خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 79
طلو کنار جاده ماشین رو نگه داشت تا جاهامون رو عوض کنیم
در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم تا پشت رل بشینم.
به محض عوض کردن جامون همون اول بهش هشدار دادم که کمربندش رو ببنده.
خندید:
_ انگار بدجور قصد داری به بادمون بدیااا
پوزخندی زدم:
_ تو پرواز درنظرش بگیر!
بدون اینکه بترسه با اشتیاق دست به پشتش برد تا کمربندش رو پیدا کنه:
_...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • خنده
Reactions: رز سیاه، Z.A.H.Ř.Ą༻، Reyhan.t و 5 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 80
از آینه به پشت نگاه کردم.
دوباره یه سمند سفید...
نمیدونم ولی حس خوبی نداشتم.
این چندمین باری بود که یه سمند سفید می دیدم.
یعنی داشت تعقیبمون می کرد؟
از زمانی که کامیون رو پشت سر گذاشته بودیم، توجه ام به پشت جلب شده بود.
یه ربعی می شد که به طور مداوم پشتمون بود.
تصمیم گرفتم امتحانش کنم.
سرعتم رو کم کردم.
سرعتش رو کم کرد!
طلوع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • تعجب
Reactions: Meysa، SelmA، رز سیاه و 5 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 81
تو جام پریدم و به سمت در هجوم بردم.
پشت سرم صداهای نامفهومی از طلوع بلند شده بود که پشت سر هم از چوپان می پرسید:
"چرا؟" ... "آخه کی؟" ... "واسه چی؟"
در قهوه خونه رو باز کردم و بدو بدو به سمت ماشین رفتم.
خم شدم.
قطره های روغن آروم آروم بروی زمین خاکی می ریخت.
از جام بلند شدم و به اطراف نگاهی انداختم.
فقط گرد، غبار، خاک، خونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Meysa، SelmA، M O B I N A و 5 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 82
انگار که چیزی بزاره تو دهنش گفت:
_ باز کیو می خوای به درک واصل کنی؟
حالت چندشی به خودم گرفتم:
_ سعید نگو باز خلال دندون کردی تو دهنت!
تک خنده ای کرد:
_ دقیقا!
پوفی کشیدم:
_ مرگ دقیقا
_ حالا نگفتی؟
به دست آزادم شالم رو مرتب کردم:
_ قرار نیست کسی رو بکشم. فقط آمار یه نفر رو برام دربیاری!
_ باید اول بدونم ایرانیه یا خارجی...
_...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: رز سیاه، SelmA، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 3 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 83
درحالیکه به جلوش زل زده بود جواب داد:
_ از ظاهرم پیدا نیست؟ یه چوپان ساده!
با تمسخر سر تکون دادم:
_ البته، مطمئنا!
با چهره ای جدی و تیز نگاهش کردم:
_ از کی تاحالا حمل کلت برای چوپان ها مجاز اعلام شده؟!
هول کرد...
سعی کرد حالتش رو حفظ کنه:
_ برای مقابله با راهزنا و جلوگیری از خسارت تو این وضع اقتصادی، آدم دست به کارای غیرمجاز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Reyhan.t، M O B I N A، رز سیاه و 4 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 84
طلوع هن و هن کنان زنگ واحد رو زد.
کاور مانتو رو به سمتم پرت کرد که تو هوا گرفتمش.
_ بیا بگیر این مانتوتو توهم، دچار ضائقه نخاعی شدم!
پوکر بهش زل زدم
_ با یه مانتو دو گرمی آوردن ضائقه نخاعی گرفتی دیگه؟
چشماش رو گرد کرد:
_ دوگرمی؟! جون طلوع دوگرمی؟!
دهن کج کردم:
_ پس چند گرمی؟
دست به کمر زد:
_ باید بگی چند کیلوگرمی!
نیشخندی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: M O B I N A، MaRjAn، SelmA و 4 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 85
هنوز فرصت نکرده بودم حتی خودمم رو تو آینه ببینم که
برای بار دوم، طلوع بی مقدمه و بدون در زدن در رو باز کرد.
به سمتش برگشتم.
درست تو چارچوب در خشکش زد!
اصلا تکون نمی خورد!
دستش از روی دستگیره در سرخورد و همراه با دست دیگه اش جلوی دهنش قرار گرفت.
با کنجکاوی به عکس العملش نگاه کردم.
طلوع درحالیکه داشت به خودش می اومد با اشتیاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: M O B I N A، رز سیاه، Reyhan.t و 4 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 86
دوباره خواستم کنارش بزنم که با شدت بیشتری قلقلکم داد!
همزمان با این کارش خنده منم شدیدتر شد.
صدای خنده های حتی برای خودمم کمی ناآشنا می زد.
حتی طلوع هم از خنده ام می خندید.
سعی می کردم خودم رو کنار بکشم ولی
ازطرفی هم بدنم بطور کامل بی حس شده بود و هم نمی تونستم خنده ام رو کنترل کنم...
بین خنده هام دوباره گفتم:
_ بس کن... طلوع...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: M O B I N A، رز سیاه، Reyhan.t و 4 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 87
"آلوین"
درحال بستن کرواتم بودم که الوند وارد اتاق شد.
اون زودتر لباسش رو پوشیده بود و برای کمک به مادرش اتاق رو ترک کرده بود...
کنارم اومد و ادکلنش رو از روی میز برداشت
من هم با بستن آخرین گره، دستی به کتم کشیدم.
کت اسپرت طوسی رنگ و پیراهن سفید پوشیده بودم.
شلوار جین کرمی رنگ و کراوات کرم...
الوند هم پیراهنش سفید بود ولی کت و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: M O B I N A، رز سیاه، Reyhan.t و 4 نفر دیگر

malakeh

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/2/21
ارسال ها
170
امتیاز واکنش
2,693
امتیاز
213
زمان حضور
8 روز 3 ساعت 32 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت 88
همون موقع صدای در بلند شد.
همگی از بحث خارج شدیم و نگاهمون رو به در دوختیم.
الوند از جاش بلند شد و به سمت آیفون رفت.
آیفون رو برداشت:
_ بله؟...بفرمائید.
در رو باز کرد و بلند گفت:
_ خاله زهره اینان...
مادرالوند سینی چای رو برداشت و درحالیکه فنجون های سرد شده رو دوباره سرجاشون می ذاشت گفت:
_ برم دوباره چای بریزم. چیزی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان جهنم نوردان | malakeh کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: M O B I N A، SelmA، MaRjAn و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا