خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: مبینا

  1. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۶۹ #مبینا همیشه عاشق خوندن بودم! هم‌زمان ظبط رو روشن کردم و صدای سیستم رو از حد معمول بالا بردم. آهنگ فقط تو نیستی از هلن. قشنگ بود! با ترمز محکمی جلو در عمارت ایستادم و با موبایلم تکی به گوشی المیرا زدم. دقایقی بعد، المیرای خوش‌پوش و زیبا در عمارت رو باز کرد و همراه با دنبال به‌طرف...
  2. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۶۸ #مبینا یک‌لحظه تو لباس‌های مکانیکی تصورش کردم و در حال کار، با اون دک و پز و موهای خوش‌فرم و این استایل، الحق که خنده‌دار بود؛ اما خیلی خون‌سرد ایستادم کنار ماشین تا کارش رو انجام بده، گویا تو کارش هم که وارد بود و حین کار به سکوت دعوتم‌ کرد. *** موهای شلاقی و زیتونیم رو، رو شونه‌های...
  3. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۵۶ #مبینا با امواجی از احساس‌های نچسب، پناه‌گاهم رو رخت‌خواب قرار دادم و سعی کردم افکارم رو لحاظ کنم. *** بالاخره روز موئد رسید، روزی دادگاه و روزی که بی‌صبرانه من و شادمهر انتظارش رو می‌کشیدیم! دیدن پونه آن‌چنان برام خوشایند نبود، ولی چاره‌ی جز تحمل نداشتم. و علت این تنفر بی‌وقفه و بی‌علت...
  4. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۵۲ #مبینا چینی به بینیم دادم و یک‌تای ابروم رو به بالا فرستادم و در حالی که سعی داشتم جمله‌ی با منظورش رو بی‌منظور بگیرم جواب دادم: - بله؟ از کی؟ دست ظریفش رو به طرز ماهری روی رل چرخوند و با شیطنت جواب داد: - شادمهر عزیزم، شادمهر! گرفتی داداشم؟ چشم‌هام رو به ماشین‌های در حال تردد دوختم و...
  5. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۴۸ #مبینا بیش از این به وهم می‌اومدم که چرا و به چه علت این دختر با یک دیدار برای من مهم شده؟ عجیب بود! نفسی از اعماق وجودم کشیدم و نگاهم رو از پنجره گرفتم و به شادمهر دوختم‌.‌ لـ*ـب‌های سرخم رو تر کردم و با لحنی محکم و جدی گفتم: - من می‌خوام به این دختر کمک کنم، خانواده‌ش رو هم پیدا می‌کنم...
  6. P.E.G.A.H

    شخصیت نفر قبلی رو توصیف کن

    خوش خنده جدی گاها شیطون با یه غم کنج اون چشای خوشکلش (:
  7. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۳۰ #مبینا درسته! خیلی وقت بود به خرید نرفته بودم؛ لحظه‌ای چشم‌هام رو روی هم گشودم و گوشیم رو از روی داشبرد برداشتم. اما بعد منصرف شدم و سر جای قبلش قرار دادم، بهتر بود تا تنها می‌رفتم؛ شاید این‌طور بهتر بود! ماشین رو راه انداختم، سکوت مبهمی فضا رو برداشته بود. دست‌هام به طرف ظبط لغزید و...
  8. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۲۶ #مبینا خوب بود! درک و شعور بالایی داشت که با یه لبخند، به قضیه پایان داد. به طرف اتاق مشرف رفتیم و سر جاهای قبلی، جا گرفتیم. نگاهی به فرد رو به روم انداختم؛ چهره‌ی زیبایی نداشت، جذاب بود! نگاه گیرا و جذب کننده‌ای داشت و تار موهای افتاده روی پیشونیش جذابیتش رو بیشتر می‌کرد. دستی به...
  9. M O B I N A

