خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- یک راست میرم سر اصل مطلب. من و مهتا و یاسی تصمیم گرفتیم رستوران مستقل بزنیم و از اون رستوران بیایم بیرون.
بابا و مامان رفتن تو فکر.
بابا: راشا جان، بابا، کار سختیه. کلی دنگ و فنگ داره. می‌تونی از پسش بر بیای؟! من بهت ایمان دارم ولی دخترم می‌خوای از اول شروع کنی و این موضوع یکم نگران کننده‌اس.
خوشبختانه تنها نیستی ولی اجازه بده من و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
خرید رنگ و کاغذهای دیواری برای تزیین رستوران؛ میز و صندلی‌ها رو هم سفارش دادیم تا برامون بیارن. پارکت و کاغذ دیواری‌ها طرح چوب بود، میزها هم چوبی بودن.
یه سطل رنگ کرم گرفتیم و سقف رو کرم کردیم تا رنگش با دکور همخوانی داشته باشه.
تو این روزایی که مشغول تعمیرات و دکوراسیون بودیم هر روز یکی از مامان‌ها غذا می‌فرستادن. داداشای یاسی هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
بالاخره تموم شد.
رستوران از هر لحاظ آماده اماده بود. سه‌تامون از بیرون به رستوران نقلی ولی شیکمون نگاه کردیم.
مهتا : وای خدا! باورم نمی‌شه خودمون صاحب این جیگر شدیم.
یاسی با دهن باز:
- بهتره باورت بشه.
- وا یاسی! حالا چرا دهنت بازه؟
یاسی: آخه خیلی خوشکل شده. وای من خیلی این رو دوست دارم.
مهتا : اره دقیقا.
- بیاین بریم داخل.
سه تایی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهتا: میگم خب به نظر من بسه، می‌دونی آخه کارمون که هنوز رونق نگرفته. بذاریم وقتی کامل افتادیم رو غلتک نیرو می‌گیریم، چطوره؟
یاسی: آره راست می‌گه.
- خب باشه قبول. فقط مواد غذایی...
مهتا: نگران نباشید! میگم بابام فعلا یکم برامون تهیه کنه حالا ان شاء الله تا بعد با یه جا قرار داد می‌بندیم.
- خوبه. پس پاشید بریم خونه! من که دیگه نمی‌تونم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
یاسی: من؟! من که چیزی نگفتم.
- آره دیگه تو، الان به نظرت به جز من و تو کس دیگه‌ای اینجا هست؟
یاسی: حالا می‌ذاری دوتا برگه زرد آلوم رو کوفت کنم؟
- اوف! بخور بریم آشپزخونه!
یاسی: باشه، چند لحظه صبر کن چندتام بردارم!
- یاسی؟!
یاسی: چیه؟ بریم دیگه. نکنه برگ زردآلو می‌خوای.
- نه صبر کن! تو دوتا برگه زردآلو خوردی گفتی هر وقت که بذارم بخوری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- پس چرا دو نفری که استخدام کردیم نیومدن؟
یاسی: راشا یه نگاه به پشتت بنداز!
- سلام خانم نیکو.
- سلام، بهتره کارمون رو شروع کنیم خیلی دیر شده. اول باید کارا رو تقسیم کنیم.
بعد از تقسیم کارها همه مشغول شدیم.
میگو رو تو دستم گرفتم و به شکل میگوهای سرآشپز سروش برش دادم، یه نگاه به میگو زشت و بدترکیب کردم و لبخند زدم و به کارم ادامه دادم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
یاسی: مهران داداش بدو برو ببین چی می‌خواد؟
مهران رفت و ما هم برگشتیم به آشپزخونه.
داشتم سس درست می‌کردم که مهران با عجله اومد داخل آشپزخونه.
مهران: راشا بیا بالا این پیرمرده می‌خواد تو رو ببینه.
تعجب کردم.
- من رو؟! مطمئنی؟
مهران: آره آره خودش گفت برو سرآشپز رو صداش کن کارش دارم.
- باشه. تو برو من هم یه چند دقیقه دیگه میام.
به بچه‌ها...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- نظر لطف شماست. خوشحالم که خوشتون اومده.
اردشیر: ممنون دخترم. خب بریم سر اصل مطلب، دو هفته‌ی پیش بود که یکی از شرکت‌های خوب با برند معروف که میشه گفت رقیب ما محسوب میشه پیشنهادی به ما داد.
موشکافانه نگاهم کرد و بعد سری به معنای تایید تکان داد.
سوالی نگاش کردم.
اردشیر: قراره در بیست و دوم ماه آینده مسابقه‌ی بزرگی در حیطه‌ی آشپزی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
از جاش بلند شد و عصاش رو در دستش گرفت و چند قدم به طرف در رفت و برگشت.
اردشیر: تا جمعه آینده بانوی جوان!
و بعد کلاهش رو که از سرش به معنای احترام گرفته بود گذاشت و رفت. همین که ماشینش حرکت کرد بچه‌ها ریختن سرم.
مهتا: راشا چی شد؟ چی گفت؟!
یاسی: راشا دهنت رو باز کن دیگه، یه چیزی بگو!
مهران: کامران داداش برو یه لیوان آب بیار!
بعد از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و یک کاربر دیگر

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهتا زد پس کله‌ام که آب پرید تو گلوم و به سرفه افتادم.
یاسی: مریضی مهتا؟!
مهتا: آخه ببینش! اعصابم رو خرد می‌کنه. انگار می‌خواد جواب خواستگارش رو بده. هرچند این خانیان تیکه‌ی بدی هم نیستا! مخش رو بزن راشا! طرف پولدار که هست خوشتیپ هم که هست؛ دیگه چی می‌خوای؟
پاشدم و افتادم دنبالش دور آشپزخونه دنبال هم می‌کردیم که کامران اومد تو
کامران...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا