خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
تا رفتم تو همه به سمتم حمله ور شدن.
مهتا: چی شد راشا؟!
یاسی: ناراحت شد؟!
کامران: نه بابا، چرا باید ناراحت شه؟
یاسی: کامران جان تو ببند گلم!
- چه خبره؟! نه ناراحت نشد، گفت شماره بابات رو بده باهاش حرف بزنم.
مهتا: تو هم دادی، آره؟
- اصرار کرد خوب.
مهتا: کوفت، ولی کار خوبی کردی. میگم راشا کارت اگه جور شد بگو منم باهاتون بیام!
یاسی: توی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، mohamad_h و ^moon shadow^

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان و بابا هم زمان گفتن سلام دخترم و بعد به هم نگاه کردن و لبخند زدن. چند لحظه صبر کردم دیدم که نه نمی‌خوان نگاهشون رو از هم بگیرن به خاطر همین از بابا پرسیدم:
- بابا چیزی شده که اومدین رستوران؟!
بابا سرفه‌ای کرد و گفت:
- نه چیزی نشده فقط اومدیم به رستوران دختر گلم تا شام بخوریم.
- واقعا؟! چه خوب!
مامان صورتش رو طرف بابا کرد و گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
اول کار بچه‌ها رو چک کردم و بعد چهار سرویس کباب کوبیده آماده کردم و بردمش سر میزمون. روشنک تا کوبیده رو دید جیغ خفیفی کشید و یه گل از لپم گرفت.
مامان: روشنک؟ زشته دختر مگه تا حالا کباب نخوردی؟
روشنک لـ*ـب برچید.
- آخه دست پخت آجی راشاست.
هر سه به قیافه با نمک و خوردنی روشنک خندیدیم و مشغول خوردن غذامون شدیم.
سه روز از اومدن خانیان گذشته...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- نه بابا این چه حرفیه؟ همه می‌دونن که شما و مامان برای من خیلی عزیزید و چقدر دوستتون دارم.
بابا: خب پس چی؟ از چی نگرانی؟ نگو دروغه که باور نمی‌کنم حتی روشنک هم فهمیده تو یه چیزیت شده همش از مادرت می‌پرسه آبجی راشا مریض شده؟
بهتر بود که به بابا می‌گفتم اینجوری هم خودم راحت می‌شدم هم خانواده رو از نگرانی در می‌آوردم.
- خب... خب راستش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
«اگه بخواد ببرتم اون ور تا بلایی سرم بیاره چی؟ خب ازش مدرک می‌گیری. همین جوری الکی که نمیشه. باید مدرک و سند بیاره برای حرفاش، اون هم معتبر. از خودش هم یه دست خط می‌گیرم.»
همون طور که با خودم حرف می‌زدم به خواب رفتم. صبح با تکونای دست روشنک بیدار شدم.
روشنک: سلام آجی! صبحت بخیر!
پاشدم و روشنک رو انداختمش رو تـ*ـخت و شروع به قلقلک دادنش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان: چت شد یهو؟
دستمو به معنای هیچی تکون دادم و جرعه‌ای از چاییم رو خوردم تا بهتر بشم.
گلوم رو صاف کردم و نفس عمیقی کشیدم.
- آخیش! داشتم خفه میشدما.
مامان: خوبی الان مادر؟
- آره مامان جان، خوبم.
لقمه‌ای نون و پنیر لاکتیکی برای خودم گرفتم و به حرفای دیشب بابا فکر کردم. پیشنهاداتم بدک نبود البته از نظر خودم ولی باید با بابا مشورت کنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- اگه آدم درستکار و قابل اعتمادی باشه پیشنهاد من برای دادن یک امضای محضری رو قبول می‌کنه و اینکه ازش مدرک و سندی برای حرفاش بخوایم که آیا همچین مسابقه‌ای هست یا نه؟ مطمئنا رسانه‌های خارجی و سایت‌ها در موردش چیزی نوشتن.
بابا فنجون چای‌اش رو روی میز گذاشت و خیره به تلویزیون خاموش شد. مطمئنا در حال فکر کردن بود چون هر وقت فکر می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- راستش این رو بذارید بعد از مسابقات بگم البته اگر قبول کنید پیشنهادم رو!
- بسیار خب. ما فردا شب ساعت 8 شب در رستوران منتظرتونیم.
- حتما. شب شما خوش!
همون طور که گوجه‌ها رو خرد می‌کردم چشمام به ساعت بود. استرس زیادی داشتم. ساعت شش‌و نیم بود و بابا هنوز نیومده بود.
با سوزش دستم به خودم آومدم و به انگشت بریدم نگاه کردم.
مهتا با دیدن خون...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
من و بابا هم بلند شدیم و منتظر موندیم تا به میزمون برسه. بعد از سلام و احوال پرسی گرمی، همگی نشستیم.
خانیان: خب، مثل اینکه غذا سفارش ندادید.
لبخندی زد و به من نگاه کرد.
- مشتاقم هرچه زودتر دوباره طعم غذاهای رستورانتون رو بچشم.
لبخند خجولی زدم.
- چی میل دارید؟
- من امروز میرزا قاسمی می‌خورم.
روم رو سمت پدر کردم.
- بابا شما چی؟
- فرقی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
لپ‌تاپش رو روشن کرد و بعد از چند دقیقه به طرفمون گرفت.
- ببینید این یک خبرگذاری رسمیه. اسمش رو هم که مطمئنا شنیدید؟ خبر این تورنومنت در دسته‌ی خبرهای مهم قرار گرفته. به اون کاغذها نگاه بندازید.
کاغذ صورتی رنگ رو باز کرد که متنی به انگلیسی درش نوشته بود. خوشبختانه بابا تو این زمینه درجه یک بود. مشغول خوندن اون متن شد. به مهرهای زیر متن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا