روستایی و با صفای مادربزرگ دویدم. مامان بزرگ روی تراس ایستاده بود و با...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
چای رو درست کردم و منتظر موندم که دم بکشه.
رفتم نشستم رو صندلی گوشه‌ی آشپزخونه کنار یخچالی که جهیزیه مادربزرگ بود و به فکر فرو رفتم. استرس داشتم چون هم باید در مورد پیشنهاد خانیان فک می‌کردم و هم اینکه اصرارای زن‌دایی اذیتم می‌کرد.
با صدای دویدن پای کسی به خودم اومدم و فکر وخیال رو از خودم دور کردم.
روشنک با سرو صدا وارد آشپزخونه شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- راستش رو بخوای پیشنهاد دوباره‌اش رو من به مامان دادم. احساس می‌کنم که شرایط همسر آینده‌ام رو داری.
کمی خجالت کشیدم و سرم رو پایین انداختم و با ریشه‌های شالم مشغول بازی شدم.
- از نظر من دختر همه‌چی‌تمومی هستی. من نمی‌گم که نسبت بهت عشق آتشینی دارم یا این عشق بچگیه ولی دوست دارم. نجابت و سخت کوشی‌ات رو همیشه تحسین می‌کنم.
تشکر آرومی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان و زن‌دایی درحال چیدن سفره ناهار بودند و با مامان بزرگ که روی صندلی نشسته بود، حرف می‌زدند. من هم بیکار ننشستم، بشقاب‌ها رو روی میز چیدم به میز نگاه کردم تا ببینم چیزی کم هست تا بیارم که سنگینی نگاهی رو احساس کرد. سرم رو بلند کرد تا ببینم کیه؟ که نگاه خیره مامان‌بزرگ رو روی خودم دیدم لبخندی رو بهش زدم که زن‌دایی گفت: راشا میری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادربزرگ حرف آخرش رو زد و آروم آروم با عصاش رفت بیرون.
مشغول شستن بقیه ظرف‌ها شدم، در مورد مسابقه توضیح کاملی به سیاوش نداده بودم و نگران بودم که قبول نکنه و رای بابا رو هم بزنه. نفس کلافه‌ای کشیدم و دستم رو با حوله‌ی آبی کنار سینک خشک کردم و به حیاط، پیش بقیه رفتم. همه رو تـ*ـخت وسط حیاط نشسته بودن و چای می‌خوردن.
نگاه کردم تنها جای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
چقدر سیاوش خوب بود!
از نگاه کردن و فکرکردن در موردش دست کشیدم و چای‌ام که درحال سرد شدن بود رو نوشیدم.
- کوروش بیا اتاقم -!
این مادربزرگ بود که بابا رو فرا می‌خوند تا به اتاقش بره. بابا چشمی گفت و پشت سر مادربزرگ داخل خونه رفت.
زن‌دایی هم از سرجاش بلند شد و استکان‌ها رو جمع کرد و به آشپزخونه رفت مامان هم پشت زن‌دایی رفت تا تو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا