✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

M O B I N A · 26/6/22

#پارت_۴۹
#مبینا
حصار دست‌هاش از بین یقه‌م آزاد شد و با هیکل لرزون، روی صندلی پرت شده‌ی کنار آشپزخونه جای گرفت. لحظه‌ای سکوت کرد و تنها چشم‌هاش رو با دنیالی دوخت که از ترس جیک نمیزد اما بعد سرش رو لرزون به طرفم چرخوند...

✧آیناز عقیلی✧ · 6/7/22

#پارت_۵۰
#آیناز

ساعت از نیمه‌ی شب گذشته بود. بالاخره دست از کار کشیدم و سرم رو روی میز گذاشتم. به معنای واقعی کلمه در راه کارم داشتم از خودم می‌گذشتم‌. موبایلم رو برداشتم تا پیام‌هام رو چک کنم. از صبح نگاهش نکرده بودم. میون این همه شلوغی مراسم نامزدی سپیده هم نزدیک بود و حسابی قوز بالا...

✧آیناز عقیلی✧ · 6/7/22

#پارت_۵۱
#آیناز

صدای زنگ گوشیم بلند شد و میون آهنگ گم شد. اسم شادمهر مشفق روی صفحه گوشی خودنمایی می‌کرد.
- کمش کن.
صدای آهنگ تقریبا به صفر رسید و با مکث آیکون سبز رنگ رو فشردم.
- بفرمایید؟
صداش مثل همیشه آرامش قبل رو نداشت، شاید طوفانی بود ولی باز لحنش از حد معمول بالا...

M O B I N A · 11/7/22

#پارت_۵۲
#مبینا
چینی به بینیم دادم و یک‌تای ابروم رو به بالا فرستادم و در حالی که سعی داشتم جمله‌ی با منظورش رو بی‌منظور بگیرم جواب دادم:
- بله؟ از کی؟
دست ظریفش رو به طرز ماهری روی رل چرخوند و با شیطنت جواب داد:
- شادمهر عزیزم، شادمهر! گرفتی داداشم؟
چشم‌هام رو به ماشین‌های در حال تردد...

M O B I N A · 11/7/22

#پارت_۵۳
#مبینا
قطعاً می‌تونستم روی پای خودن باایستم و تجربه این رو بهم اثبات کرده بود، اما وقتی تنها باشی و یاری کنارت نباشه زندگیه کسل کننده‌ای برات رقم می‌خوره که این زمینه جزء اهداف من نبود!...

✧آیناز عقیلی✧ · 17/7/22

#پارت_۵۴
#آیناز

لبخند روی لـ*ـب‌هام عمق گرفت و بزرگ شد تا جایی که شاید به قلبم هم نفوذ کرد؟! انگشت‌هام روی صفحه لغزیدن:
- زیباست...
چند ثانیه بعد پیام دیگه‌ای اومد:
- فقط ماه؟
با لبخندی که هنوز روی لـ*ـبم جون داشت گوشه‌ی لـ*ـبم رو به دندان کشیدم و نوشتم:
- هردو به وسعت همین ماه زیباست...
گوشی...

✧آیناز عقیلی✧ · 17/7/22

پارت_۵۵
#آیناز

انگار که چیزی یادم اومده باشه ابرویی بالا انداختم و لـ*ـب زدم:
- آره دقیقا، چرا باید نخندم وقتی وحید داره آب خنک می‌خوره؟ چرا حالم خوب نباشه وقتی داره تقاص غلطی که کرده رو پس می‌ده؟ تازه می‌خوام یه مهمونی بزرگم برگزار کنم.
انگشت اشاره‌ش رو تو هوا چند بار تکون داد و گفت:
-...

M O B I N A · 18/7/22

#پارت_۵۶
#مبینا
با امواجی از احساس‌های نچسب، پناه‌گاهم رو رخت‌خواب قرار دادم و سعی کردم افکارم رو لحاظ کنم.
***
بالاخره روز موئد رسید، روزی دادگاه و روزی که بی‌صبرانه من و شادمهر انتظارش رو می‌کشیدیم! دیدن پونه آن‌چنان برام خوشایند نبود، ولی چاره‌ی جز تحمل نداشتم. و علت این تنفر بی‌وقفه...

M O B I N A · 18/7/22

پارت ۵۷
مبینا
- این اسناد و مدارک اموالیه که آقای شادمهر به نام‌ بنده زده، حکم وکالت با امضای خود ایشون! و بنده اموالم رو از ایشون می‌خوام‌.
از تعجب دهانم خشک شده بود! من چرا...

✧آیناز عقیلی✧ · 24/7/22

#پارت_۵۸
#آیناز

نفسم رو تو سـ*ـینه حبس کردم تا مبادا نکنم بر علیه‌م بشه. تمرکزم رو داشتم از دست می‌دادم، نباید اینجوری می‌شد، نباید میدون‌و خالی می‌کردم و ضعف نشون می‌دادم حتی اگه داشتم بازی رو می‌باختم. جملات آخر پونه تیر نهایی بود بر این شرایطی که آروم آروم داشت از دستم در می‌رفت.
- آقای...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

دوستدار انجمن رمان ۹۸

دوستدار انجمن رمان ۹۸

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

سرپرست بخش فرهنگ و ادب

دوستدار انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین