خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
اصلا دوست نداشتم که امشب به اون مهمونی برم. دیدن دوباره سیاوش اذیتم می‌کرد. به دنبال بهانه برای حاضر نشدن تو اون مهمونی بودم که گوشی‌ام تو دستم لرزید.
پیامی از سیاوش، تپش قلبم بیشتر شد. با دستایی که از عرق خیس شده بود پیام رو بازش کردم.
«امشب می‌بینمت راشا جان، حتی یک درصد هم به فکر نیومدن نباش!»
از جمله‌ی آخرش لرزیدم. حرفاش دیگه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
یاسی همون‌طور که پهلوش رو داشت گفت:
- راشا وحشی شدیا! ولی آره باید ازش اتو بگیریم وگرنه کاری نمی‌تونیم بکنیم.
- اتو گرفتن هم ازش کار راحتی نیست.
هردوشون سکوت کردن. مشخص بود در حال فکرن. مهتا خیلی ناگهانی گفت:
- یه فکری دارم فقط...
- فقط چی؟ فکرت رو بگو!
- باید بهش نزدیک شی!
یاسی با پوزخند گفت:
- خسته نباشی! چه فکری هم کردی!
- یاسی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پالتوی قهوه‌ایم رو تنم کردم و بعد مرتب کردم روسری هم‌رنگش و گرفتن کیفم به سالن رفتم.
یاسی و مهتا منتظر من بودن. اون دو تا به اصرار سیاوش سوار ماشینش شدن و من هم بعد از خاموش کردن برق‌ها و بستن درها به طرف ماشینش رفتم. خواستم عقب کنار بچه‌ها بشینم که زودتر در جلو رو باز کرد و به اجبار تو صندلی جلو جا گرفتم. حرصم گرفته بود و دندون‌هام...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
هویج‌ها رو برای تزیین رو سالاد می‌ذاشتم که سیاوش اومد. سلامی به مامان کرد و به پیش بقیه رفت.
زن‌دایی و مامان پچ‌پچ می کردن، گاهی هم به من نیم نگاهی می‌انداختن. کلافه شدم دوست داشتم هرچه زودتر برسم خونه و بخوابم. «دلم یه خواب راحت می‌خواد تا کله ظهر. یه روز بی‌دردسر و آروم.» بالاخره اون چند ساعت هم گذشت. اصلا به سالن نرفتم، از روبه‌رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از اینکه پذیرایی‌مون تموم شد؛ کنار روژینی که بعد این‌همه مسخره بازی خسته شد بود نشستم و به سیاوش نگاه کردم همچنان کلافه بود. متوجه تغییر حالت‌هاش نمی‌شدم.
لیوان شربت آلبالو رو تو دستش داشت و به فکر فرو رفته بود و هر چند لحظه تکونی به لیوان می‌داد که یهو شربت روی شلوارش ریخت. با عصبانیت از جاش بلند شد و زیرلب چیزی گفت که نشنیدم و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان متعجب به بابا نگاه کرد
- نه والا،قرار نبود کسی بیاد.
خواستم به سمت در برم که بابا نذاشت و خودش رفت. همه دوباره مشغول حرف زدن شدن. سیاوش تو جمع نبود. کمی اطراف رو نگاه کردم. کنار پنجره‌ی بزرگ رو به حیاط نشسته بود و از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد. پوزخندی زدم و با افکار درهم مشغول حرف زدن با روژین شدم.
بیشتر از پنج دقیقه بود که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
صدای داد و فریادهای دایی که نشون از عصبانیت بیش از اندازه‌اش می‌داد، تمومی نداشت. صدای در اتاقم اومد و بلافاصله در باز شد. روشنک بود. رد اشک روی صورتش مشخص بود. از جام بلند شدم که روشنک خودش رو بین حصار دستام پرت کرد. آروم گفتم:
- چی شده روشی؟!
تو این لحظه سوال احمقانه‌ای بود. خراب شدن تولدش دلیل خوبی برای ناراحت بودنش بود.
- داداش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
سریع خونه رو جمع و جور کردم. مامان انقدر خسته بود که رفت بخوابه و بابا هم نشسته بود پشت میز آشپزخونه و کتابی رو ترجمه می‌کرد. بعد از مرتب کردن آشپزخونه خواستم برم بخوابم که بابا صدام کرد.
- راشا، بابا جان بیا بشین!
روبه‌روش نشستم. خمیازه‌ای کشید و عینک طبی‌اش رو از چشم‌هاش برداشت.
- نمی‌دونی چقدر از اتفاق امشب ناراحتم! از خودم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
من چطور فراموش کنم اون حرفا رو؟ عجیب‌تر هم این بود که فقط در مورد قاچاق و مواد حرف نمی‌زدن ولی به یاد داشتنشون هم فایده‌ای نداشت. فقط باعث آشفتگی ذهنم می‌شد. شاید اجباری تو فراموش کردنش بود که به سیاوش هم فکر نکنم. مامان سفره صبحونه رو جمع کرد و خیلی سریع شست و گفت:
- خاله‌ات امروز مهمون داره. مادر شوهرش اینا میرن خونه‌اشون. میرم کمکش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مامان زنگ زد و گفت که بابا هم رفته خونه خاله و تا شب نمیان، ناهارمون رو خوردیم. روشنک مشغول انجام تکالیفش شد و من هم در جستجوی شماره بودم. گوشی‌ام رو تو دستم گرفتم تا شماره‌ی دیگه‌ای رو بگیرم که زنگ خورد. چهره‌ی خندون یاسی روی صفحه افتاده بود. لبخندی زدم و فلش سبز رنگ رو لمس کردم.
- سلام یاسی!
- سلام خره! چطوری؟ کجایی تو؟
- بد نیستم،...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و ^moon shadow^
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا