- عضویت
- 20/8/18
- ارسال ها
- 765
- امتیاز واکنش
- 15,356
- امتیاز
- 303
- سن
- 25
- زمان حضور
- 35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
به یاسی نگاه کردم. دستاش رو آورد کنار سرش و به معناي اينکه مخ نداره تکون داد. لبخند بزرگي زدم و شروع به کار کردم. فصل زمستون بود و رستوران شلوغ نبود. بيشتر تو فصل تابستون که توريست مياومد رستوران شلوغ ميشد.
ناهار رو درست کرديم و بعد رفتيم تو رختکن مشغول ناهار خوردن شديم.
مهتا: ميگم ها راشا، صبح چرا دير اومدي؟
- ديشب خونه مامان...
ناهار رو درست کرديم و بعد رفتيم تو رختکن مشغول ناهار خوردن شديم.
مهتا: ميگم ها راشا، صبح چرا دير اومدي؟
- ديشب خونه مامان...
برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.
رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com