    نقد و بررسی نقد و بررسی رمان رگ بی رگ | مبینا و آیناز کاربران انجمن۹۸

    ...بودو هرلحظه ناقوس نابودی را در گوش‌هایم طنین می‌انداخت! روانی درگیر که در پی درمان بدتر می‌شد! چاره‌ای جز خاموشی نداشت؛ عشقی آمدو مرهم شکاف‌ها شد! عشق از جنس آتش! مهری در تلاش برای شعله آور کردن‌و آتش در بند خاموشی #آیناز #مبینا #رگ_بی_رگ لینک تاپیک: https://forum.roman98.com/threads/42932/
  10. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۲۴ #مبینا لبخند حرص‌داری زدم و از عمارت خارج شدم، بعد از من نگهبان‌ها درب آهنیه بزرگ ویلا رو بستن. فکرِ این‌که قرار بود محل کارش رو ببینم برام هیجان انگیز به نظر میومد! بعد از ۲۰ مین جلوی آدرسی که داده بود نگه داشتم. می‌شه گفت یه تیمارستان خیلی بزرگ بود که اسمی شهیدی جلوی دربش هک شده بود...
  11. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۲۰ #مبینا کیفم رو به طرفی پرت کردم و جلوی میز آرایشیم ایستادم، طرفی از صورتم سرخ شده بود و جای انگشت‌های ظریف مامان روی صورتم طراحی شده بود. بعد از تعویض لباس‌های کارم با تیشرت صورتی همراه با شلواری مشکی رو تـ*ـخت نرمم به خواب رفتم. *** تکه‌ای نون ببری که تقریبا خشک شده بود و رو توی دهانم جا...
  12. ✧آیناز عقیلی✧

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۱۴ #مبینا دست‌هام می‌لرزید، از خشم از ناراحتی از دست وحید و المیرا... در آن‌واحد، خودم رو کنار کشیدم تا از زاویه دیدشون محو بشم؛ درست روی پله‌ی یکی مونده به آخری! قلبم بی قرار به سـ*ـینه‌‌م می‌کوبید! نباید بذارم بفهمن من از کثافت کاری‌هاشون خبر دارم، به هیچ عنوان! بدجور اعصابم بهم ریخته بود...
  13. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۸ #مبینا به آرومی دستم رو رو برگه‌ کاهی زیر دستم لغزوندم، این‌کار آرامش و دقتی بسیار می‌خواست و این دور از وضعیت من بود! کلافه دفتر طراحی رو رو باکس کنارِ تختم جا دادم که با صدای موبایل، توجهم رو به خودش جلب کرد کرد؛ موبایل رو از رو پاتختی سفید رنگِ ست تختم برداشتم و با دیدنِ شماره‌ی...
  14. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۶ #مبینا با دیدن اسم "مامان" که به لاتین نوشته شده بود بی حوصله جواب دادم: - بله؟ صدای رسا و سر حالش به گوشم رسید: - سلام عزیزم‌. کجایی پس؟ چیزی شده؟ در حالی که سوار ماشین می‌شدم لـ*ـب زدم: - نه! چیزی خاصی نشده، سپیده تصادف کرده بود. در حالی که دکمه‌ی ON/OOF رو می‌زدم به حرف‌هاش هم گوش...
  15. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت_۴ #مبینا با دست‌های ظریف‌و دوخترونه‌م چشم‌های عسلی رنگم‌رو که ساعت‌ها بود به مانیتور خیره شده بود رو مالیدم. کمی رو صندلی چرخ‌دارم جابه‌جا شدم که زنگِ گوشیم حواسم‌رو به خودش جلب کرد! با دیدن اسمِ سپیده، بهترین و صمیمی ترین دوستم نیشم‌وا شدو برداشتم: - شما؟ صدای بی حالش به گوشم رسید که سعی...
  16. M O B I N A

    ✺اختصاصی رمان رگ‌ بی‌ رگ | M O B I N A و ✧آیناز عقیلی✧ کاربران انجمن رمان ۹۸

    دستم‌ رو رو دستگیره‌ی طلایی رنگ درب اتاق گذاشتم‌ و بازش کردم، سردی آهن حس خوبی رو به دست‌هام منتقل کرده بود. همین‌طور که تو راهرو قدم برمی‌داشتم که صدای مامان توجهم رو به خودش جلب کرد: - نمی‌دونم‌ چی‌کار کنیم؛ نمی‌دونم! کمی بیشتر به در قهوه‌ای نزدیک شدم: - می‌تونیم اثبات کنیم که شوهر سابقت مال...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا