خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 59
پشت وانت وایساده بودم.
شدت باد مدام شالمو شل می کرد طوری که همش دست به شال بودم.
پر شالمو گرفتم و یک بار دیگه ام دور گردنم پیچوندم.
بهتر شد!
الوند جلو کنار راننده نشست و آلوین هم کف وانت نشسته بود و با گوشیش ور می رفت.
نگاهم به جاده بود و ساختمون های بلندی که هرلحظه بیشتر نمایان تر می شدند.
ماشین ها هم بیشتر...
نمیدونستم باید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SAEEDEH.T، رز سیاه، SelmA و 13 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 60
کلافه پشت در وایساده بودم.
الوند و آلوین رفته بودن بالا برای آمادگی خانواده و از این جور کارا
گویا خانم سرمد بعد از شنیدن خبر پیدا شدن من فشارشون افتاده و کارش به بیمارستان کشیده و دو روزی با الوند قهر تشریف داشتن که تو مدت ها از وجود الماس باخبر بودی و به من نگفتی.
الان هم رفتن منت کشی و هم عرض بنمایند که بنده پائینم.
و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: SAEEDEH.T، رز سیاه، SelmA و 12 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 61
آرام آرام از پله ها بالا رفتیم. ساختمان فاقد آسانسور بود. الوند جلوتر حرکت می کرد.
به آرامی تک به تک پله های مرمرین را طی می کردم.
در آخر در جلوی درب ضد سرقتی ایستاد. در نیمه باز بود.
الوند ایستاد، برگشت و نیم نگاهی به من انداخت.
با سردی نگاهش رو پاسخ دادم. هیچ حس خاصی نداشتم. نه کنجکاوی... نه هیجان... نه ترس و نه اضطرابی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SAEEDEH.T، رز سیاه، SelmA و 11 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 62
الوند ترسیده زن رو کنار کشید. نمی دونم ترسش از منی بود که دستم به اسلحه رفت یا اون زن که هر لحظه حالش بدتر می شد!
با کشیده شدن آستینم از مرد هم کمی دور شدم.
با تعجب برگشتم که با آلوین حرصی مواجه شدم.
دقیقا آستینی را کشیده بود که سمت اسلحه رفته بود!
پس اونقدر ها هم بی توجه نبودند
صدای آرام و بی تنشش با چهره حرصیش کاملا در تضاد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SAEEDEH.T، رز سیاه، Meysa و 11 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 63
_ ببخشید؟
با تعجب از آلوین چشم گرفتم و به پشتم نگاه کردم.
سپهر؟!
سرش رو آروم به سمتمون گرفته بود نگاه آروم و میکروسکوپی اش هم روی دستامون قفل شده بود.
آلوین لبخند مصنوعی ای زد:
_ جانم سپهر جان؟
ابروهام از حرف آلوین رفت بالا، جان؟؟
سپهر نگاهش رو از دستامون گرفت و به چشمامون خیره شد.
_ مامان چای دم کردند. منتظر شما هستند.
از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SAEEDEH.T، رز سیاه، Meysa و 9 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 64
خوشم نیومد.
من خودم تو بازی با طعمه استاد بودم! لحن طنز طبعش و کنایه هایی که میزد...
مشخص بود می خواد گیجم کنه!
از اطلاعات شخصی من حرف می زد. از اینکه فقط چای شمالی می خورم باخبر بود.
از اونجایی که تو بازی با طعمه استاد بودم، قوانین بازی رو هم خوب بلد بودم!
دوباره صداش بلند شد.
_ هی وای... الماسی... مثل اینکه زیاد از حد شوکه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: SAEEDEH.T، رز سیاه، Meysa و 9 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 65
سرمیز شام حالم بدتر شد.
میز رو از قبل چیده بودند.
فسنجون، مرغ، قرمه سبزی و سالاد الویه
با سالاد کاهو و سالاد شیرازی،
نوشابه مشکی، پرتقالی و لیموناد،
دوغ محلی و دوغ بازاری...
ناراحتیم از تنوع میز و رنگارنگی اش نبود. چون از اینجور میز ها زیاد تو مهمونی های اعلام ماموریت دیده بودم؛
ناراحتیم از سلیقه چینش با ظرافت همه به خصوص...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • عالی
Reactions: SAEEDEH.T، رز سیاه، Meysa و 8 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 66
بشقاب نیمه خورده رو هل دادم.
از اینکه بشقابم رو خالی نکرده از پای سفره بلند شم متنفر بودم و از اونجایی هم که تا یک سوم بشقابم خالی می شد زن درجا پرش می کرد و اینکه دیگر جایی برای خوردن نداشتم؛
از پای میز بلند شدم.
بلندنشده صدای زن بلند شد:
_ وا، مادر تو که هیچی نخوردی...بشین یکم سالاد الویه بخور.
گنجایش حرص خوردنم به ته رسیده...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • قهقهه
Reactions: SAEEDEH.T، رز سیاه، Meysa و 7 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 67
روی مبل لم دادم و موبایل رو در گوشم گذاشتم.
زنگ نخورده برداشت. انگار درست منتظر تماس باشه
_ الو قربان؟
سلام نکرده با خشم تذکر دادم:
_ هنوز از اونجا نرفته دستوراتم رو یادت رفته؟
هول و گیج گفت:
_ چی؟...
اخم هایم بیشتر درهم فرو رفت تا خواستم بپرم بهش سریع تصحیحش کرد.
_ آخ! بله قربان!
سری به نشونه تاسف تکون دادم.
_ شانس آوردی! فقط...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • عجیب
Reactions: SAEEDEH.T، رز سیاه، Meysa و 6 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 68
لبه گوشی رو متوالی بار به چونه ام می زدم.
حسابی تو فکر بودم. اصلا نمی فهمیدم.
ماجرا از اونی که فکر می کردم هم عمیق تر بود.
باید درمورد انفجار تونل مخفی تحقیق کنم.
از یه طرف یه تونل رو منفجر می کنند و زنده می خوانم
از یه طرف تو راه بهمون حمله می کنند و از یه طرف دیگه ام یه مرد مسن انگلیسی که من رو سالم می خواست و نگران امنیتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: SAEEDEH.T، رز سیاه، Meysa و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا