خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
به یاسی نگاه کردم. دستاش رو آورد کنار سرش و به معناي اينکه مخ نداره تکون داد. لبخند بزرگي زدم و شروع به کار کردم. فصل زمستون بود و رستوران شلوغ نبود. بيشتر تو فصل تابستون که توريست مي‌اومد رستوران شلوغ مي‌شد.
ناهار رو درست کرديم و بعد رفتيم تو رختکن مشغول ناهار خوردن شديم.
مهتا: مي‌گم ها راشا، صبح چرا دير اومدي؟
- ديشب خونه مامان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
زيرلب آية الکرسي می‌خوندم. قدمام رو تندتر کردم. به سر خيابون رسيده بودم که صداي بوق ماشيني من رو به خودم آورد.
به ماشين نگاه کردم و چشم‌هام قد توپ شد. «وا! اين اينجا چيکار مي‌کرد؟» رفتم طرف ماشين.
- سلام! اينجا چيکار مي‌کني پسر دايي؟!
- سلام دختر عمه! شوهر عمه به من زنگ زد گفت که بيام دنبالت. حالا بيا سوار شو تا قنديل نبستي!
سوار...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
انگار تو اين فازا نبود. من و مهتا هم بهتر ديديم که تا مطمئن نشديم چيزي بهش نگيم. کلا ما يعني من و مهتا آدماي فضولي هستيم.
چهار سال پيش هم تو همين آشپزخونه، حسابدار اينجا يعني آقاي بهبودي رو فرستاديم خونه‌ي بخت، حالا با کي؟ با سحر يکي از بچه‌هاي آشپزخونه تا پارسال باهامون کار مي‌کرد.
ولي از وقتي حامله شد و ني‌ني‌اش به دنيا اومد ديگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان: نمي‌دونم والا! هر کاري مي‌کني بکن! فقط حواست رو...؟
- جمع کنم.
- آفرين! حالا هم ميوه‌ات رو بخور و برو بخواب دخترم!
- چشم سرورم.
موقع ظهر نقشم رو که ديشب واسه‌اش يه نيم ساعتي وقت گذاشتم رو براي مهتا گفتم و اون هم کلي ذوق کرد.
- خب مهتا، فردا واسه اجراي نقشه خوبه؟
- آره عاليه. من امشب مي‌رم خونه‌ي یاسی اينا به مامانشم يه چيزي سر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
امروز بعد از ظهر هم مي‌خوان عقد کنن. آقاي سروش مي‌شه شما بريد با پدرش حرف بزنيد تا منصرف شه؟ خواهش مي‌کنيم! حتما حرف شما رو زمين نمي‌ندازه مگه نه راشا؟
بعد نگاهش رو سمت من چرخوند و چشمک نامحسوسي زد. زير ل**ب آره‌ي نامفهومي گفتم و مشغول کارم شدم. قرارمون اين نبود و مهتا همه چيز رو بهم ريخته بود .
ما فقط مي‌خواستيم از احساس سروش با خبر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
با صداي داد سروش يه متر پريدم.
سروش: اين چه کاري بود؟
عصباني شدم. مردک فکر مي‌کرد سر جاليزه ما هم کارگراش اَه!
- چه خبرته جناب سروش؟ مگه ما چيکار کرديم؟ يه شوخي دوستانه بود که به خودمون مربوطه. من نمي‌دونم به شما چه ربطي داره که نخود آش شدين و دل مي‌سوزونيد؟ واقعا نمي‌فهمم!
پوزخندي زد و دستاش رو به کمرش زد.
سروش: شوخي دوستانه؟! آخه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
سروش: آبکی بودن یا نبودن احساساتم به شما ربطی نداره. بعدش هم با بزرگترت درست حرف بزن دختره...
- هه! دختره چی؟
سروش: بسه خانم، بسه! دیگه نمی‌خوام هیچ حرفی بشنوم.
دهنم رو باز کردم تا حرفی بزنم که نظرم عوض شد. بهتر بود که دیگه بیشتر از این کشش ندم. هوف بلندی کشیدم و دست مهتا رو گرفتم و بردمش به سمت رختکن. لباسمون رو پوشيديم و مهتا...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- جواب بده! بذار رو بلندگو!
مهتا: سلام یاسی!
- سلام مهتا! کجايي؟ اين راشای ديوونه کجاست؟ دارم از دلشوره مي‌ميرم نره کار دست خودش بده اون اعصاب نداره ها، نگرانشم.
-نمي‌خواد نگران باشي من پيش مهتام، سر و مور و گنده. تو چيکار کردي اون شازده رو؟
- ديوونه تو هم اونجايي؟ واي خدايا شکرت! هان؟ شازده کيه؟!
- آي کيو سروش خان رو ميگه.
یاسی: آهان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
یاسی اخمی کرد و یه مشت آروم زد تو شکم مهتا.
یاسی: نخیرم، آژانس گرفتم اومدم. نه تو رو خدا می‌خواستی جلوی مامانم ترک موتور جیگرش بشینم بیام.
- خب؟!
- خب و کوفت! بقیه‌اش رو که خودتون بودید دیگه. حالا شما دو تا می‌خواید چی کار کنید؟ برمی‌گردید یا نه؟
- چی؟! برگردیم؟! عمرا. من دیگه پام رو تو اون رستوران نمی‌ذارم تا اون سروش اونجاست. من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
ساعت 4 بود که به خونه برگشتم. قرار شد هرکس به خانواده‌اش بگه که می‌خوایم چی کار کنیم و رضایت اونا رو جلب کنه. خیلی استرس داشتم از اینکه بابا و مامان قبول نکنن. درسته همیشه و همه جا پشت و همراهم بودن ولی خب این موضوع یکم فرق می‌کرد. سعی کردم به خودم مسلط شم. نفس عمیقی کشیدم و بسم الله گفتم.
مامان و روشنک خونه نبودن دوشی گرفتم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا