خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
مادربزرگ دوباره نگاهی بهم انداخت و به صندلی چوبی روبه‌روش اشاره کرد.
- بشین دخترجان! می‌دونم که جواب دادن زوده و صحبت یک عمر زندگیه ولی بازم دارم بهت میگم، سیاوش کیس مناسبیه و اینکه خیلی دوست داره. این حرف رو جلوی بابات می‌زنم که فکر نکنی دروغی چیزی میگم. برای من پیرزن چه نفعی داره که دروغم بگم؟
- این چه حرفیه مادر...!
- رو حرف من نپر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
از روی صندلی بلند شدم و به سمت پنجره‌اپی که رو به حیاط بود رفتم و پرده‌ی کرم رنگ رو کنار زدم و پنجره رو باز کردم نگاهی به حیاط بزرگ و پر از درخت مادربزرگ انداختم. لبخندی از این همه سرسبزی رو لـ*ـب‌هام اومد.
با فکری که از ذهنم عبور کرد، جلوتر رفتم و سرم رو از پنجره بیرون انداختم تا تـ*ـخت رو ببینم، سیاوش هنوز اون‌جا نشسته بود. چه خوب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- آره خیلی
سیاوش ادامه داد.
- یه سوال می‌پرسم راستش رو بگو! اگه این مسابقه نبود تو جوابت به من مثبت بود؟!
چشمام گرد شد و آروم گفتم:
-فکر کنم مثبت بود.
سیاوش لبخند ملیحی زد و باز سکوت کرد. انگار داشت فکر می‌کرد. بعد چند دقیقه گفت:
- چند تا پیشنهاد دارم. باید با بابات صحبت کنم.
***
بارون شروع به باریدن کرده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پلک‌هام رو روی هم فشار دادم. «یعنی با اون همه حرفی که زدم هنوز از پیشنهادشون منصرف نشدن؟» لعنتی‌ای گفتم که دوباره گوشیم زنگ خورد. مامان بود. گلوم رو صاف کردم و فلش سبز رو کشیدم. تاخواستم بگم «جانم مامان»، صدای بابا رو شنیدم.
- قطع نکن راشا! کجا رفتی؟! یه همراه داشتن که این همه ناز و قهر نداره.
اخمی کردم و گفتم: چه ناز و قهری! من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و ^moon shadow^

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو چشم‌های قهوه‌ای‌اش نگاه کردم. رنگ چشم‌های خودم بود. اشک دوباره تو چشم‌هام جمع شد.
- راشا جان، عزیزم، ما که بدت رو نمی‌خوایم. من می‌دونم دوست نداری با سیاوش بری ولی...
نفس کلافه‌ای کشید. نگاهش رو از چشم‌هام گرفت و به اطرافش نگاه کرد. بینی شکسته شده‌اش تو ذوق می‌زد. هر وقت ازش می‌پرسیدم چرا بینی‌ات اینجوری شده جوابی بهم نمی‌داد.
سرم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
- خانوم آماده شین بریم! خیلی وقته اینجا هستیم. مزاحم مادر شدیم.
- چه مزاحمتی؟! بمونین!
دایی به بابا نگاه کرد و گفت:
- چه قدر زود! ما هستیم شما هم بمونین!
- نه دیگه. راشا باید به رستورانش بره؛ من هم یکم کار دارم.
مادربزرگ سری تکون داد و با لبخند گفت:
- هرجور راحت‌ترین.
می‌دونستم بابا به خاطر من اینکار رو می‌کنه تا اینقدر سیاوش جلوم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~، mohamad_h و ^moon shadow^

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
صبح سری به آشپزخونه زدم. همه چیز مرتب بود و هر روز بهتر از دیروز رستوران جا می‌افتاد و این من رو خوشحال می‌کرد. مهتا برگشته بود و کارهای دانشگاهش تموم شده بود و فارغ از هر نوع دغدغه به کارش با علاقه ادامه می‌داد. یاسی هم همچنان در شرف آشنایی با آمین خان بود و حال و روزش عالی بود. به یاد روزهای اول و خاطرات اون آشپزخونه لبخند عمیقی زدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • خنده
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
دور هم تو سالن نشسته بودیم. مهران و کامران مشغول دادن سفارش‌ها بودن و ما منتظر بودیم تا بیان و ناهارمون رو بخوریم.
- خب نگفتید! داشتید در مورد چی حرف می‌زدید؟
یاسی: قضیه سیاوش رو برای مهتا گفتم.
چشم غره‌ای به یاسی رفتم که صدای مهتا در اومد.
- عه راشا خانم! حالا من غریبه شدم؟ دستت درد نکنه!
روش رو به حالت قهر چرخوند.
- غریبه چیه؟ من...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهش نگاه کردم. آروم بود. انتظار داشتم تند برخورد کنه اما با حرفی که زد انگار سطل آب یخ رو روم خالی کردن.
- که اینطور!
سرش رو آورد جلوتر و صداش رو آروم کرد.
- من باهات به اون مسابقه میام و هیچ دوست ندارم که تو تنها بری. اگر قبول نکنی می‌تونم خیلی راحت رای بابات و مادربزرگ رو بزنم. می‌دونی که! من تماما تو رو برای خودم می‌خوام و تو این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h

gandom

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
20/8/18
ارسال ها
765
امتیاز واکنش
15,356
امتیاز
303
سن
25
زمان حضور
35 روز 8 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
یاسی در همون حالتی که دستش پر از آلو بود و لپاش هم پف کرده بود. سرش رو کج کرد و بهم نگاه کرد.
- چیه؟
هنوز دهنش رو باز نکرده، دستم رو بالا بردم و گفتم:
-حرف نزن! الان دهنت رو وا می‌کنی حالم بهم می‌خوره، اول اون رو بخور بعد!
یه لبخند موزیانه زد و به نایلون آلوی توی دستم اشاره کرد.
- باز هم آلو می‌خوای؟!
سرش رو تکون داد. نچ‌نچی کردم و به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان باران ماه مرداد | کار گروهی کاربران انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: ~ریحانه رادفر~ و mohamad_h
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا